اتوبوسی به نام هوس (۱)

0 views
0%

با سلام به دوستانمن از عيد امسال (90) با اين سايت آشنا شدم اون هم اتفاقي … از اون به بعد هر روز يا دو سه روزي يكبار به اين سايت سر ميزنم و داستانهاي اين سايت را ميخونم . چند بار هم خواستم خاطرات واقعي خودم را براتون بنوسيم ولي دو دل بودم ولي اولين داستان را شروع مي كنم اگر دوست داشتيد ادامه ميدم ولي عين واقعيت هست و خودتان متوجه ميشيد.اسمها همه مستعارندمن مدير يك بخش از شركت خصوصي بودم و براي كارهاي شركت مجبور بودم ماهي يك و بعضي اوقات 2 بار ماموريت تهران برم بيشتر با هواپيما سفر مي كردم بصورت رفت و برگشت صبح اولين پرواز ميرفتم و آخرين پرواز برمي گشتم . مايه پيمانكار بزرگ بوديم و چند كارگاه تو خوزستان داشتيم .امور قراردادها دريافت مطالبات و بعضي اوقات خريد براي شركت به عهده من بود . بعضي وقتها با اينكه آشنا داشتم ولي بليط تهران گيرم نميامد براي همين مجبور بودم با اتوبوس سفر كنم كه خيلي سخت و ناراحت كننده بود ولي اين پيش آمد به نظر بد مدتها من را به جريانهاي كشاند كه فكر ميكنم براي شما هم جالب باشه .حسن آقا بليط چي شد . مهندس هنوز جور نشده گفتن تا ساعت 6 صبر كنيد خبر ميدن …. بالاخره ساعت شش شد و خبري از بليط نشد ديگه اعصابم خورد شده بودكه به راننده شركت گفتم بريم دفتر هواپيمايي . رفتم دفتر از اونجايي كه دايم از اون دفتر بليط مي گرفتم پایان كاركنان اونجا را ميشناختم . بعد از سلام و احوال پرسي خانم كارگر گفت كه كانتر باز نشده و نتونسته بليط جور كنه و فقط يك بليط براي باطلي داره كه بليط يكي از مشتريان اون دفتر بوده و اگر بخواهي ميشه بپيچوني . من قبول نكردم و گفتم با اتوبوس ميرم . خانم كارگر هم گفت اگر بليط سيروسفر بخواي از همين جا براتون رزرو كنم . من هم قبول كردم و بليط را گرفتم .مجبور بودم سريع برم منزل دوشي بگيرم و برم ترمينال . به راننده گفتم بياد داخل تا من آمده بشم . بعد از يه نيم ساعتي از منزلم زديم بيرون . تو راه به عذابي كه بايد تا صبح بكشم و از اون بدتر برگشت همون شب اعصابم را واقعا خورد كرده بود تا رسيديم ترمينال كارانيديش بعد سوال و جواب از مسئول باجه سيروسفر شماره جايگاه را پرسيدم و بطرف جايگاه راه افتادم تويه مسير ذاغ سياه خانمهاي خوشكل چوب مي زدم ولي خيلي با احتياز و سنگين رنگين به راهم ادامه ميدادم تا به جايگاه رسيدم خوب تابستان بود و هواي شيراز هم گرم .بليط را نشان دادم و سوار شدم . صندلي من يه رديف بعداز درب وسط اتوبوس رديف راننده وقتي نشستم بعضي از مسافر ها هنوز سوار نشده بودن و داشتن چمدان و كارتن و از اين جور چيزها جا ميدادن كه ديدم يه خانم عينكي از دور خوشكل و خوش كلاس با يه دختر بچه 4 يا 5 ساله سوار اتوبوس شد همينجور كه از پله هاي اتوبوس بالا ميامد من ديدم هر كس به يك بهانهداره نگاهش مي كنه هيكل ماه ه ه ه با يه عينك طبي فوق العاده زيبا با مو هاي بلوند با مش بصورت يه تل خوشكل به طرف ته اتوبوس مياد همينجور كه به من نزديك ميشد دل من هم حالي به حالي ميشد چي بگم . تو شهر ما خوشكل فراونه شيراز را مي گم ولي اين فرشته يه چيز ديگه بود . اومد و يه راست روي صندلي جلوي من نشست و دست دختر كوچكش را گرفت و با صدايي ناز گفت پگاه مادر بيا پيشم.تو دلم گفتم خوبه يه آدم با كلاس جلوم نشسته حداقل چشمم به يه نره خره گنده كه بوي عرقشم حال آدم را بهم ميزنه نيست . بعد از چند لحظه ديدم يه پيره مرد به طرف ما مياد وقتي رسيد با همون صداي نازش گفت دایی جان صندلي رديف بقل صندلي ماست دایی پيرمدي حدودا 70 ساله ولي سر زنده باز هم ديدم مسافران همگي سوار شدن آقا اتوبوس اومد راه بيفته كه چشمتون روز بد نبينه يه خانم و آقا كر و لال با يه دختر بچه 6 يا 7 ساله كه از پگاه درشت اندامتر بود سوار اتوبوس شدن و يه راست به طرف من آمدن شاگرد اتوبوس گفت همين بقل بشيند (به كورها ميگن روشن دل به كر و لال ها چي مي گن بگذريم) خلاصه ما را بگو ريدمال تو اعصاب گفتيم اين شانس كه ما داريم حتي هم صحبت هم ندارم شما فكرش را بكنيد . خلاصه سرگرمي ما شده بود فيلم در پيتي ايراني و هر از چند دقيقه اي بازي با اين دختر بچه بدون هيچ انگيزه اي فقط و فقط سرگرمي و دوست داشتن ذاتي بچه ها اون هم به صورت خيلي افراطي …در مسير راه فقط يك دفعه اون هم باز صداي نازش اونهم بدونه اينكه سرش را بر بگردونه به دخترش گفت زياد مزاحم آقا نشو مادر جون .من هم پاسخ دادم راحت باشيد من اگر مزاحم خودتان نباشه دوست دارم بازي با بچه ها را .همين و بس نزديك به 4 تا 5 ساعت بود كه ازترمينال راه افتاده بوديم كه اتوبوس نزديكياي پليس راه آباده براي شام و نماز نگه داشت من هم كه هر جايي و هر غذايي را نمي خوردم كلا از غذاي بيرون بدم ميآد ولي خودم آشپزي را بلدم . من رفتم يه بيسكويت و آب ميوه گرفتم و برگشتم كه ديدم از روبرو داره بطرف اون مغازه مي آد دسته پگاه كوچولو هم تو دستش . من كه فقط اون موقع تونستم سر تا پاش را برانداز كنم با پایان وجود قربونش رفتم و دلم يه پيچي خورد و نميدونستم چي شد ولي حس عجيبي بودكه بعد از 11 سال حالا كه دارم مي نويسم هم همون حس را دارم . زني 27 يا 28 ساله فوق العاده زيبا و خوش اندام همينجور كه از بقلم رد شد حس كردم حالم را فهميد .بعد از شام و راه افتادن اتوبوس راننده چراغهاي اضافي را خاموش كرد و راه افتاد . من كه دل تو دلم نبود و تو دلم آرزوش را مي كردم و حي به خودم مي گفتم به تو چه آرش ؟ چند دقيقه كه گذشت دخترش كه خوابش برده بود را خوابوند رو صندلي و سر پگاه كوچولو را گذاشت رو پاهاش و خودش هم بطرف شيشه پنجره تكيه داد و دست راستش را گرفت طرف بقل صندلي جوري كه انگشتاش كه سفت بقل صندلي را گرفته بود سفيد سفيد شده بود و سرخي خوني كه بر اثر فشار سر انگشتاش جمع شده بود دل آدم را مي برد . بقل دستي من جاي خودش را با دختر بچه عوض كرد و خودش رفت پيش همسرش نشست من هم كتم را كه قبلا با لا گذاشته بودم را برداشتم و پشت صندلي پگاه كوچولو انداختم با اين كار جلو ديد اونها را مي گرفتم و آهسته به دستم را به بهانه اي كه خسته شده بطرف دستش و كمي پايين تر دستش گرفتم ولي دل تو دلم نبود و با خودم بگو مگو مي كردم و مي گفتم آرش داري چكار ميكني ؟ به عواقبش فكر كردي اگر عكس العملش بد باشه خوش بينانه ترين حالتش اينه كه وسط بيابون پيادت ميكنه و هزاتا فحش و ناسزا ميدن و مي رن . اگر بدتر بود چي ؟اگه گرفتنت چي ؟بابات كه حي مي گفت اين بچه ريگي به كفشش هست كه داره از اين خونه ميره مجردي زندگي بكنه . و سرزنش هاي خانواده ….. خلاصه دستم را برداشتم و به خودم حي زدم و گفتم تو كه اگر همين الان هم بگه بيا حال كنيم جرات اين كار رانداري بي خيال شو . آخرش چي ؟ ولي مگه مي شد اون خانم زيبا كه من ديده بودم و حالا دست زيباش جلو چشمم بود را ناديده بگيرم دوباره دستم را بطرف بقل صندلي جايي كه انگشت هاي زيباش داشت جلوه نمايي مي كرد بردم و آهسته انگشت اشاره دست چپم را به كنار انگشتش به طوري كه نشان بدم اتفاقي بوده بردم و خيلي آهسته و و با دلواپسي از كاري كه مي كردم انگشتش را لمس كردم كه ديدم عكس العملي نشان نداد من انگشت دستم را كمي با سايش بيشتر به انگشتش چسباندم كه ديدم فوري دستش را برداشت حالم گرفته شد و به خودم گفتم ديدي حالا اون انگشتهاي زيباش هم نمي بيني . بعداز يه چند لحظه ديدم دوباره دستش را جاي قبلي ولي ايندفعه بيشتر انگشتاش بقل صندلي را گرفتن كه من ايندفعه با احتياط بيشتر دستم را نزديك دستش بردم و با آهستگي بيشتري دستم را نزديك دستش بردم و دوباره كنار انگشت دستم را به دستش چسباندم اين دفعه ديگه عكس العملي نشان نداد و من هم آرام آرام انگشتم را روي يكي از انگشتاش ماليدم و با پایان وجود داشتم از اين حالت لذت مي بردم و ديگه ترس اوليه را نداشتم و دستم كاملا روي دستش و آروم آروم نوازش مي كردم ديدم بدونه اينكه دستش را جابجا كنه خودش را به شيشه چسباند و آهسته پایان دستش را داد به طرف من ديگه دستش كاملا بين دستهاس من بود دست راستم را به پشت صندلي گذاشتم و پيشوني خودم را به روي آن يعني خوابم و دست چپم را يواش يواش به طرف گردنش بردم او هم روسريش را باز كرد داشتم ديوانه ميشدم شق كرده بودم داشتم آتيش مي گرفتم يواش يواش دستم را روي گردنش نوازش ميدادم كمكم گوشش را نوازش ميدادم …. خدايا چي داشت مي شد باورم نميشد كه چنين خانم زيبايي داره به من حال ميده پایان وجودم را با يه حس كه پر از تمنا و حسرت كه نميشه تا آخرش رفت و حال اساسي را كرد داشتم به او انتقال ميدادم و خودم كوره اي شده بودم كه با تما م وجود مي سوخت ولي لذتي شيرين از اين سوزش ميبردم كه ديدم با اون يكي دستش دستم را گرفت و به طرف سينه چپش برد و نوك سينش راكه از زير مانتو سفت شده بودرا گرفتم و آروم آروم نوازش دادم دستم را آروم آروم بطرف لبش بردم و نوك انگشتم را تو دهنش كردم او هم شروع به مكينن انگشت من كرد راستش همون موقع كه داشتم سينه اش را مي ماليدم گرماي نفسش را كه تند تند و لي بي صدا به دستم مي خورد حس مي كردم خدايا چه جوري تحمل كنم .دوباره انگشت خيس خودم را به طرف سينه هاش بردم و آروم آروم ماليدم باور كنيد فقط اونهايي كه خطر و سكس را با هم تجربه كردن ميدونن چه حسيه … داشتم مي مردم نميشد اون سينه هاي نرم رو رها كرد چه جوري ميشد لمسش كرد ولي نخورد …. ((((((( ببخشيد اين داستان واقعي هست كه باعث شد اتفاقات جالبي در پي داشته باشه ولي اگر دوست داشته باشيد بقيه را براتون مي نويسم از اين كه فحش نميدد ممنون .ادامه…نوشته‌ shahvatnak

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *