آه از روزگار، آه از انتظار (۲)

0 views
0%

قسمت قبلبا صدای نماز و نور چراغ از خواب بیدار شدم.دستم رو کشیدم روی صورتم. انگاری که کابوس‌هایی که داشتم می‌دیدم اینطوری از ذهنم پاک می‌شن. پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم. آب سرد رو به صورتم می‌پاشیدم. رفتم جلوی پنجره. هوای سرد به صورتم می‌خورد. چند تا نفس عمیق کشیدم. دست هام رو بهم قفل کردم و بدنم رو کش می‌دادم. تنها حرکت ورزشی بود که این اواخر انجام می‌دادم. نمازش تموم شده بود و من رو نگاه می‌کرد.-چی می‌شه یه بار از خواب بیدار بشم ببینم سر تو رو سینه هام ئه؟-صبح شازده بخیر خب باید نماز بخونم.-صبح شما هم بخیر اوّلا باید نداریم. دوّما من هم مخالفتی ندارم. بخون.-نترس دیوونه. مثل خودت کافرم. فقط خدا رو قبول دارم. همین.-می دونم.معمولا باهاش بحث نمی‌کردم، رفتم نشستم روبروش. از بچگی نماز می‌خوند. یه دختر ساده، زیبا، مهربون و از همه مهم‌تر عاشق.-نیگا می‌کنی خوشگل پسر؟ صبحونه نون داریم. پنیر داریم. مربا داریم. شیر داریم. رحم کن آقا گرگهچشم هاش برق می‌زد. لبخند ش بوی زندگی می‌داد.-من چیزی گفتم آخه؟ نکنه خودت می‌خوای؟-علیرضا؟-خب صبحونه می‌خواممی‌خندید. جا نمازش رو جم کردم. تن لاغرش رو گذاشتم روپاهام.آروم تو گوشش گفتم. دوست دارم.-عاشقتم.لب هام رو گذاشتم رو لب هاش. بوسه‌های شهوانی. لباس هاش رو در می‌آوردم.-چند ساعت قبل اینارو خوردی دیگه تو کی سیر می‌شی آخه؟-هیچ وقتسینه هاش رو می‌خوردم. سرم رو به سینه هاش فشار می‌داد. مثل مار دورم می‌پیچید. سینه هاش رو تو مشتم می‌گرفتم و می‌مکیدم. ناله هاش تو گلوش حبس می‌شد. فکر کنم می‌خواست ناله‌هایی از شهوت رو فریاد بزنه. ولی نمی‌زد. شاید هم من نمی‌شنیدم. شاید طعم سینه هاش گوش هام رو کر می‌کرد. ولی حس می‌کردم. ناله‌های درونش رو حس می‌کردم. خماری صبح هنوز تو هوا بود. مثل اینکه شب مست کرده باشی و صبح بیدار بشی و هیچی از شب یادت نیاد…نفهمیدم کی لخت شده بودم. معمولا صبح‌ها سکس نمی‌کردیم چون تا ظهر بدن درد می‌گرفتم و خسته می‌شدم. ولی تا بخودم بیام خوابیده بودم و داشت کیرم رو می‌خورد.-حالا دیدی تو هم صبحونه می‌خواستی؟-هووم…لب هاش رو با شهوتی بی‌پایان روی کیرم حرکت می‌داد. زبونش رو کیرم حرکت می‌داد و به من نگاه می‌کرد. می‌خواست مطمئن بشه که لذت می‌برم. و فکر کنم چهرهٔ سایت داستان سکسی ئه من این رو نشون می‌داد. بلند شدم. پاهاش رو از هم باز کردم. سرم رو بردم بین پاهاش و کمی با لب هام کس ش رو مالیدم.نزاشت ادامه بدم. با دست هاش سرم رو کنار زد و کیرم رو گرفت دست ش و فرو کرد به خودش. آروم عقب جلو می‌کردم. اینبار گوش هام کر نبودن. حالا می‌شنیدم. صداش لذت بود و شهوت. رون هاش رو می‌مالیدم. ناله می‌کرد. چشم هاش رو بسته بود. مست کرده بود.هارمونی ضربه‌های کیرم به کس ش رو دوست داشتم. ناله هاش سمفونی عشق رو می‌نواختن…آه… آه… آه…بکن. صبح تا شب من رو بکن. آه… ناله هاش برام تکراری نمی‌شدن.با انگشت هاش کمرم رو چنگ می‌زد.آبم رو ریختم رو بدنش. با انگشت هاش با آبم بازی می‌کرد. خوابیدم کنارش و نازش می‌کردم.دانشجو بودیم. بدون ازدواج رابطه جنسی رو شروع کرده بودیم. باباش بهم گفته بود شما برو دانشگاهت رو تموم کن. خودت رو به جایی برسون. بعد بیا من خودم دست دخترم رو می‌زارم دست ت.مخالف بودن. هر دوتا خانواده. خانواده‌ها زیاد سنتی نبودن. ولی ایرانی بودن. سنت‌های مسخره تو ذات شون بود. نمی‌شد کاری کرد.مثل سگ تو یه شرکت کامپیوتری کار می‌کردم. با کسر ساعت‌هایی که دانشگاه می‌رفتم. چهارصد پونصد تومن حقوق می‌دادن. با پولی که خانواده‌ها می‌دادن یه خرابه‌ای رو اجاره کرده بودیم. ازخیلی‌ها سر‌تر بودیم از خیلی‌ها کمتر.تو شرکت بودم. سرم شلوغ بود. گویا تموم کارهای اون شرکت رو من انجام می‌دادم از چایی بردن برای رئیس گرفته تا به تولید رسوندن نرم افزار‌ها که البته بیشتر به باگ شبیه هستن تا نرم افزار. سکس صب خسته‌ام کرده بود. ساعت دو کلاس داشتم. گوشیم زنگ خورد.-ناهار مهمون کی هستیم؟-هستیم؟ باید بگم که از دادن خدمات به بیشتر از یه خوشگل خانوم معذوریم-نه پررو نشو دیگه لیلا هم اینجاست.-چشم الان می‌رم چهار ساعت مرخصی بگیرم. آخر ماه هم جای حقوق می‌رم یه دست به رییس شرکت می‌دم.-دیوونه یواش زشته جای همیشگی. منتظرم.ساعت دوازده و نیم اونجا بودم. موسیقی سنّتی، بوی دوغ، بوی آب، فضای دوست داشتنی داشت.ترانه و لیلا رو پیدا کردم. میز سنتی همیشگی. با دیدن لیلا کمی قدم هام سست شد. تکیه داده بود به پشتی و زانوهاش رو به سمت شکمش خم کرده بود. پاهای سفیدش که با لاک سیاه آرایش شده بودن چشم رو خیره می‌کرد. و شلوار لی یخی و مانتوی تنگی که تا نصف رون هاش رو هم پوشش نمی‌داد. و دست‌های ظریفش که بهم گره خورده بودن و سیگار می‌کشید. فکر اینکه کاش سرم لای پاهاش بود چنان شهوتی درونم ایجاد کرد که فورا نگاهم رو به سمت ترانه فرستادم.چنان سریع اتفاق افتاد که خودم هم متوجه نشدم. ترانه با آرایش معمولی نشسته بود.از سیگار کشیدن دختر‌ها خوشم می‌آد. هر دوتا آرایش ملایمی کرده بودن. نشستم کنارشون.-سفارش دادین؟-بله سه تا کوفته قل قلیه کوچولوی ئه مخصوص همراه با دوغ-سر کلاس هم باید بخوابم دیگه.-خب تو آب بخور.-شوخی کردم پدر چه خبر لیلا؟ حوصله نداری؟-کی داشتم حالا؟-خوبه کلا افسردگی خوبه کلاس داره هر ماه هم یه بار دست ت رو خط خطی کنترانه با چشم‌هایی که داشتن می‌افتادن رو زمین گفت-علیرضا؟لیلا گفت خب خودت چرا با کلاس نیستی؟-هعی. من هم افسرده بودم. خودکشی کرده‌ام. هیفده سالگی. بچه بودم. بعدش بزرگ شدم. فهمیدم نفس کشیدن لذت داره. زندگی سگی هم لذت داره. اینکه کسی رو دوست داشته باشی. اینکه کسی بشه دلیل زنده بودنت.هر دو تا باهم سیگارهامون رو روشن کردیم. چشم‌های خوشگل ترانه به طرز خنده داری عصبانی بود.-ترانه منفجر می‌شی‌ها-یه نخ هم بده من-قرار بود هروقت من بخوام سیگار بکشی حالا که داری گریه زاری می‌کنی بیا بکش.-من دوست ندارم.لیلا بود. به دوردست‌ها خیره شده بود.-چی رو؟-همین‌ها که تو بخاطرش زنده‌ای برای من مسخره است.یه لحظه پشتم لرزید. دقیقا لرزش رو روی مهره‌های پشتم حس کردم. همون دوران نوجونی. همون افکار. پوچی.-هر طور فکر کنی همونطور زندگی برات معنا پیدا می‌کنه و همونطور زندگی می‌کنیخودم هم می‌دونستم دارم کس می‌گم. وقتی همه چی برای آدم پوچ باشه. این حرف‌ها بیشتر مسخره به نظر می‌رسه.-ببین به نظر من باید برای زنده بودنت دلیل داشته باشی. یا باید خدا رو قبول داشته باشی. که به بهشت و اینجور چیزا امید داشته باشی. یا باید واسه دو روز دنیا یه معنی پیدا کنی. کسی که به من معنی داد و می‌ده ترانه است.-من فعلا تو زندگیم هیچ ترانه‌ای ندارم.حالا هر سه تامون ساکت شده بودیم. و صدای محسن نامجو بود که می‌خوند «تمامی دینم به دنیای فانی، شرارهٔ عشقی که شد زندگانیبه یاد یاری خوشا قطره اشکی، به سوزه عشقی خوشا زندگانیهمیشه خــدایا محبت دلــ‌ها، به دلـ‌ها بماند بسان دل مـاکه لیلی و مجـنون فسانه شود، حکــایت مـا جـاودانه شود»ناهار رو با بغض‌های پنهان لیلا و نگاه نگران ترانه و سکوت من خوردیم.ادامه دارد…نوشته‌ علیرضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *