ازدواج پر ماجرای من و ساناز

0 views
0%

سلام به همگی دوستان خوبم در سایت سایت داستان سکسی من هاوش ۳۳ ساله و ساکن کرج هستم . تقریبا اواسط ترم اخر دوره کارشناسی ارشد بودیم و من هم از اوایل ترم دوم بود که با یکی از استایدم که فوق العاده انسان شریف و دلسوزی بود برای نوشتن پایان نامه و پروپوزالم صحبت کرده بودم و طبق برنامه ریزی ای که استادم انجام داده بود پیش میرفتم . رشته من تجارت الکترونیک هست و متاسفانه مقطع دکترا ایران نداره و تعداد کشورها و دانشگاه هایی که میتونند این رشته رو ارایه بدن خیلی کمه . با در نظر گرفتن پایان این مسائل تز من بقدری سنگین و نو می بایست نوشته میشد که توجه دانشگاه ها رو جلب کنه تا بورسیه دریافت میکردم . این رشته تارگت بچه های رشته های مدیریت و ما فناوری اطلاعاتی ها و نرم افزاری هاست و به دلایل برنامه نویسی و برنامه ریزی و تحلیل سازمانی بازار کار خیلی خوبی داریم و جزو معدود رشته هایی هست که بیش از ۸۰ درصد فارغ تحصیلای این رشته بی کار نمیمونند . این ها رو گفتم تاشاید دوستی تمایل داشت برای ارشد نگاهی به تجارت الکترونیک بندازه و خیلی کوتاه اطلاعاتی رو منتقل کرده باشم . از خودم بگم که قدم ۱۸۷ و وزنم هم ۹۳ کیلو هست . با موهای خاکی رنگ که ذاتا روشن هست و چشمهای کشیده و درشت که تیرگی قهوه ای خاص اون که متمایل به مشکیه مشخصات بارز من هست . قبلا ورزش حرفه ای میکردم ولی تا قبل تصادف لعنتی که کردم اون هم طی ۲ ماه دو تصادف سنگین و سخت که باعث شکستن دست و پام و جراحی های ممتد بابت پارگی مینسیک و ماهیچه و رباط صلیبی زانوم شد مجبور شدم از ورزش دور بمونم و مدت ها بخاطر آسیب ورزش نکنم و همین باعث شده بود کمی تپل بشم و چند کیلویی وزن اضافه کنم . پوست نسبتا سفیدی دارم و در مجموع قیافه ای بد نیستم و قابل تحملم . درسم فوق العاده خوب بود و مخصوصا تسلطم به Sass بابت کد نویسی و تحلیل مسئله باعث شده بود از هم رشته آقا خانم ۵۰ ساله تا ۲۵ ساله با من سر و کار داشته باشن . ساناز دختری بود که با اندام فوق العاده خوبش باعث میشد که شهوت درونت ناخواسته بیدار بشه و تحریک بشی . دختری که هرچند با قد نسبتا کوتاه ۱۶۰ سانتی ولی با چشمهای زاغ و پوست سرخ و سفید و موهای مشکی پر کلاغی و کمری کاملا متناسب با اندام تو پرش و لبهای باریک و صورتی مات طبیعیش و ناز کردن حین صحبت کردن و دلبری هاش و سینه های سایز ۹۰ کاملا گردش نظر همه رو به خودش جلب میکرد ومن هم مستثنی نبودم . اما اون کاملا همجنس گرا بود و یک فمنیسم پایان عیار بود و ازلز و BDSM رو جزو تمایلات اصلی جنسیش قرار داده بود . بارها وقتم رو میگرفت و ساعت ها شاید یک مسئله سنگین رو توضیح میدادم و حل میکردم براش ولی بازم براش بعضی از جاهاش مبهم بود و ما باهم تقریبا دوست شده بودیم و هرچی زمان میگذشت و به حجم مطالب اضافه میشد ساناز وقت من رو هم بیشتر میگرفت و گاهی اوقات یک از صبح تا غروب باهم بودیم . صمیمت ما هرچی بیشتر میشد بهم بیشتر علاقمند میشدیم و باهم خیلی راحت بودیم . طوری شد که بهم گفت اون علت نفرتش از مردها رو گفت و یک روز خیلی رک و صریح بهم گفت اگه باهات راحتم بخاطر اینه که درس تو خوبه و من بهت احتیاج دارم و میخوام سخت نگذره بهت وگرنه هیچ احساسی توی قلب من نمیتونه رخنه کنه و دل به من نبدی یک وقت و من و من کردن هایی که هر کدومش به تنهایی دلیل قاطعی بود که دیگه بهش کاری نداشته باشم و حرفهایی که بابت تفاوت وضع خانوادگی و این داستان ها به زبون میاورد کاملا حالم رو بد کرد . هم دوستش داشتم و هم با این حرفها خودش رو از چشم هام انداخته بود . دلسرد و دلگیر شدم ازش و دیگه به بهانه کار داشتن و درگیر شرکت رفتن شدن می پیچوندمش . یک هفته مونده بود به انتهای ترم و کمتر از ۲۰ روز فاصله تا یک امتحان ۴ واحدی سنگین فاصله داشتیم . ماشینش رو عمدا دوبله بغل دست ماشین من پارک کرده بود تا من نتونم بیام از پارک بیرون و خودش رو هم گم و گور کرده بود و هرجای دانشگاه رو میتونستم گشتم و باید میرفتم شرکت و اون روز هم یک جلسه مهم داشتیم که باید مطالب مطرح شده توی جلسه رو ریز به ریز مینود بر میداشتم تا بتونم از ۳ جهت روش کار کنم و تحلیل نیاز و بودجه و تخمین هزینه و صود نهایی رو در بیارم و نمودارهای گانت و همزمانی شروع کار پروژه رو هم بنویسم و تحویل بدم و اصلا وقت نداشتم که بخوام تلف کنم و دنبال پیدا کردن ساناز برم . اسنپ گرفتم و رفتم شرکت و ۴ ساعت جلسه یک بند خسته کننده که به اتمام رسید برآورد زمان کردم و گفتم نهایتا تا یک هفته زمان نیاز دارم تا بتونم خروجی دلخواه شما رو بهتون برسونم و خداحافظی کردم و از در شرکت زدم بیرون و یک نخ سیگار برگی که ۴ جعبه از اون رو هدیه گرفته بودم روشن کردم و کام میگرفتم و پرسه میزدم که به ساعتم نگاه کردم دیدم داره کم کم ۶ میشه و باید برم دوباره دانشگاه و ماشین رو بردارم . خلاصه برگشتم دانشگاه و دیدم جلوی ماشین من بازه ولی کماکان طوری ماشین ساناز چسبیده به ماشین من که اصلا جایی برای رد شدن و باز کردن در ندارم و سمت راستم هم دیواره ‌. گفتم لعنت بهت ساناز که یهو پشتم ظاهر شد و زد روی شونم و گفت آهای به تو نمیاد از این حرفها بزنی اصلا بجای عذرخواهی از من که اینهمه وقت چشم انتظارم گذاشتی داری بی ادبی هم میکنی ؟ کلا دیدم دست پیش گرفته عقب نمونه بهش گفتم من از تو و حرفهات بد دلخورم یالا ماشینت رو تکون بده میخوام برم . من رو باش که کلی وقت پای تو گذاشتم و اخرش هم اونطوری جوابم رو دادی . گفت فکر نمیکردم بچه سوسول باشی و ناراحت بشی و باز شروع کرد به زبون بازی کردن و گفتم بهش عذر میخوام من مسئول آموزش شما نیستم و استاد دارید و تشریف ببرید پیش استاد و سوالهاتون رو از ایشون بپرسید . چند تا فحشم داد بی عاطفه و خودخواه و کله خر عوضی به تو هم میگن آدم و …. محل نگذاشتم و رفتم دو روز بعد موبایلم زنگ خورد و استادم پشت خط بود و سفارش میکرد که با خانم موسوی کار کنید و من تو معذوریت رودربایسی ناچارا قبول کردم . بعد از تلفن استاد مجدد موبایلم زنگ خورد و این بار ساناز که قند تو دلش آب شده بود و ظفرمندانه و خندان اومد روی کال و یه سلام با طعنه گفت سلام پسرک بد اخلاق دیدی پارتی من کلفته و عاقبت کار خودمو میکنم حالا کی بیام ببینمت نیمچه استاد خان ؟ گفتم وقت گل نی من پروژه دارم تا تموم نشه نمیبینمت و برای راحتی خیال جفتمون موبایلمم خاموش میشه الان و باش تا علف تا کمرت سبز شد بهت زنگ میزنم خودم و نگذاشتم جیغ و داد کنه و گوشی رو قطع کردم و گذاشتم روی حالت پرواز و با خیال راحت تو تختم دراز کشیدم و یه چرت عمیق زدم تا سرحال بیدار بشم و شروع کنم به کار روی پروژه . از خواب بیدار شدم و چند ساعتی روی کارم وقت گذاشتم و دیگه خیلی خسته و گرسنه بودم و دلم هوای تازه و شام خوب میخواست یه نگاهی به ساعت انداختم و دیدم حدودا ساعت ۲۰ دقیقه مونده به ۸ . از شیخ بهایی تا دربند برای خوردن دیزی سنتی یا کباب سلطانی و طبیعت عالی زمان زیادی نیاز نداشت . حاضر شدم و استارت زدم ماشین رو اومدم بیرون و تا خواستم گازش رو بگیرم یک ماشین پیچید جلوی من و ترمز زدم و تا به خودم اومدم دیدم خانم پرو پرو اومده تو ماشینم و روی صندلی جلو هم نشسته و داره کمربندش رو میبنده . سلام خب کجا قراره بریم ؟ چرا ماتت برده بریم میخوام از دلت دربیارم . من هم از ترس آبروم جرات حرف زدن نداشتم و فقط گازش رو گرفتم و رفتم تا کسی ما رو ندیده . حین خوردن شام حقیقت ماجراش رو برام تعریف کرد که دلیل تنفرش ازپسرها بخاطر تجاوزی هست که دوست برادرش تو ۱۵ سالگی بهش کرده و اون بخاطر حفظ آبروش حتی تن به برده جنسی شدن اون آدم داده تا اینکه بعد ۳ سال درگیر آزار قرار گرفتنش و اقدام به خودکشی ناموفقش شانس میاره که اون مرده توی تصادف کشته میشه و از شنیدن خبر مرگش گوشه ای از زخم ها و دردهاش التیام پیدا میکنن و بخاطر همین از پسرها دوری میکنه و با من هم همین نیت رو داشته که اونطوری حرف زده و بابت شایعاتی که در موردش گفته میشد هم صحبت کرد که حقیقت دارن و من لز هستم و برده جنسی دختر دارم و ….. که پریدم توی حرفش و گفتم خب که چی من جز ابراز تاسف بخاطر آزار جنسی که دیدی و ابراز تاسف دیگه بخاطر انتقال این حس منزجر کننده به هم نوع خودت چی میتونم بگم و این حرفها رو چرا اصلا بهم میگی ؟ گفت من میدونم تو دوست داشتی زمینه رو آماده کنی بهم پیشنهاد ازدواج بدی ولی چون من با تو تمایلات جنسیم فرق میکنه ترجیح دادم قبل رسیدن کار به اونجا جلوت رو بگیرم . دوباره شروع کرد به مخ زنی و دلبری و توجیح کارش که چرا لز و چرا برده جنسی بودن و داشتن لذت بخشه و رفتیم تو فاز سکس و تا به خودمون اومدیم ساعت ۱۱ رد شده بود. ساناز تنها زندگی میکرد پدرش فوت شده بود مامانش هم که سالهای قبل طلاق گرفته بود و برادرش هم که اتریش زندگی میکرد . راه افتادیم و من مستقیم رفتم سمت خونه خودم و بهش گفتم یه اسنپ بگیر برو یا بیا شب رو پیش من بمون . خشکش زده بود و انگار برق گرفته بودش برگشت گفت چی ؟ یه چی خاصی میگفت که تیکه کلامش بود و بعد گفت این چه طرز دعوت از یه خانم محترمه آقای پر مدعا ؟ حالا که دعوت کردی چشمت دربیاد باید امشب رو به بردگی من سر کنی . خندیدم بهش و گفتم باشه به همین خیال باش و گفت پس اصلا وایستا من اسنپ میگیرم میرم ‌. من که حشری شده بودم گفتم باشه چشم ارباب و دستم رو گذاشتم لای پاش و فشارش دادم و جیغش رو درآوردم و گفت چه برده پررویی هم هستی باید رامت کنم ‌. رسیدیم خونه و کمی که گذشت بهم گفت برده من باید زنونه پوش باشه و بهش گفتم شرمنده باید مال خودتو دربیاری و منت بکشی تا شاید راضی بشم بپوشم شورت و سوتین اینجا نداریم و زدم زیر خنده . گفت اگه منم همین کارو میکنم گفتم فقط به یک شرط که جلوی خودم لخت بشی و سوتین و شورتت رو دربیاری و من کاملا اندامت رو ببینم . ناچارا قبول کرد و گفت مثلا من اربابم نه توی هیز بچه پررو . با کلی غرغر کردن لخت شد و من رو هم لخت کرد و لباس زیراش رو داد من پوشیدم و بعد وادارم کرد براش برقصم ‌. موقع لخت شدنم تا چشمش به خط سینه های من افتاد و برجستگی و خوش فرمی بخاطر ورزشی که هنوز ازش اثری باقی مونده بود رو دید گفت جووون قربون سینه های برجسته برده خودم بشم که امشب میخوام کبابش کنم حین رقص کیرم که نیمه راست کرده بود از زیر شورت توری معلوم بود و سرش از لبه کناریش بیرون افتاده بود و چشمهای ساناز روی سر کیر من بود . کیر من یه قیف برعکسه سر پهن و کلفتی و کشیده ای داره و بدنه باریکتر میشه و حدودا ۱۵ سانته . کیری با سر گرد که برای سکس از پشت خیلی لذت بخشه و با هرکی من سکس داشتم قبلا ؛ کلی درد و لذت رو باهم چشیده . رفتم از توی تراس یه شیشه راکی داشتم آوردم و دعوتش کردم تو اتاق خوابم و کنار تخت پیک میریختم و میخوردیم و کمی که گرم شدیم ساپورتش رو از تنش در آوردم و ساق های سفید تپلش حسابی تحریکم کردن و فوت فتیش رو استارت زدیم . از بوسیدن و لیسیدن انگشت های پاهاش و بعد ماساژ دادن شروع کردم و ساق پا و گرده رونش رو خوردم و بوسیدم و با لبم گاز میگرفتم . توی کشوی میزم لوبریکانت داشتم درش آوردم و کل پاهاش رو ژل زدم تا سر زانوش و یک ماساژ نرم دادمش . نوبت به خوردن سفید رونش بود و حس آرامشی که از ماساژم گرفته بود و تحریکی که شده بود یادش برد که ارباب و بردگی در کار هست . از راکی ریختم روی سفید رونش و با لبام مشروب رو از روی پوستش جمع میکردم و میک میزدم و با زبون خیلی نرم و تحریک آمیز لیس میزدم و میخوردم حسابی تحریک شده بود و صدای ناله هاش بلند شد و سرم رو گرفت بین دو تا دستاش و مستقیم برد جلوی کسش و دو تا پاشو ضربدری دور گردنم حلقه کرد و محکم به کسش فشار میداد و زیر یک فشار خاص گیر کرده بودم و جلوم یه کس تپل و سفت و تنگ قرار داشت که حسابی خیس کرده بود . نامردی نکردم و چوچولش رو گاز گرفتم و عین ابس سرکش صداش بلند شد و تحریکش به اوج رسید و محکم سرم رو به کسش فشار داد و پاشو تنگ تر کرد دور گردنم . زبونم رو دور لب های بیرونی کسش میکشیدم و لبهاش رو میک میزدم و تو لبای خودم میگرفتم و با زبون دورش بازی میکردم و هر لحظه گرما و حرارت کسش بیشتر میشد و با تکون هایی که میخورد داشت به ارگاسم نزدیک و نزدیک تر میشد . سرم رو از بین پاهاش آزاد کردم و رون هاش رو به کنار بردم و صورتم رو مورب جلوی کسش گذاشتم تا زبونم از پهنا بره تو سوراخ کسش و کل شیارش رو تقریبا پر کنه . زبونم رو فرستادم تو و آروم عقب جلو کردم چند باری و بعد به هر طرف می چرخوندم و با ریتم خاصی کسش رو براش خوردم و با زبونم براش تلمبه میزدم که تو اوج لذت بود که از فرصت استفاده کردم و انگشت فاکم رو کردم توی سوراخ کونش و با تک انگشت شروع به بازی کردم که اول زد روی دستم و دستم رو کشید و دوباره این کارو تکرار کردم تا بار چهارم که شل کرده بود و داشت لذت مضاعف میبرد دیگه دستم رو نکشید و دو جانبه بهش حال دادم . دوبار ارگاسم شد و از حال رفت و اصلا اجازه نداد که من حال کنم ولی بعد ۱۰ دقیقه که سرحال تر شد اومد سمتم و ازم تشکر کرد و لبهام رو بوسید و حین لب بازی برام جلق زد و آبم رو آورد . شب خیلی خوبی رو داشتیم و دوبار باهم به همین شکل حال کردیم ‌. بهش گفتم ساناز من چشمم دنبالته و برام فقط سکس کردن باهات ملاک نیست و گذشتت رو که دست خودت هم نبوده برام اهمیت نداره چون توی سنی بودی که فشار زیادی رو تحمل کردی و الان اون آدم سابق نیستی و باید به خودت و آیندت اهمیت بدی و من به دنبال یه آینده مشترک مطمئن هستم باهات . دو ماهی رو باهم بودیم و بیش از یک ماه نمیگذاشت من هم سکس کنم باهاش و ازم زمان خواست تا اون ذهنیتش رو تغییر بده و باهم مشاوره میرفتیم پیش یک سکس تراپیست که اوکی شد بعد گذشت چند ماه و از نظر روحی روانی کاملا تغییر کرد و آماده ازدواج شد و باهم عقد کردیم . من دانشگاه رو تموم کردم و مقاله م رو ترجمه کردم و با کمک استادم برای چند دانشگاه و شرکت فرستادم و منتظر یه خبر خوبم تا برای دکترا با خانمم از ایران بریم ‌. امیدوارم از نوع نگارش و بلند بودن داستانم خسته نشده باشید و مورد قبول واقع شده باشه و در صورت تمایل میتونم خاطرات سکسی زیادی رو براتون تعریف کنم . منتظر نظر های شما هستم . ارادتمند بچه های گل سایت داستان سکسی هاوش نوشته Havash84

Date: September 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *