سلام . یک خاطره دارم براتون . که فکر میکنم باورش براتون سخت باشه ولی مینویسم. همش حقیقت داره . امیدوارم خوشتون بیاد .من اسم مسعار دادم به خودم به اسم کله کیری . هر جا اسم کله کیری دیدین فمین که منظور من هستم. حالا بریم سراغ داستان.یه روز من و چند تا از دوستام به اسم های منصور ، هادی و هرمز . تصمیم گرفتیم بیرون شهر تفریح و … . من که پایه بودم همیشه واسه بیرون رفتن و هرمز یکم کارداشت ولی بعدش که اصرار کردیم . اونم گفت میاد.اول تصمیم گرفتیم بریم کوه ولی من و هادی مخالف بودیم . بعد قرعه کشی کردیم از آخر تصمیم گرفتیم بریم جنگل . شهرشو نمیگم دیگه .بعد وسایل ها رو جمع کردیم که بریم . وقتی رسیدیم . چادر زدیم و … من داشتم صبحانه رو آماده میکردم و هادی و هرمز رفتن چوب جمع کنن واسه آتیش . منصور هم رفته بود لب آب .اخه کنار رودخونه بودیم . یه دفه دیدم علی صدا میزنه میگه آییییییییییییییییییییییییییی کله کیری بدو بیا ببین چی پیدا کردم . منم سراسیمه کفشامو پام کردم و از چادر زدم بیرون . اما علی نبود اونجا . از هرمز پرسیدم علی کو ؟هرمز گفت پشت تخت سنگاست . رفتم دیدم یه جوجه تیغی پیدا کرده بود و ذوق کرده بود. تفلک . منم گفتم واسه همین این همه منو کشوندی اینجا ؟ گفت مگه بده ؟ منم اخمش کردم. خلاصه برگشتم توی چادر .اینو هم بگم که قرار بود دو شب همونجا باشیم.ظهر شد و بساط ناهار رو داشتیم روبراه میکردیم . جیگر گرفته بودیم . داشتیم سیخ میکشیدیم . وقتی خوردیم . رفتیم خابیدیم.تا اینکه بالاخره سرتونو درد نیارم . شب شد و تصمیم گرفتیم بخوابیم .توی چادر خوابیده بودیم که یک صدای عجیبی به گوشمون خورد .مثل نعره یک موجودی بود ولی نمیدونستیم چیه ؟بعد ابراهیم گفت من میرم بیرون ببینم چیه ؟ گفتیم نه نرو . ولی رفت . یک ربع گذشت دیدیم نیومد. هرمز گفت من برم ببینم چی شد این مرده نیومد ؟هرمز هم رفت.یک ساعت گذشت و جفتشون بر نگشتن . ما هم که ترسیده بودیم حسابی.دیگه جرات نمیکردیم بریم بیرون .که یه دفه دیدیم صدای فریاد مجتبی میاد . وای نمیدونید چقدر ترسیدیم . خلاصهبعد همه بچه ها یکی یکی رفتن از چادر بیرون که ببینن چی خبری شده ولی هیچکدوم بر نگشتن.ولی صدای فریاد بعضیا شون میومد .بعد من تنها مونده بودم تو چادر . گفتم بیخیال چراغ موبایلمو روشن میکنم نصف شبی فرار میکنم . خودمو میرسونم به جاده و میرم کمک میارم.سریع لباسامو پوشیدم و زدم بیرون.که یه دفه دیدم یه دستی منو از پشت گرفت و بلندم کرد .خیلی بزرگ بود .بعد من به سختی میتونستم پشت سرمو نگاه کنم . بعد یه دفه شلوارمو کشید پایین و یه تف زد در کونم و منو نشوند رو کیرش.که ناگهان منم فریادی همچون فریاد دوستای دیگم کشیدم که به آسمونا رفت . تو تاریکی به سختی میتونستم ببینم جایی رو.وای داشتم جر میخوردم . بعد موبایلمو روشن کردم . دیدم این یاروهه دستاش خیلی پشم داره . خیلی مو داره . موهای سیاه پرپشت . یه دفه با پایان قدرت برگشتم در همون حال . که دیدم کین کونگه . آره . باورتون نمیشه . ولی کیر کینکونگ تو کونم بود .داشت با قدرت پایان تلنبه میزد . منم حسابی وحشت کرده بودم و داشتم سکته میزدم . درست در همون حالت . سر کیر کین کونگ .بعد که آبش اومد منو ول کرد رو زمین و رفت. منم سراسیمه لباسامو پوشیدم و فرار کردم . از اونجا. شب سختی بود.امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه.کلیه مطالبی که براتون گفتم همش عین حقیقته .دفه بعدی ماجرای کون دادنم به گودزیلا رو برتون مینویسم. حتما از اونم مثل این خوشتون میاد.نوشته کله کیری
0 views
Date: November 25, 2018