اتوبوسی به نام هوس (۲)

0 views
0%

… قسمت قبلخلاصه بين آباده تا قم كه ديگه حدود 5 يا 6 ساعت طول كشيد چند مرتبه اين اتفاق افتاد فقط بعضي اوقات بخاطر خستگي جابجا مي شد ولي اين هم به دوستان بگم من مخصوصاموقعيت صندلي را توضيح دادم. قم براي دستشويي من زودتر پياده شدم ديگه تقريبا همه پياده شدند . تو مسير دستشويي ديدمش ولي اينبار با يه حس ديگه . نگاهي به من انداخت و رد شد .باور كنيد من از خجالت سرم را بالا نگه نداشتم ولي از كناره چشمم ميديدمش چه جوري نگاه مي كنه .خلاصه سوار شديم هنوز هوا روشن روشن نشده بود و من پيش خودم گفتم بايد يه جوري يه شماره بهش بدم با خودكاري كه تويه جيب كتم بود و يه بليط شماره منزل خودم و دفتر كارم را نوشتم و آروم و با احتياط از بقل شيشه دادم اون هم ازم گرفت دوباره خودكارم را با ضربه آروم به بازوش بهش دادم و اون منظورم را گرفت يه شماره نوشت و نوشت غيره خودم با كسي صحبت نكنن . با خودم گفتم يعني چي ؟ بعد ازون ديگه هيچ كاري نكردم و از خستگي خوابم برد وقتي بيدار شدم يه نگاه به بيرون انداختم نزديكاي ترمينال آرزانتين بوديم جالب و خنده دار تر از همه اين بود كه ظاهرا من و اون خواب بوديم و بقيه بيدار . اون كه ديگه تو ترمينال بيدار شد . باور كنيد خودمم هم خنده ام گرفته بود .خب اونروز به كارهام رسيدم و حدودهاي ساعت 2 بعداظهر به اون شماره تماس گرفتم و با خودم مي گفتم چه كسي ميتونه برداره يه وقت شوهرش برنداره يا اصلا اگر شوهر داره كه حتما داره چي ؟ واقعا بگم تا الان هم كه اين داستان را مينويسم دنبال زنهاي شوهر دار نبودم و تو فكر بودم كه صداي يه پيره خانم از تلفن گفت بله بفرماييد. من هم گوشي را قطع كردم شهرستاني بازي … بي خيال شدم و گفتم بهتر پدر اين خانم بچه داشت ول كن حتما شوهر داره درست نيست هر چي بوده يه اتفاق بوده و پایان شده . خلاصه دروغ نمي گم فكرش هرگز از ذهنم بيرون نمي رفت ولي همه چيز را يه اتفاق ميديدم و يه شهوت آني كه پایان شده . خلاصه برگشتم شيراز و كارهاي روزمره تا اينكه حدود سه ماهي يه روز كه براي كارهاي بانكي بيرون رفته بودم و برگشتم دفتر ديدم منشي يه شماره تلفن تهران بهم داد و گفت يه خانم تماس گرفتند و گفتند اگر ممكنه امروز باهاشون تماس بگيرم من هم فكر مي كردم از دفاتر شركتهايي كه باهاشون كار مي كرديم بعضي وقتها از سمينارهاي دانشگاه و از اين جور چيزها البته بگم تو دلم هم يه انتظار هم مي كشيدم … خلاصه رفتم از تو اتاقم با شماره اي كه نوشته بود تماس گرفتم كه ديدم يه صداي گرم و ناز گفت بفرماييد من هم خودم را معرفي كردم و گفتم شما ظاهرا كاري داشتيد ديدم يه دفعه گفت سلام من را به جا نمي آريد من هم كه هنگ كرده بودم و يه جورايي خجالت كشيده بودم گفتم فكر مي كنم شما همسفريد كه خنديد و گفت هنوز معلوم نيست شايد ؟ خلاصه خودش را معرفي كرد و گفت اسمش الهامه و فعلا مجرده و من ديگه خيلي خوشحال شده بودم و قند تو دلم آب شد ولي باور كنيد هنوز با كمي خجالت باهاش حرف مي زدم كه فكر كرد تحويلش نگرفتم و شايد هم مزاحم دارم كه گفت اگر وقت نداريد مزاحم نمي شم و از اين حرفها … كه گفتم نه وقت دارم ولي ببخشيد كمي خجالت مي كشم . اون هم به شوخي گفت خوبه خجالتي هستي وگرنه چي مي شد كه هر دو با هم خنديديم .. ديگه هر روز تو ساعتهايي كه مي شد باهم قرار مي گذاشتيم و با هم صحبت مي كرديم ولي من سعي مي كردم تو مسايل زندگي خصوصيش وارد نشم ولي گه گداري كه با هم صحبت مي كرديم از خانواده و دوستان صحبت مي شد و يه جورايي به هم معرفي …. تا مأموريت بعدي كه براي تهران جور شد و با هم قرار گذاشتيم كه تهران بعد از كارهام همديگه را ببينيم من هم به بهانه ي كار شخصي يه روز هم مرخصي گرفتم و بليط برگشت را براي يك روز بعد ok كردم . بالاخره ما اونروز را نميدونيدبا چه حس غريبي گذرانديم و تا عصر كه قرار داشتم چه به سر ما اومد بماند. ساعت قرار فرا رسيد قرار ما تو پارك ساعي بود نزديك يه غرفه كه نشوني داده بود همديگه را ديديم … چي بگم داشتم ميمردم . پس از احوال پرسي نشستيم روي يكي از نيمكتهاي پارك و ديگه با پایان وجود داشتم مي خوردمش ولي مؤدبانه و خيلي محترمانه …نمي تونستم چشم ازش بردارم خيلي خوشكل يه مانتو آبي تقريبأ چسبون البته نه خيلي و با يه روسري سفيد با يه نقش آبي شلوار جين و يه عينك خيلي زيبا كه واقعأ بهش مي آمد خيلي خوش هيكل قد (بعدأ فهميدم 176)و چشمهاي عسلي كه به نظر هم نمي آمد اونقدرها هم ضعيف باشه … خلاصه كلي از اينطرف و اونطرف حرف زديم كه گفت امشب مي خوام با هم باشيم و همه چيز را رديف كرده من هم اولش مي ترسيدم ولي زشت بود اگه مي فهميد براي همين شروع به تعارف كردم و گفتم هتل ميرم و مزاحم نمي شم كه گفت از اين به بعد مراحمي و مي گفت باورم نميشه كه اونقدر خجالتي باشم و چه جوري اونشب بهش حال دادم و خودش هم از اون شب دايم به اون جريان فكر مي كرده ولي موقعيت خاصي داشته كه نتونسته تماس بگيره و قرار شد جريان را كم كم بگه ولي تنها چيزي كه ازش پرسيدم اين بود كه واقعأ مجرده ؟ كه گفت خيالت راحت باشه … خوب بعد از شام كه يه پيتزاي با هم خورديم گفت بريم منزل من …باوركنيد ازخيلي چيزها ميترسيدم ولي ديگه نميشد نه بگي و من هم از رفتارش و احساسش كه نمي تونست پنهان كنه فهميدم كه آتيشش ازمن هم بيشتره …. منزلش خيلي دور نبود با هم به طرف منزلش راه افتاديم تو راه دستم را گرفت و گفت اينجوري بهتره من كه داشتم خاطره اونشب را تو ذهنم مرور مي كردم و آروم آروم دستش را با انگشتام ناز مي كردم كه ديدم لبخند معني داري كرد و معلوم بود اون هم داره خاطره اونشب را به ياد مي آره …. آپارتمان اون در طبقه سوم بود. وارد آپارتمان شديم كه ديدم كه يه زندگي شيك و بانظم كه معلوم بود پولداره داره تعارف كرد كه بشينم و خودش رفت داخل اطاق خواب و همونجا لباسش را عوض كرد و با يه شلوارك براي من برگشت … الهم خانم يه خانم 26ساله با پوستي به سفيدي برف كه معلوم نبود قبلأ آفتاب ديده يا نه با سينه هاي خوش فرم (ببخشيد سايزش را نميدونستم كه بايد نگاه كنم) ولي الان فكر مي كنم 75 بوده باشه خيلي سفت و خوش فرم با يه پيرهن صدفي دكمه دار كه دو تا از دكمه هاش باز بود و تقريبأ خط سينه هاش پيدا و يه دامن جين كه تا سر زانو نه كوتاه ولي شيك كه دو تا طرح جيب پشتش بود كه كونش را به نمايش گذاشته بود به من گفت بيا برو داخل اطاق بچه و لباست را عوض كن .. من هم رفتم داخل اطاق و لباسم را عوض كردم و برگشتم كه ديدم تو آشپزخانه داره آب جوش ميزاره بعد هم اومد پيشم روي مبل نشست و گفت واقعأ خجالتي هستي من هم گفتم راستش را بخواهيد آره اونم نامردي نكرد دستش را آورد لپ من را كند گفت قربون اين پسر خجالتي .. باور كنيد با همه ي راحتي كه اونجا داشتم باز هم قرمز شدم ولي فقط نگاهش مي كردم بعد از پذيرايي گفت اگه خسته اي بخوابيم من هم قبول كردم و به طرف اطاق خواب راه افتاديم تو بلند شدن از روي مبل دستم را گرفت و من هم اينبار با خيالي آروم دستش را گرفتم همون حس اون شب ولي حالا كجا و اون شب كجا … تا داخل اطاق شدم دست ديگرش را گذاشت دور كمرم و لبش كه شبيه يه انار سرخ و قشنگ بود را جلو آورد من هم با پایان وجود لبش را مي بوسيدم مي خوردم ديگه حال عجيبي داشتم باور كنيد 10 15 دقيقه فقط لب مي گرفتم و آروم همونجوري كه لب مي گرفتم با دست راستم سينه هاش را از روي لباس مي ماليدم يواش يواش با قدمهاي آروم و همونجوري به تخت نزديك شديم و لب تخت نشستيم نه من دلم مي آمد اون لب شيرين را رها كنم نه اون با پایان وجود و با يه حس رومانتیک مي بوسيدمش و با سينه هاش ور ميرفتم و شروع به باز كردن دكمه هاش كردم خداي من دستم كه به سوتينش خورد يه آه بلندي كشيد كه من را آتيش زد ( اين را بگم من تو سكس خيلي حوصله دارم و دلم نمي خواهد زود پایان بشه )و واقعأ حال مي كنم پيرهنش را در آوردم اون هم از روي شلوارك كيرمن را مي ماليد ومن دستش را مي گرفتم و از كيرم جدا ميكردم اينجوري بيشتر حشري شد پایان اين جريان با لب تو لب بود .. بعد از اينكه پيرهنش را در آوردم خودم را ازش جدا كردم و يه نگاه ديگه بهش انداختم خدايا چي ميديدم …چه كار نيكي كرده بودم كه اين پاداشم بود اين بار دستم را از پشت بردم و سوتينش را باز كردم و دستم را با نوازش نه محكم روي سينه هاش مي كشيدم نوك سينه هاي صورتي رنگ و سفت و قشنگش بود بعد شروع كردم به زبونم را نوك سينه هاش زدن ولي تو دهن نمي كردم نميدونم چرا ولي دلم مي خواهد طرف مقابلم بيشتر حال كنه و حشري بشه اون هم كه تا اون زمان به خاطر لب گرفتن زبانش گير بود و حالا آزاد شده بود شروع به آه آه كردن مي كرد و حسابي از خود بيخود شده بود هيچي جز صداي آه و ناله چيز ديگه اي نمي گفتيم من ديگه نوك سينه اش را تو دهنم كرده بودم و شبيه بچه اي كه دار شير ميخوره شروع بخوردنش كردم و دستم را رويه رونش مي كشيدم سينه هاي خوشمزه واي ي ي … دستم را بالاتر بردم و آروم آروم لاي پاش مي كشيدم ولي دست به كسش نمي زدم باور كنيد مدت زيادي طول كشيد كه داشتيم حال مي كرديم كه ديدم دستم را با فشار به كسش مالوند و با همون صداي لطيفش گفت مردم ديگه مي خوام مي خوام من هم كه تا اون زمان لب تختش تقريبأ دراز كشيده بودم روي سينه هاش دستم را گذاشتم رو كسش و از رو شرت مالوندمش و بعد برش گردوندم به پشت و دامنش را باز كردم و كشيدم پايين واي باز چي ميديدم يه باسن خوشكل و خوش فرم و سفيد شروع كردم به نوازش كردن باسن قشنگش و شرتش را كشيدم پايين از پشت اون كون قشنگ و كس لوبش را كه ديدم ديگه طاقت خودم هم داشت پایان مي شد با سر رفتم تو اون كسو كون سفيد اون هم يه كمي قمبل كرد و شروع كردم از بالاي خط كونش به زبان زدن تا رسيدم به كس سفيدش كه يكم تيره تر از بقيه بدنش بود وشروع كردم به خوردن كسش باور كنيد اولين باري بود كه كس ليسي مي كردم و مي خوردم تازه آدم بدلي هم هستم ولي نميدونم چرا آنقدر حشري شده بودم كه برام خوشمزه ترين چيز عالم بود دوستان ميدونند چي مي گم . بعد از كس ليسي فراون الهام دوباره گفت تو را خدا بكن ديگه زود باش ولي همش با آه و ناله من هم دوباره برش گردوندم و اينبار ديگه شلوارك خودم را درآوردم و كيرم كه شكل يه گرز آتشين بودم دادم دستش و گفتم حال وقتشه با راهنمايي اون دست قشنگش كيرم را به طرف كسش هدايت كرد من هم شروع كردم شبيه اينكه با چوب داري كف دستي مزني كيرم را ميزدم رو كسش و نوك كيرم را آروم روي لبه هاي ناز نازش مي كشيدم ديوانه شده بود داشت به خودش مي پيچيد مي گفت مي خوام مي خوام ديگه خودم هم دلم مي خواست با يه فشار كيرم را كم كم لاي اون كس لب و لبابش كه ديگه از خيسي ملافه هم خيس شده بود كردم و باز هم آروم آروم چپاندم تو كسش و شروع به تلمبه زدن كردم ديگه تو آسمانها بودم كس داغ داغ تنگ تنگ انگار دختره باكره … بعضي وقتها ديگه تو و بيرون نمي كردم و فقط فشار ميدادم دلم مي خواست از اونطرف تخت بزنه بيرون جوري كه يه صداي تقه از كيرم در آمد دوباره شروع كردم به تلمبه زدن ولي اينبار ديگه آرامشي در كار نبود با پایان قدرت ضربه ميزدم و صداي شولپ شولپ كه از خيسي و عرق راه افتاده بود پایان فضاي اطاق را گرفته بود اونهم حي قربون صدقه خودم و كيرم مي رفت و حي مي گفت ميدونستم ميدونستم بعد از مدتي هر دو خسته شده بوديم دوباره جابجا شديم و به شكل سگي دوباره سركيرمرا گذاشتم تو كسش و ميليمتر به ميليمتر فشار ميدادم با اين كار شايد حشرش صد برابر بالا زد وقتي كه تا ته رفت تو و باسن زيباش را تو دستام بود و به طرف خودم مي كشيدمش ديدم صداي ناله بلندي زد و به كمال رسيد من هم همونجور محكم بقلش كردم و دستم را به سينه هاش رسوندم آوردمش تو بقلم و از لبش لب مي گرفتم كمي كه تو بقلم آروم شد دوباره سرش را دادم پايين و با آبي كه راه افتاده بود مي كردمش تا خودم هم آبم اومد و شبيه يه جنازه بقلش افتادم رو تخت و تو بقل گرفتمش و بهش گفتم عاشقت شدم . اونهم خنديد گفت نه ديگه نداشتيم و خنديد …. براي يه مدت هر دومون ساكت شديم و تو حال خودمون رفتيم كه ديدم خوابش برده من هم كه از هيجان اون شب خواب به چشمم نمي رفت فقط نگاه بدن زيباش مي كردمو به اتفاقاتي كه برام پيش اومده بود فكر مي كردم آروم پاشدم لامپ را خاموش كردم و دوباره رفتم پيشش دراز كشيدم و پيش خودم مي گفتم چه جوري به من اعتماد كرده و من را اينجوري قبول كرده و هزارتا سؤال كه دوست داشتم در موردش بدونم …(..اگر دوستان خواستن با بقيه خاطرات واقعي كه بعد از اين شب پيش اومد كه همش سكسي نيست ولي خاطرات سكسي زيادي هم داره بنويسم نظر بدن نه فحش . ممنون كه فهش نمي ديد . )ادامه دارد ….نوشته‌ shahvatnak

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *