آیدا و پسر جنتلمن

0 views
0%

با بوسه ی کوچیکی که رو گونم زده شد چشمامو باز کردم.مامان کنارم نشسته بود و با نگرانی نگام میکرد.ولی همون لبخند مصنوعی ماسک صورتش بود.شاید فکر میکرد اینجوری نمیفهمم نگرانه.-عزیزم بیا صبحونتو بخورساعت 8 بودیه بوس دیگه رو پیشونیم… چشمامو بستم. صدای در اتاقو شنیدم فهمیدم که رفته بیرون.زدم زیر گریه.عکسای پرهام طبق معمول زیر بالشم بود.نگاشون کردم. 8ماه از جدایی 4 سال دوستی میگذشت.حالا اون داشت با یه خانم مطلقه ازدواج میکرد و من یه دختر 23ساله تنها با فکر اون و گذشتمون زندگیمو سر میکردمدوباره این فکرا دیونم کرد از اتاق زدم بیرونمامان پایین منتظرم بودصبحونه خوردم و به بهانه ی خونه ی الهام اومدم بیرون.نمیدونستم کجا برم.بی هوا تو خیابونا میچرخیدم که خودمو وسط پارک دیدم.از خلوت بودنش ترس ورم داشت.به اول نیمکت که رسیدم نشستم و به گذشته فک میکردم.به اینکه چطوری فراموشش کنم.تو این فکرا بودم حس کردم یکی کنارم نشسته.برگشتم یه پسر خوش قیافه بود.چشماش عسلی بود و به سبز میزد لباشم پهن و جذاب… نگام روش ثابت موند.چند لحظه همو نگا کردیم که اون سکوت بینمون رو شکست-مزاحمتون شدم؟-نه و رومو برگردوندم-اسمم فرزاده.یه ساعت میشه تو چمنا نشستم و نگاتون میکنم انگار اینجا نبودیدبا سکوت من روبرو شد-حواستون هست؟به خودمم اومدم هیچ یک از حرفاشو نفهمیده بودمبا خنده ی دلنشینی حرفاشو باز تکرار کرد برامتو حرفاش یه آرامشی بود که دلم رو لرزوند.بهش اعتماد داشتمخودمو معرفی کردم و زندگیم رو براش تعریف کردماز نصیحت کردن متنفرم ولی نصیحتای فرزاد دل گرمم میکردوسط حرفاش گوشیم زنگ خورد.مثل همیشه مامانساعتمو نگا کردم 12.30 بود باید برمیگشتم خونهشمارم رو بهش دادم و برگشتمساعت 1شب بهم اس داد.تو دلم آشوب بود و باز آرومم کرد…کم کم رابطمون صمیمی تر میشد و من وابسته تریه روز وسطای زمستان بود اس داد میام دنبالت بیای خونه ی جدیدمو ببینیفرزاد بخاطر کارش اومده بود شهر ما و اونجا تنها زندگی میکرداین اولین باری بود که ازم خواسته بود برم خونشونقبول کردمیه دوش گرفتم و منتظر شدم که بیادسر خیابون سوار ماشینش شدم.بوی ادکلنش مستم کرده بود.فکرم خیلی مشغول بود-رسیدیم عشقم،بفرمادستام یخ کرده بودن و لرزش خفیفی داشتنوارد خونه شدیم.یه خونه ی نقلی و شیکواسه اول بار از پشت سر بغلم کرد.خواستم برگردم گفت خواهش میکنم چند دقیقه تکون نخور.دستاش دور شونه هام بود و لباش نزدیک گوشمچند بار پشت سر هم گفت دوست دارمبرگشتم نگاش کردم.چشمای درشتش قرمز شده بودآروم گفت برو اتاقمو ببین تا برات شربت بیارمرفتم تو اتاقش.سلیقش قشنگ بودعکسش با مامانش رو میز بودمانتومو دراوردم.عکسو ورداشتم و رو تخت دراز کشیدم.عکسو نگا میکردم که وارد اتاق شد.خواستم بشینم گفت راحت باش.عکسو ازم گرفت و از مامانش برام گفت که تو 12 سالگی از دستش داده.بی اختیار بغلش کردم و بوسیدمش.انتظارشو نداشت یکم نگام کرد و لباشو آروم گذاشت رو لبام.اصلا باورم نمیشد دارم با فرزاد لب بازی میکنملب پایینمو بین لباش گرفته بود و میک میزد.گر گرفته بودم با شدت لباشو میخوردمبا صدایی که تغیر کرده بود و بم تر شده بود گفت میخوامتو همزمان لباسم رو دراورددستاش داغ بود و چشماش قرمزاز اون حالتش میترسیدمباز لبامو بوسید و گاز گرفت.بند سوتینمو باز کردسینه هامو چنگ میزد.هم لذت داشت هم دردصدام درومده بود.گردنشو لیس میزدم و ناله میکردم اونم سینمو بیشتر فشار میدادبهش گفتم فرزاد بخورسینم زیاد بزرگ نبود به قول خودش همش تو دهنش جا میشد.با فشار میک میزد و گاز میگرفت.جوری که نوک سینم میسوختسرشو بلند کردم لباشو با دندون گرفتم و شلوارشو دراوردم.خودشم پیرهنش رو دراورد.محو بدن مردونش شده بودم دستی به سینه هاش کشیدم و با دندون شورتشو کشیدم پایینکیرش زیاد بزرگ نبود ولی خوش فرم بودکیرشو کشید رو صورتم اولش یه جوری شدم اما با هر بدبختی بود خودمو راضی کردم بخورمشخیلی داغ بود.زبونم که بهش میخورد میسوختچندتا میک بیشتر نتونستم بزنمخوابوندم رو تخت و شلوارم با شورتم رو یکجا کشید پایینبلافاصله شروع کرد به خوردن کسمبی نهایت لذت بخش بود با انگشتش سوراخ کونمو باز میکردداشتم ارضا میشدم که دیگه خوردن رو ادامه ندادواقعا تشنه ی سکس بودمبرمگردوند اینبار کونم رو چنگ مینداخت و میخورد.کیرشو رو سوراخم میکشید و فشار میداد توشدرد لذت بخشی بودبا تف سر کیرشو خیس کرد و به کونم فشارش داد داشتم جر میخوردم اما بالاخره رفت توآروم عقب جلو میکرد با یه دستش سینمو چنگ میزد با دست دیگش چوچولمو میمالیدیواش یواش سرعتشو بیشتر کرد. نفس میزد ناله میکرد.صدای نفساشو دوس داشتم.محکم میکوبید تو کونم.یه آن حس کردم کیرش سفت تر شد و آبش با فشار تو کونم خالی شد همون موقع منم ارضا شدم…نوشته آیدا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *