اتفاق بد برای من و مادرم

0 views
0%

سلام من رها هستم و این یک واقعیت تلخلی هست که هیچ وقت فراموش نمی کنم وبرای این تعریف می کنم که مردا یک کم به خودشون بیان و زندگی رو برای دیگران تلخ نکنن و ازتون می خوام تا هیچ وقت تجاوز تو زندگی تون نکنید.من تو یک شهر کوچیکی زندگی می کنم که خبر ها زود پخش می شه این رو کسایی که تو شهر کوچیک هستن می فهمن سال 86 پدرم فوت کرد و من و مادرم تنها شدیم من تنها دختر خونوادم بودم خیلی دردناک بود چون عزیر دردونه پدر بودم موقع مرگ پدرم من 18 سال داشتم و مادرم 45 سال و این برای هر دومون سخت بود پایان اقوام پدرم یک شهر دیگه بودن به دلیل اینکه موقع خدمت سربازی پدرم و مادرم با هم اشنا شده بودن و اقوام مادرم دو تا خاله بودن که اونم یکی شون تو شهر دیگه بود خونه ما تقریبا گوشه شهر و دور از مرکز شهر هست ولی بزرگ و ویلایی هست اینجور خونه ها خیلی تو شهر های کوچیک زیاده بعد از 40 پدر تقریبا همه اقوام به شهرای خودشون رفتن و ما موندیم تنها شهر ما تقریبا امنیت خوبی داره ولی هیچ وقت فکر نمی کردیم قراره حادثه بسیار بدی برا مون بیوفته و این باعث بش ه دیگه نتونم به زندگی عادی برگردم.ساعت 2 شب بود که با مادر کنار هم خوابیده بودیم که صدایی شنیدم ولی فکر کردم خیال می کنم و دارم خواب می بینم بعد صدای پا می امد بلند شدم تو رختخواب نشستم که چند تا سایه دیدم داشت قلبم می استاد مادرم رو صدا کردم تا اومدیم چراغ رو روشن کنیم دیدیم در اتاق باز شد زبون دوتایی مون بند اومده بود نفس نمی تونستیم بکشیم مادرم شروع به جیغ کشیدن کرد یکی از اون مردا چراغ حال رو روشن کردن و 2 تا مرد دیگه پریدن دهنمون رو گرفتن و تهدید کردن که مادرم ساکت بشه یکشون چاقو رو گذاشت زیر گردن من تا مادرم ساکت شد حدود یک دقیقه سکوت بود اونا چهره هاشون رو پوشونده بودن مادرم شروع به التماس کرد و گفت هر چی می خوای ن بردارین پایان طلاهام ولی اوها کلافه بودن یهو دیدیم 2 تاشون لخت شدنمن و مادر فقط اروم گریه زاری می کردیم واقعا ترسیده بودیم نمی تونم اون حالت رو براتون توصیف کنم تازه فهمیدیم برای دزدی نیومدناومد بالای سر مادر و سینه هاشو می مالوند و یکی دیگشون هم سینه های منو یکی دیگشون هم رفت نگهبانی بده مادرم می گفت با دخترم کاری نداشته باشید هر کاری بخواید با من بکنید مرده گفت اگه خوب حال دادی باهاش کاری نداریم اون یکی مرده می خواست منو ببره تو اتاق دیگه که مادرم نذاشت و دباره جیغ کشید که می بریدش کجا و اونم پشیمون شد گفت می خوای جلو دخترت بکنیمت خجالت رو می تونستم تو چشمای گریون مادرم ببینم با سر گفت ارهمامانم رو لخت کردن و به من هم گفتن لخت شو مادر گفت چرا دخترم گفتند کاری با جلوش نداریم تو چشم به هم زدن لخت بودیم فقط اروم گریه زاری می کردیم.مرده کیرش رو روی صورت مادرم می مالید و انگشت کرد و یکی ددیگشون به من گفت ساک بزنم کلی خجالت جلو مادرم می کشیدماونها خیلی دست پاچه بودن به مادرم گفت دمر بخواب و یک بالش گذاشت جلوش و التش رو کرد….مری که با من بازی می کرد گفت منم دمر بخوابم که مادرم گفت با دخترم کاری نداشته باشید مرده گفت کاریش نداریمو مرده گذاشت رو باسنم و بالا و پایین می کرد که دیدم اونی که با مادرم بود ارضا شد بعد با مبایلش به دوستش زنگ زدو دوستش اومد و لخت شد و التش رو کرد ….. مامانماون مردی هم که روی من بود ارضا شد و ابش رو روی کمرم خالی کردبعد فوری از خونه ما فرار کردند اون شب بدترین اتفاق زندگی من بود که هنوز نمی تونم فراموش کنم تا چند ماه خجالت می کشیدیم تو چشم هم نکاه کنیم و خیلی زود رفتیم پیش اقوام پدرم.خدا هیچ خونه ای رو بی صاحب نکنهنوشته رها

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *