اردو در کوه

0 views
0%

بچه ها می گفتن مستقیم از یال اصلی بکشیم بالا و وقت تلف نکنیم ولی چون خیلی زود اومده بودیم و مه غلیظی روی کوه گرفته بود مخالفت کردمو گفتم اول بریم قوش گلی. توی هر برنامه یه نفر سرپرست می شد و هیشکی دیگه رو حرف سرپرست حرفی نمی زد. راه رو به طرف استخری که سمت چپ مون بود کج کردیم. واسه این به اونجا قوش گلی می گفتن که مردم محلی معتقد بودن توی فصل زمستون دو تا قوچ از آب میان بیرون و شروع به مبارزه می کنن . احمد و من چندین بار به اینجا اومده بودیم و راه رو حفظ بودیم واسه همین احمد جلو می رفت و منم عقب تر از همه می رفتم وقتی به اونجا رسیدیم یه گروه از دختر هارو دیدیم که اومدن اینجا ولی چون زیاد آشنا به راه نبودن همین جا منتظر تموم شدن مه شده بودن. رسیدن ما به اونجا اول از همه باعث ترسشون شده بود چون می گفتن یه لحظه دیدیم از وسط مه چند تا آدم میان به طرفمون مثل فیلم ترسناک شده بود…..تو گروهشون همه تا حدودی به کوهنوردی آشنایی داشتن بجز یکی شون که برای بار اول اومده بود اینجا و از بخت بدش هوا اینجوری شده بود رفتیم کنارشون و یه چایی با هم دیگه خوردیم.باد سرد پاییزی داشت می وزید و باعث می شد مه کم کم نابود بشه واسه همین بعد از نیم ساعت استراحت دستور حرکت و به بچه ها دادم ولی با موافقت احمد تصمیم به این شد که دخترا رو هم با خودمون ببریم همه ساکت داشتیم بالا می رفتیم یه سکوت خاصی بین همه ما حاکم بود همه یه کم خجالت می کشیدن من ته صف بودم که دیدم این دختر تازه کاره ایستاده و دیگه بالا نمی یاد و غر می زنه با یه سوت سه ثانیه ای به احمد فهموندم که بایسته. به دختره گفتم خانوم چرا نمی یای که گفت دیگه خسته ام نمی تونم و از این حرفا… راه زیادی نیومده بودیم و فهمیدم که این روحیه اش رو باخته که مهمترین عامل تو شکست یه کوهنورده بهش گفتم یه کم تمرکز کن یه یا علی بگو بعدشم بیا این آدامس هارو بخور انرژی زا هستن (الکی) اونم قبول کرد و یه کم که داشت می جوید گفت اینا چقدر مزه شون شبیه آدامس شیک خودمونه منم زیر پوستی داشتم بهش می خندیدم بعد از یه کم راه رفتن مجبور شدم کوله اش رو بگیرم از جلو رو سینه ام بندازم بعدش که یه کم ارتفاع بیشتر شد دستاش می لرزید یه جفت دستکش تو کوله ام بود اونارو دادم بهش بعد از طی حدود هشتاد درصد راه یهو وایستاد و گفت اگه منو بکشی هم بالا نمی یام گفتم خانوم می خوای واست بخونم اونم یه نگاه زیرزیرکی عجیب غریب بهم انداخت که یه جوری شدم منم شروع کردم یکی از ترانه های آذری رو خوندن که بلافاصله بعد از خوندن من اون چهارده نفر از دوستام هم هم صدا با ما می خوندن خلاصه بعد از زحمت زیاد قله رو زدیم که برگشتنی مه کاملا رفته بود و لذت ارتفاع داشت حس می شد این دختره هم گل از گلش شکفته بود و سرمست از صعودی که کرده بود کیفور بود. چسبیده بود به منو هر جا می رفتم باهام میومد می پرسید اونجا کجاست از این جا می شه تبریز و دید و از این حرفا…کنار ماشینا رسیدیمو چون بچه ها یه کم از وسایلشونو به این دخترا داده بودن همه چی قاطی پاتی شده بود و تصمیم به این شد که توی راه یه جای باصفا پیدا کنیم و ناهار بخوریم پنج تا ماشین به راه افتادیمو رفتیم یه جا نشستیم واسه ناهارهمه غذای خودشونو گرم کرده بودنو یه جا تکیه داده بودنو می خوردن که همون دختره اومد کنارم نشست اول خیلی تعجب کردم چون سرمای کوه رنگشو سرخ کرده بود قیافه اش چنگی به دل نمی زد ولی الان چیزی که میدیدم با اونی که دیده بودم خیلی فرق داشت…. اومد و ازم تشکرکرد و گفت که اگه شما نبودین نمی تونستم بیام و از این حرفا… سرمون تو ناهارمون بود که گفت راستی شما نمی خواین اسمتونو بهم بگین ؟ گفتم اسم من سهند هستش فک کنم اسم شما هم شبنم خانوم باشه درسته؟ اونم یه لبخندی به علامت آره بهم تحویل داد و گفت پس این کوه کوه شماست گفتم نه این اسمش کمال بود کوه سهند همونی هست که پشتمون بودو بهت نشون دادم.ازم پرسید که برنامه های راحت تری واسه کوهنوردی دارین؟ گفتم آره یکشنبه ها و چهارشنبه میریم عینالی (کوهی که تبریز بهش چسبیده) گفت منم می تونم بیام که گفتم اگه دلتون بخواداز اون به بعد من و شبنم پای اصلی عینالی بودیمو هر روز که می رفتیم از بچه ها دل بخواه باهامون می اومدن کم کم داشتم شبنم رو با خودم این ور اونور می بردم و رابطه دوستانه ما داشت رنگ و بوی عشق به خودش می گرفت رابطمون فقط دوستی و عشق بود مال و درد دنیا رو بهش اضافه نمی کردیم. توی تنهایی ماچ و بغل و از این چیزا مرسوم بود ولی دیگه به فکر سکس نبودیم.اردیبهشت ماه بود با بچه ها رفته بودیم باغ دوستمون بیژن اونجا تصمیم گرفتیم یه تور بریم شمال پنج نفر بودیم من گفتم شبنم رو هم با خودم میارم اونا هم که دوتاشون ازدواج کرده بودن و دوتاشون هم نامزد بودنشدیم ده نفر و با بیژن یازده می شدیم شبنم هم با هزار زور و زحمت اجازشو از پدرش اینا گرفته بود. سه تا ماشین حرکت کردیمو رفتیم به سمت ماجرا جویی. شب اول سه تا چادر بودو بحث در مورد اینکه کی با کی می خوابه. من چادر کوچیک و برداشتمو گفتم که من با شبنم می خوابم. منظور خاصی از این حرف نداشتمم ولی دیدم که شبنم سرخ شد و اون یکی ها هم یه لبخند زیرکانه ای تحویل دادن. باهم رفتیم توی چادر و خوابیدیم ولی من که اصلا خوابم نمی برد. شبنم هم مانتو و روسری شو باز کرده بود با یه شلوار پارچه ای و یه پیرهن آستین کوتاه کنارم خوابید. رومو برگردوندم به طرفشو با دستم صورتشو نوازش می کردم اونم یه کم جلو تر اومدو یه بوس با یه لبخند تحویلم داد. بعد من پریدمو یه بوس ازش گرفتم کارمون مثل بازی بود و یکی اون یکی من. دیگه هم دیگرو بغل کرده بودیم توی چادر داشتیم کشتی می گرفتیم و قاه قاه می خندیدیم چند دقیقه رو سر و کول هم زدیم که من به پشت خوابیدمو شبنم پرید رو شکمم نشست یه لحظه نگاهمون به هم گره خورد یه حس خاصی بهم دست داد یه رابطه عجیب یه زبان ناشناخته یه حال غریب توی چند ثانیه قلبم چنان به تپش افتاد که نزدیک بود سینمو منفجر کنه شبنم هم حال خوشی از من نداشت فرصت هیچ کاری بهم نداد و به سرعت شروع به لب گرفتن کرد. این اولین باری بود که از هم لب می گرفتیم تا حالا توی رابطمون اینقدر پیش نرفته بودیم. وحشیانه از هم لب می گرفتیم و غلت می زدیم . به سرعت داشتیم لباسای همو می کندیم لب می گرفتیم پیرهن و سوتین شبنم رو در آوردمو حمله کردم به سینه هاش مثل ندید بدید ها سینه های کوچیک و گرد شبنم رو می خوردم و چنگ می زدم راستش ندید بدید هم بودم.بدنش زیاد رو فرم سکس نبود اما لاغر استخونی هم نبود رفتم پایین و شلوارشو کشیدم پایین و یه کم واسش مالوندم اونم بعد چند لحظه داد زد و ارضا شد بعد سریع اومد طرف منو شلوارمو کشید پایین و کیرم که مثل گرز رستم سفت شده بود و گرفت دستش بوسش کردو تو دستش چند بار عقب جلو کرد که مثل یه آتشفشان منفجر شد و آبم ریخت رو سر و سینه شبنم خودم تعجب کرده بودم از فشار آبم… شبنم پرده داشت منم علاقه ای به کون نداشتم واسه همین تا صبح یا من سرم وسط پاهای اون بود یا اون واسه من ساک می زد. تا صبح با ناز و بوس و لیس و گاز جفتمون چند بار ارضا شدیم و صبح مثل دو تا جنازه نمی تونستیم از جامون پاشیم.پ.ن برگرفته از خاطرات دوستم سهند که بعدا می گم کجا اینارو واسم تعریف کردهادامه دارد نوشته‌ بیژن

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *