سلام هر كس خاطر سكسي خود را شريك ساخت سخن هاي كه تو دلش پنهان بود و راز دار نبود تا همرايش راز و نياز كند كه خوشبختانه اين سايت شهواني اين مشكل همه راز حل نمود و منحيث يك دوست خوب همه را پذيرفته همه حرفهاي دل شان را در خود جا داده است.من هم كه يك اتفاق خيلي عجيب در زندگيم رخ داده ميخواهم تحت عنوان ظهور طالبان كليد بازكننده بخت من.هنوز 16 سال داشتم كه طالبان افغانستان را تصرف كردن كار براي مردم خيلي سخت شده بود شغل نبود بيكاري بيحد زياد شده بود وضع اقتصاد مردم روز به روز به ركود مواجه شده بود بناءً بسياري مردم در فكر مهاجرت شدند يكي به اروپا و يكي به امريكا بعضي مردم كه مثل فاميل ما وضع اقتصادي خوبي نداشتند جوانان خود را به كشور هاي همسايه مثل پاكستان وايران براي كارفرستادن تا آنجا رفته كار نمايند و براي فاميل خود نان آور باشند . من كه فرزند بزرگ خانواده بودم تحت تاثير روز گار قرار گرفته بودم در تشويش راه و چارهْ بودم تا چگونه بتوانم فاميلم را اعاشه كنم چون پدرم بعد از آمدن طالبان بيكار شده بود سن او هم ايجاب نميكرد تا كار هاي غير دفتري كند چون كه نيروي و قوت جواني را ديگر نداشت. تا اينكه يك شب براي پدرم پيشنهاد كردم تا يك مقدار پول قرض كند و مرا به كشور همسايه و دوست ايران روان كند تا آنجا برم و كار نمايم . ابتدا پدرم قبول نميكرد بلاخره به كمك مادرم و سماجت اسرار خود پدرم رازي شد يك مقدار وسايل خانه را فروخت و يك مقدار هم از مامايم قرض كرد و مرا به ايران فرستاد البته از راه قاچاق. به بسيار مشكلات با قبول خطرات مرز و مرزبانان خود را به شهر تهران رساندم . در ملك كه هيچ جا و هيچ چيز را بلد نبودم حتي نميدانستم شب و روز را كجا سپري كنم 3 روز را به بسيار مشكلات با يك مقدار پول كه در دست داشتم گذراندم و در اين هنگام روزانه بلاوقفه در جستجوي كار بودم چون در آنزمان رجوع افغانان و مهاجران به ايران زياد بود آنقدر كار هم دستگيري نميشد اگر ميشد هم فقط پول بخور و نمير برايت پرداخت ميكرد تا اينكه در يك شركت آهن آلات و مواد ساختماني مرا به حيث يك كاريگر معمولي براي كار هاي شاقر در مقابل يك مزد نسبتاً خوب پذيرفتند در آنجا مصروف كار بودم بيشتر از توان كه داشتم زحمت ميكشيدم تا اعتماد صاحب كار را بدست آرم روز ها به همينطور ميگذشت من نميتوانستم تا شب را در اتاق كرائي (اجاره ) سپري كنم چون ميخواستم بيشتر به فاميل كمك كند و پول براي خانواده بفرستم تا اينكه هم قرض مامايم را بپردازيم و هم فاميل را بطور موثر تمويل كرده باشم از همين خاطر اعتماد صاحب كار را بدست آوردم و يك روز برايش پيشنهاد كردم گفتم آقا من ميخواهم شب را تو انبار و گدام ها سپري كنم چرا كه جاي براي بود و باش شبانه ندارم . ابتدا صاحب كار مكث كرد بعد گفت باشه در مورد پيشنهادت فكر ميكنم تقريبا 2 روز گذشت بلاخره يك روز برايم گفت آقا بكتاش شما ميتوانيد شب را تو انبار سپري كنيد مگر به يك شرط كه انبار را از طرف شب جاروب ميكند و خوب تميز ميسازي در مقابل به علاوه سپري نمودن شب تو انبار برايت غذاي شام نيز داده ميشود نميدانيد كه آنوقت چي حس داشتم خيلي خوش شدم از ايشان قدرداني و تشكري زياد كردم هيچ وقتي آنقدر خوش نبودم به همين ترتيب شب و روز ميگذشت كم كم از يك طرف قرض فاميل را پرداخت ميكردم ويك مقدار ناچيز براي خرچ و معيشتي خانواده هم ميفرستادم با آنها تماس تيليفوني ميگرفتم روز گار ميگذشت تا اينكه حدود 8 يا 9 ماه از امدنم به ايران سپري شده بود روز تعطيل بود بيرون برآمدم تا كمي هوا بگيرم داشتم قدم ميزدم كه متوجه شدم يك خانم حدود 37 يا 38 ساله داشت نزديك يك مغازه بعضي جيز هاي شامل چند تا خريطه كه نميدانم چه چيز ها توش شان بود با خودش حمل ميكرد و ميخواست تا آنها را از مغازه آورده و در موتورش جابجا كند دلم نشد كه نرم كمك اش نكند رفتم به كمك اش شتافتم همه وسايل و خريد هاي كه كرده بود همه را در موتورش جابجا كردم بعد گفت ممنون آقا لطف كرديد من گفتم خواهش ميكنم اين وظيفه من بود هنوز حرفم تموم نشده بود كه از روي لحجه ام شناخت گفت ببخشيد آقا شما افغانيد گفتم بلي گفت اينجا براي كار امديد مهاجر استيد گفتم بلي بعد از پرس و سوال زياد در مورد خودم خانواده ام و كارم گفت از كارت راضي استي گفتم بلي ولي ديدم گفت ولي چي ؟ گفتم ولي اينكه كارم خيلي نسبت به توانم سنگين است و از طرف هم دستمزد من هم چندان تكافوي خرج خودم اينجا و فاميلم تو افغانستان را نميكند . گفت خير باشد شما هنوز خيلي جوانيد مايوس نشويد همه چي درست ميشه بعد گفت ميشه آدرس جاي كارت را بدهي اگر كاري توانستم برايت انجام بدم بيام پيشت گفتم چشم خانم آدرس مكمل را براي در كاغذ نوشتم برايت دادم بعد از يك تشكري مجدد تو ماشينش سوار شد و رفت تقريباً چندين روز گذشت ديگر از آن خانم خبري نشد كم كم من هم داشتم فراموشش كرده بودم و آنقدر هم جدي نگرفته بودم ديدم يك روز ناگهان يك موتور مقابل انبار برك زد و از موتر آن خانم پياده شد خيلي خسته معلوم ميشد وقتي نزديك و نزديكتر آمد مرا ديد ديدم كمي جبين اش باز شد و سرش را تكان داده گفت آقا بكتاش امروز كلا روزم بخاطر تو از دستم رفت پدر اون آدرس دادن بود كه به من آدرس داده بودي بعد از سلام گفتم ببخشيد خانم اصلا من كه زياد اينجا بلد نيستم تا بدانم چيجوري آدرس بدم به هر صورت خيلي معذرت ميخواهم بفرمائيد چيزي كار داشتيد . گفت نخير من بخاطر خودت اينجا آمدم تا كمك ات را جبران كنم گفته بودي كه از كارت چندان راضي نيستي و از طرف خيلي ثقيل است كارت الان كه ميبينم همانطور هم است ميخواهي كاري كه برايت پيدا كردم قبول كني ؟ حيران مانده بودم چه بگم كه گفت چته بجه بگو تصميم خودتو گفتم خانم خيلي دلم ميخواهد اما اين آقا كه نزدش كار ميكنم هم خيلي برايم كمك كرده چطور بگم ميخواهم ديگر اينجا نباشم ، گفت آفرين برتو صد آفرين هر كي جا تو ميبود شايد بلافاصله قبول ميكرد و كمك هاي اين صاحب كار را ناديده ميگرفت بعد گفت باشه اول برو با صاحب كارت حرف بزن شايد مزدت را زياد كند و يا با او جور بيائي . اگر با صاحب كارت به توافق نرسيدي برايم من يه تماس بگير اينهم شماره تلفونم و اسمم هم مهريه است اما كوشش كن تا زياد دير نكني چرا كه شايد كسي ديگر را تو اون كار استخدام كنم. اين روز گذشت فردا اول صبح وقت صاحب كار براي بررسي كار ها و ديدن انبار امده بود همرايش صحبت كردم از مشكلات گفتم ديدم گفت خوب آقا بكتاش خودت كه ميداني كار هم پيدا كردن مشكل است من هم به جز از يگان كمك هاي خاص ديگر كمك برايت كرده نميتوانم به خصوص معاشت را اضافه نميتوانم از مشكلاتت ميدانم كاش ميتوانستم برايت كاري ميكردم اگر معاشت را اضافه كنم بايد ديگران را نيز راضي بسازم كه در اين صورت براي من مشكل است و آقا بكتاش فكرت باشد اگر كدام جاي كاري ديگر بهتر سراغ نداري لطفا اينجا را ترك نكن به خوبي خودت ميگم چرا كه پيدا كردن كار خيلي مشكل است نكنه اين كارت را هم از دست بدهي گفتم شما راست ميفرمائيد آقا اما من كاري كه سراغ دارم شخص مطمين است . از مهرباني هاي تان خيلي ممنون و كمك هاي تان را ببخشيد اگر اجازه شما باشد ميخواهم فردا از اينجا برم گفت باشه از اينكه بچه خوبي بودي باز هم اگر مشكلي داشتي سراغ ما بيائي گفتم خيلي ممنون باشه .رفتم از تيليفون شهري برايش زنگ زدم جواب نداد دوباره زنگ زدم ديدم خيلي دير زنگ تير ميكند خواستم قطع كنم كه جواب داد . بفرمائيد؟ گفتم سلام خانم مهريه من بكتاش استم بخاطر اون كار براي تان مزاحمت كردم گفت نه اصلاً خيلي خوب گفت به آدرس كه ميدم بيا. آدرس را برايم داد و من هم آنرا گرفتم و به طرف آدرس روان شدم خوب مثل مهريه خانم من هم به بسيار مشكل آنجا را پيدا كردم سلام كردم ديدم يك مغازه لبنيات فروشي است. خانم مهريه گفت آقا نميدانم به هر كي اعتماد نميشه ولي دلم ميخواد ولو كه اگر اشتباه هم كرده باشم بايد اينجا استخدام كنم اينجا فروشنده اين مغازه ميباشي و هر هفته برايم حسابي مكمل ميدهي . بعد از دستورات كار و معرفي كار برايم از شوهرش آقاي بابك گفت كه اوصاحب اين اين مغازه است و يك مغازه لوازم بهداشتي و كسموتيك هم دارد كه گاه گاه به دوبي ، هند و تركيه بخاطر مال مغازه آنجا مسافرت ميكند و اين مغازه ( همين لبنيات فروشي ) را براي من واگذار كرده تا هر كاري كه ميخواهم انجام بدهم.گفتم خانم ميتوانم شب ها اينجا بخوابم چرا كه جاي براي سپري كردن شب ندارد گفت باشه بدون آن هم شب تا نا وقت شب مغازه باز است ميتوني بماني قبول كردم مزدم را هم كمي نسبت به مزد كار قبلي افزايش داد خيلي خوش بودم. با اقا بابك هم آشنا شدم آقا بابك يك مرد ظاهراً مهربان فيشني و خوش تيبپ هم بود دست باز داشت. با پایان فاميل خانم مهريه آشنا شدم و شناختم يك پسر 1 ساله و يك دختر داشت كه نامزد بود حدود 17 يا 18 سالش بود نميدانم چطور شد كه خيلي زود مراسم عروسي را برگزار كردن واو را به خانه بخت فرستاد خانم مهريه بعد از ازدواج دخترش ديگر وقت هاي كه آقا بابك به خارج سفرميكرد و يا به شب نشيني ها ميرفت تنها ميماند. از اينكه مدت زمانيكه با آنها كار كرده بودم و آنها مرا شناخته بودند و اعتماد پيدا كرده بودند نسبت به من مشكل تنهايي خانم مهريه بايد توسط من حل ميشد بخاطر اين موضوع يك روز آقا بابك امد نزدم گفت آقا بكتاش ميخوام بعد از اين تو حويلي كه ما زنده گي ميكنيم در يك گوشه آن يك اتاق درست كرده ام براي تو بخاطر اينكه من وقت به مسافرت ميرم و يا بعض شب ها كه خونه نميام خانمم تنها ميماند و او خيلي ميترسد شبها از اين بعد شب را اونجا سپري كنيد.هر قدر كه به آنها نزديك تر ميشد بيشتر آنها را ميشناختم وقتي به داخل حويلي شان راه يافتم و براي سپري نمودن شب و ازطرف بخاطر تنهاي خانم مهريه يك اتاق را در اختيارم گذاشته بودند ديگر شناختم از آن فاميل زياد تر ميشد كم كم از مسائل خانواده گي شان هم با خبر ميشد . در خانه وقت من ميبودم خانم مهريه از لحاط صحبت كردن چندان رسمي نبود ولي كوشش ميكد كه زياد هم صميمي نباشد و شيوه لباس اش زياد در مقابل من در حد قابل ملاحظه فرق نميكرد نه آنقدر پوشيده ميبود و نه آنقدر هم آزاد.كم كم پي بردم كه تنهائي خانم مهريه بيشتر از خاطر شب نشيني هاي آقا بابك است و دير آمدنش به خانه تا مسافرت هاي خارجي آقا بابك خيلي مصروف ميبود و شب نيشيني هاي زياد داشت آدم پول دار هم بود در مقابل خانمش چندان از شب نشيني هايش راضي نبود و هم دوست نداشت شب نشيني ها تو خانه اش برگذار شود قسميكه قبلاً گفتم هرقدر كه روز و شب را با آنها سپري ميكردم بيشتر در مورد و راز هاي فاميلي شان آگاهي پيدا ميكردم چند بار شاهد دعواي شان هم بودم . شب ها كه آقا بابك دير ميومد خانه من ميرفتم تا در را باز كنم و چند بار نشه خونه آمده بود. اين زوج هيچ مشكلي بين خويش نداشتند به خصوص مهريه خانم هيچ مشكل نداشت پول ، خانه ، موتور همه را در اختيارش آقاب بابك قرار داده بود به جز خودش را چرا كه خودش را بيشتر در اختيار شب نشيني ها ، دعوت ها ، مسافرت ها و اندكي هم تجارت گذاشته بود مگر از اين حال خانم مهريه راضي به نظر نميرسيد و هر وقت دعواي شان ميشد بار ها شاهد سر و صداي شان بودم ولي كوشش ميكردم كه اندكترين مداخله ام باعث تباهي خودم نشود. گوشم را كر ميانداختم.تا اينكه يك روز همه چيز تغير كرد يك شب آقا بابك زنگ درب را به صدا آورد من رفتم تا باز كنم وقتي باز كردم ديدم آقا بابك است سلام كردم ديدم با تكان سر جوابمو داد و معلوم ميشد كه خوب نشه است. من آمدم كه در بسترم دوباره بخوابم كه ناگهان سر و صداي بين مهريه خانم و آقا بابك بلند شد خواستم باز هم طبق معمول گوشم را كر بياندازم اما اينبار صداي چيغ خانم مهريه را شنيدم نميدانم چطور به خود جرات مداخله دادم رفتم به پنجره آنها تك تك زدم ديدم آقا بابك بيرون شد گفت چته گفتم هيچ خيريت باشد ديدم اقا بابك آمد مقابلم گفتم برو بچه ترا اينجا بخاطر مداخله در امور شخصي جا نداده ام در اين وقت بود كه خانم مهريه مداخله كرد و گفت بابك اون بيچاره كاري بدي كه نكرده اين گناه تو است كه او را وادار ساختيم كه بياد مداخله كند مثل حيوان به سرم حمله كردي موهايم را كشيدي هنوز جمله اش پایان نشده بود كه آقا بابك حرف خانم مهريه سرش خوش نخورد دوباره حمله كرد من بغلش كردم گفتم آقا بابك خيلي معذرت ميخواهم لطفا خود تانرا كنترول كنيد من بخاطريكه شما را از خود ميدانم مداخله ميكنم نميخوام همسايه ها شاهد سر و صداي شما باشند كه يك سيلي محكم تو گوش راستم حواله كرد و متعاقب آن يك لگد هم كوبيد گفت لعنتي تو آمدي مرا نزاكت ياد ميدهي من چيزي نگفتم با خود گفتم آقا نشه است فرق نميكند بعد از سيلي و لگد زدن من خودش را تو اتاق درب آنرا محكم زد بروي خودش بست من هم سرم را خم انداختم امدم تو اتاقم خوابيدم فردا ديدم آقا بابك وقت تر از هميشه از خونه بيرون شد من هم بعد از صبحانه رفتم به كار شما برگشتم كه آقا بابك نبود . فردا تعطيل بود خواستم كمي دير بخوابم كه در پنچره تك تك شد گفتم بفرمائيد ديدم خانم مهريه است سلام احوال پرسي كرد و گفت خيلي بخاطر آن شب معذرت ميخام گفت اصلا حرفشو نزن اين چي حرفا است . ديدم كه گفت آقا بكتاش شما آن شب چي باعث شد بخاطر من خود تان را زير مشد و لگد بياندازيد ضرور نبود من ديگر به اين كار ها عادت كرده ام گفتم خانم مهريه قصد مداخله نداشتم ولي من وقتي شما چيغ زديد فكر كردم چيزي شده و وقتي آقا بابك حمله كرد تا شما را بزند نتونستم نگاه كنم كه يك خانم مقابل چشمانم اذيت و شكنجه شود باز هم معذرت ميخام اگر اشتباه كردم ديدم به چشمانم خيره نگاه ميكند . سرم را پائين انداختم كه گفت وافعاً تو عجيب استي خيلي قلب مهربان داري ميدوني از وقتي كه عروسي كردم هيچ مشكلي نداشتم به خصوص مشكل مالي ولي بزرگترين مشكلم تنهائي يعني مردم كه بايد حق شوهر بودنش را ادا كند نميكند شب ها دير مياد و يا هيچ نمياد منم و تنهائي و فقط ارزش يك سرپرست اطفالش و اموالش استم . تو امشب فدا كاري كردي كه بايد يك نامزد و يا يك شوهر به خانمش كند. گفتم خواهش ميكنم خواستم كه مثلاً مودبانه صحبت كنم از زبانم بيرون شد گفتم يك مستخدم به بادرش هم ميتواند اين نوع فدا كاري را بكند ديدم خندش گرفت گفت ولي نه به اين اندازه .كمي درد دل كرد غير مستقيم از اينكه آقا بابك آنچنانكه بايد برايش برسد منحيث يك شوهر اين كار را نميكرد .ديدم از آنروز به بعد دارد رويه و برخورد خانم مهريه نسبت به من تغير ميكند . مثلاً نميگذاشت شما را تهيه كنم ميگفت من برايت ميفرستم لازم نيست خودت تهيه كني يك بشقات هر چي ما غذا اماده كرديم براي تو هم ميفرستم.آقا بابك تا چند روز به بهانه مسافرت ديگر خانه نيومد . در مدت اين چند روز كاملاً فضاي برخورد و خانه تغير كرد خانم مهريه يك عشق نا مرئي نسبت به من در خودش از آن اتفاق به بعد حس كرده بود.در مقابلم كم كم خودش را مياراست و لباس هاي خاص اش را به تن ميكرد ولي من نميدانستم اصلا كله ام كار نميكرد كه خانم مهريه را چيزي شده هر شام بعد از غذا ميامد با من حرف ميزد كوشش ميكرد مرا متوجه بسازه حتي چندين بار وقتي ميومد تو اتاقم به يك بهانه اي ومينشست درد و دل و صحبت كند در آن جريان طفل يك ساله اش را هم با خودش مياورد و در مقابل چشمانم پستونش را از يقه اش بيرون ميكرد و شير ميداد و هيچي روش نمي انداخت من كه در سن تقريبا تازه جواني 29 قرار داشتم يا 20 و تا آن وقت به جز روز خانم هيچي را نديده بودم جانم به لرزه ميامد دلم فرو ميريخت وقتي يك پستان زيبا و خوش فرم در مفابلم قرار ميگرفت من هم سرم را خم ميانداختم فقط بلي يا نخير در مقابل حرف هاي مهريه خانم چيزي گفته نميتوانستم از يك طرف هم ميگفتم اينها آزاد استند شايد براي شان فرق نميكند كوشش ميكردم ناديده بگيرم و ميگفتم اين خيانت است .ديدم كم كم درد دل و صحبت هاي خانم مهريه به جاهاي ميكشد كه چيزي از من تمنا ميكند از اقا بابك گله ميكرد و از تنهائي ها وضرورت ها و خواسته هاي خود ميگفت از مكلفيت هاي يك شوهر و از نيازمندي هاي خانم ميگفت من به جز شنيدن حرفي براي گفتن نداشتم. آنوقت قصد خانم مهريه بر انگيختن من و تحريك من بود و در عين زمان قصد داشت تا انتقام از شوهرش بگيرد البته انتقام اينكه به نيازمندي هايش نميرسيد . قصد اينكه شوهرش شب ها تا در كنار او بخوابد شب اش مال ديگر خانم ها شده بود. يك روز برايم گفت ببخشيد امروز به كار نرو اين پول را بگير يك مقدار پول به دستم داد گفت برو يك سيت لباس هاي زير برام بخر من خودم كار دارم بايد امشب يك مهماني برم حيران بودم چي بگم من چطور برم در يك ملك بيگانه كه نوع حكومت هم مثل طالبان است بگم لباس زير زنانه ميخام كرست ميخام يا از اين قبيل چيز ها گفتم مگر ديدم حرفم را قطع كرد گفت اگر مگر ندارد رنگ اش هم فرق نميكند فقط اندازه كمر شورد 32 و اندازه كرست هم 80 باشد . پول را گرفتم پول زياد داده بود همه رفتم مغازه ها را گشتم گشتم گشتم تا يك مغازه دار را پبدا كردم كه از لحاظ روان بتوانم همرايش بگويم چون نميتوانستم به هر دكان برم بگم آقا لباس زير زنانه ميخام به هر طور بود يك سيت لباس زير با پایان محتويات اش خريدم البته رنگ اش هم صورتي انتخاب كردم آوردم خونه به مهريه خانم تسليم كردم. وقتي از دست انها را گرفت كرست را بيرون كرد گفت به به خوش در كنار مهربان بودن خوش سليقه هم استي گفتم خواهش ميكنم خيلي دعا ميكردم كه خوش تان نياد گفت نه اتفاقا اين رنگ لباس هاي زير را خيلي دوست دارم كرست را گرفت از روي پيراهين بالاي سينه هايش قرار داد گفت اندازه اش هم كه مناسب است همان نمبر 80 است گفتم بلي ميتوانيد ليبل آنرا بببينيد. آنروز لباس ها را از من گرفت هيچ نه مهماني رفت و نه پارتي گذشت.فرداش گفت آقا بكتاش لطفا امشب وقت بيائي خونه كه مهمان داريم شايد كارت داشته باشيم كمك ام كني گفتم چشم خانم .رفتم شما وقت برگشتم خانه ديدم چي لباس زيبا و آرائيش با سليقه خفيف كرده كه هنوز ادکلن را زمانيكه درب حويلي را برويم گشود به مشامم است . سلام كردم گفتم مهان ها آمده گفت آلان آمد گفتم ببخشيد آلان آمد يعني چي گفت آن مهمان كه منتظرش بودم خودتي از وقت كه آمدي هيچ وقت مهمانم نشده بودي . گفتم خانم مهريه لطفا من كه مهمان نيستم اين دگه چيه ثانياً من يك مستخدم معمولي است كه گفت مستخدم معمولي نه بكتاش جون بلكه مستخدم ويژه من استي حرف را زياد نكن برو حمام كن لباس هاي تازه بپوش مثل مهمان دعوت شده بيا سر ميز كه شام بخوريم.رفتم حمام كردم لباس تازه هم پوشيدم در اين مدت شام را بالاي ميز چيده بود و مثل يك دعوت خاص آماده ساخته بود غذا را خوردم در جريان غذا هم بعضي حرفا بين ما رد و بدل شد مثلاً از مصروفيت هاي همانروز پرسيد و من جواب دادم از جريان خريد كه بلاخره چطور توانستم لباس هاي زير زنونه را برايش بخرم پرسيد و من هم قصه كردم . پسرش را گرفت تو بغلش و باز هم مثل چند بار قبل بي محابا پستونش را بيرون كرد و نوكش را داخل دهن پسرش كرد من سرم را پائيد انداختم .كه گفت بكتاش جون لطفا با ميل غذا بخوريد امشب مثل اين پسرم و اشاره به بچه اش كرد كه پستونش را تصادفا آنوقت طوري مي مكيد كه يك سال پایان گرسنه بوده است . حرف اش را تكرار كرد گفت ببين ببين اين كوچولو را از اين ياد بگير گفتم ممنون من هم غذايم را خوب ميخورم مهريه خانم گفت نه انطور كه من ميخام تو اونطور غذا نميخوري ؟ گفتم لطفا اينقدر رسمي نشويد خونه خودم است مهريه خانم گفتم خوب اگرفكر ميكني دست پخت من مطابق ميلت نيست بيا غذايت را با غذاي اين كوچولو عوض كن (اشاره به پسرش كه سينه اش را ميمكيد كرد ) سرخ شدم زير آب عرق شده بودم و خوب ميدانستم كه او از اين حالت من بسيار زياد لذت ميبرد تا مرا تحريك كند و من را تحت تاثير قرار بدهد گنگ و لال شده بودم چه بگم بلند شدم گفتم خيلي ممنون غذاي خوش مزه بود من بايد برم فردا دوباره بايد كار برم گفت نه هنوز كه مهمان نوازي من تموم نشده گفتم خوب نان ميوه همه چي را نوش جان كردم . گفت هنوز چيزي كه نوش جان كني نكردي . گفت بكتاش جون شما بشنيد من ميام رفت پچه اش را در بسترش گذاشت دوباره امد مقابلم در همان ميز غذا نشست گفت ميتوني چشمان منو بخواني گفتم با معذرت منظورتان را نميدانم يعني چي كه چشمان شما را بخونم گفت خيلي ساده اي بعد گفت به هر صورت بكتاش جون آيا هر وقت و در هر حالت كه باشد اگر كسي مرا كتك بزند و يا چيزي بهم بگد و تو هم حاضر باشي اون وقت هم پشتيباني مرا ميكني و مرا كمك ميكني ؟ گفتم خانم مهريه شما براي من خيلي مهرباني كرده ايد تا حال هر كاري از دستم بياد براي شما انجام ميدم من مديون شما استم ديدم چشاش برق ميزند در همين حال با آواز كمي بلند تر گفت نه نه بكتاش جون تو اصلا هيچ كاري واس من نميكني در حاليكه از دستت هم مياد گفتم خانم مهريه لطفا اينطور نگوئيد من در خدمت شما استم ميدونيد كه مستخدم شما استم گفت اول اين خانم مانم را كنار بگذار ديگر مرا مهريه و يا هم مهريه جون بگو و بعد اينكه هر چي از دستت بياد واس من انجام ميدهي گفتم من حرفمو زدم بفرما خانم مهريه چه بايد بكنم گفت اووف باز خانم گفتي ؟ گفتم ببخشيد مهريه جون گفت واي واي چي بازمزه به لهجه خودتون ميگي جون راستي من جونتم باز هم خجالتم زد گفتم خوب بخاطر فرمايش خودتان واحترام گفتم جون . گفت نه بخاطر هيچ جون نگو بخاطر كن دلم ميخواد جون تو باشم بگو حيران بودم كه اين جلسه و اين سوال و جواب كي تموم ميشه ديدم ساعت كم كم يازده ميشود بلند شدم گفتم من بايد بخوابم خدا نگهدار مثل يك مهمان رسمي دستم را فشكر و رويش را پيش كشيد من هم پيش كشيدم تا فقط يك تماس كند و خدا حافظي كنم مگر مهريه خانم يك بوسه از گونه ام گرفت حتي حس كردم كه بازبانش گونه ام را خيس هم كرد بعد بع چشام نگاه كرد گفت شب بخير بكتاش جون من هم گفتم شب بخير . گفت تو شب بخير به كي گفتي اسمش را بگير گفتم باشه شب بخير مهريه جون خندش گرفت رفتم خوابم نميبرد همه به مكالمات با مهريه خانم فكر ميكردم حيران بودم نكنه يك روز همه چيزم به باد برود در ملك مردم هيچ كس را نميشناسم اگر آقا بابك بفهمد چي سرم گيچ شده بود . فردا رفتم كار وقت شام برگشتم ديدم آقا بابك هم آمده ولي سلام كردم جواب داد شب گذشت فردا شد باز هم شام برگشتم خونه ديدم اصلا روابط بين شان نارمل نيست بين آقا بابك و خانم مهريه و خانم مهريه اصلا ديگر توجه به او نميكند و به كار هايش ديگر نگران نيست. يك هفته گذشت باز هم همان روال گذشته جريان داشت آقا بابك بود شب ناوقت آمدن و بعضاً نيامدن باز هم در اين مدت من بودم كه جور تحركات و شكنجه ها را ميكشيدم خانم مهريه خيلي با من صميمي شده بود طوريكه كم كم من هم حس وابسته گي بهش ميكردم و عادت كرده بودم با هم قصه ميكرديم ولي من خيلي محتاط بودم . يك روز شام كه آقا بابك طبق معمول نبود امد تو اتاقم گفت نميدانم سعيد شيرش را نميخورد و خيلي هم گريه ميكند هر چي پستونمو ميدم نميمكد ديدم واقعا سینه را ميگيرد و دفعتا ول مكند خانم مهريه گفت ميشه بو كني كه بو نميده واي اين چه پيشنهاديست خواستم شانه خالي كنم گفتم نه بو چرا بده گفت نه بو كنم سرم را پيش بدم او هم پستونش را نزديك بيني و لبانم كرد بو بو كردم ديدم هيچ بو نميده گفت شايد هم چيزي ديگه باشد ميشه بكتاش جون يك مزه اش كني شايد شيرم تلخ شده باشد چونكه من فلفل تازه خوردم گفتم خوب فكر نكنم شير خشك برايش بده ديدم پستونش را تو مشتش گرفت گفت اينها از شير ميتركند من شير خشك بخرم ؟ گفتم فقط براي امشب باز پستونش را از يقه اش بيرون كرد و گفت لطفا مزه كن با خواستم نوك زبان مزه كنم كه سرم را به سينه اش فشرد گفت خوب مك بزن بكتاش همه نوك اش تو دهنم شد ديدم واقعا خيلي تند و تلخ اش كرده سرم را پس كشيدم گفتم خيلي تند شده گفت شيرم يا كه خود پستونم گفتم نميدونم دگه ولله كه اين تلخي از چيه گفت كمي مك بزن كه شيرم تلخ است يا نه مجبور مستخدم كه شدي هر كاري بايد بكني بستونش را تو دهنم كردم بار اول مك نزدم ولي اينبار مك زدم از پستونش مثل سيل شير ميومد با وجود كه مزه خفيف شوري ميداد براي اطمينان خوب 3 يا 4 بار عميق مك سدم چوشيدمش و قورتش دادم كم كم شهوتم هم بالا زده بود ولي در بين دو سنگ آسياب داشتم آرد ميشدم گفتم نه مزه از خود سینه بود شير تلخ يا تند نيست ديدم صورتش عرق كرده نفس نفس ميزد گفت ميرسي وقتي سر پسرش را نزديك سینه برد بچه سینه را گرفت ديگر ول نكرد آروم كرد چون همه تند يا تلخ اش را من با دهنم نوش جان كرده بودم ( البته او قصدا پستونش را تلخ كرده بود با فلفل تازه ) .باز هم يك شب دعوا كردند ديگر خانم مهريه سخت نميگرفت زود دعواي شان تموم ميشد براي بابك اهميت نميداد فقط چيزيكه مهريه رنچ ميبرد غريزه جنسي اش بود كه كسي راحت اش كند و به يك نحوه با تحريك من و آزار دادن من هم ساعت اش تير بود و هم لذت نسبي اش را ميبرد برايش يك مضمون شده بودم. نا گفته نماند براي اينكه دل مرا بدست آورد وقت پول ميفرستادم افغانستان به فاميل او هم برايم كمك ميكرد 50 تا 100 دلار افزود ميكرد .يك روز كه رخصتي بودم و آقا بابك هم دوبي رفته بود خانم مهريه امد گفت بس است ميخام امروز همه چيز را برايت بگم گفتم خواهش ميكنم مگر كاري از من سر زده گفت نه گفتم پس چي را بهم ميگي مهريه جون گفت تو مستخدم مني ؟ گفتم بلي گفت براي اين به تو دستمزد ميدم كه هر كاري بگم انجام بدي ؟ گفتم بلي گفتم حالان ميخام با تو صيغه كنم گفتم مگر مهريه جون لطفا اول ما تو مذهب خود صيغه نداريم و دوم اقا بابك اگر بفهمد ديگر من تباه ميشم نميتونم گفت تو مستخدم من به مذهب تو كاري ندارم چيزي كه من ميگم انجام بده و ثانيا هم آقابابك كه خارج ميره و شب نشيني ميكند خودش را راحت ميسازد وقتي پيش من مياد نشه و ديگر از كار افتاده ميباشد من هم هنوز شهوت در وجودم زنده است هيچ چيز نه پول نه موتر نه خونه هيچ غريزه منو اشباه نميكند به جز يك مردم كه دوستم داشته باشد و از من دفاع كند و برايم اهميت شريك جنسي قايل شود مثل كه تو آنشب مرا نجات دادي تا بابك كتك ام نزند. گفتم از كمك هاي شما خيلي ممنون من ميخام دگه برم گفت من به كسي ديگر اعتماد ندارم و جنده لاشی هم نيستم تو قابل اعتماد مني و اگر بخواهم هر كاري با تو كنم ميتونم زندگي ات را تباه كنم تهمت ميزنم ميگم به من حمله كردي و تجاوز نمودي ( شايد هم اين كار را نميكرد ولي بخاطر ترساندن من گفت ) مثل برگ كه در هنگام باد ميلرزد من هم ميلرزيدم زير آب و عرق شده بودم دستم را گرفت گفت خموش ات ميگه ديگر راهي نداري بيا دگه در مقابلم نشست نميدانم چه بود خودش خواند بعد به من هم بعضي كلمات بود گفت كه تكرار كنم تموم كه شد گفت آلان من و تو با هم محرميم و بالاي همديگر حق داريم. گفتم من كه نه ولي شما قبلاً هم بالاي من حق داشتيد گفت نه حق كه الان دارم اون وقت نداشتم پاشو بريم تو اتاق من گفتم كاري داري گفت بيا ميخام بفهمي ديگر چي حقي بالايت دارم ديدم اتاق خوابش را آراسته گفت برو بالاي تخت رفتم بعد امد كنارم نشست و گفت با اون صيغه كه كرديم ديگر وقت آقا بابك نيست اين اتاق اين تخت و اين خانم مال خودت است.خواستم چيزي بگم پيشدستي كرد و گفت و هان حق كه تازه بالاي تو پيدا كردم اينست و از لبانم را تو دهنش كرد و هي مك ميزد ميگفتم لبام را از جاش ميكند بعد امد تو گلو ام و بوسيد بوسيد و بوسيد بدنش خيلي داغ شده بود گفت لباساتو در بيار لباس هايم را در آوردم گفت فكر كن امشب شب زفاف منو تو است پس يا الله باز كن دكمه هاي پشت پيراهنش را باز كردم وقتي پيراهنش را در آوردم ديدم همان كرست و نيكر كه من واسش اورده بودم به پول خودش همون را به تن كرده بود گفت خوب من بالاي تو دو حق دارم يادت نره گفتم بفرمائيد مهريه جون گفت يكي اينكه بادارت استم و تو مستخدم مني هر چي گفتم انجام ميدي و حق دوم حق زني ام است كه زنت استم گفتم خوب انجام ميدم ولي مواظب باشيم كسي بو نبرد من خيلي دوست دارم به فاميلم كمك كنم اينجا هم كار كم است گفت همه را بگذار به من امشب كاري كه ميگم بكن فردا مزد خوبي ميگيري بعد خنديد و گفت ياالله يك سينه ام را انتخاب كن يكي را بگذار واس اون كوچولو ( اشاره به پسرش كرد كه تو تخت خودش خوابيده بود) خوب من هم سينه راستش را انتخاب كردم گفت الان بخور كه هنوز تلخ است من هم دگه اينبار با شهوت ميخوردم باز هم مثل بار قبل مثل سيل شير ميومد و من ميچوشيدم و مهريه هم ميگفت بخور بخور جووووون جوووووون عزيزم اوووف اوف هرچي مياد بخور من هم ديدم ديگر از طرف اولين بارم بود كه سكس ميكنم با ولع پایان ميچوشيدم گفتم مزه ميده خانم مهريه گفت ميدونم كه مزت ميده ديدم كم كم شير دگه پایان ميشه مهريه خانم گفت پایان شد سير كردي گفت تموم شد ولي خيلي مزه دارد ديدم دستاش اطراف سينه كه نوكش تو دهن من بود حلقه كرد و حي مشت ميكرد مشت ميكرد و ميگفت بخور عزيزم الان شير مياد گفتم بالي كمي بيشتر مياد گفت بخور بخور ميگفت دندون بگير كمي منو زخمي كن اگر شير تموم شد بكش گفتم مگر افگار ميشي گفت نگفتم امر منو انجام ميدي مستخدم دوست داشتني ولي ياد فراموش خنديدم گفتم چشم من هم وحشيانه سينه اش را ميمكيدم و دندان ميگرفتم آخ آخ…..خخخخخخ آخخخخ جوووون افررررين اف اف افر افرين بعد گفت ولي كن كه كرستم اذيتت ميكنه اونو دربيارم كرستش را از تنش بيرون كرد بعد دوباره سرم را بغل كرد ولي اينبار اتفاقي سرم رفت به سينه چپ اش واي كه نميدانم شير سینه كه خوب شير داشته باشد چي مزه ميده هنگام سكس گفتم شير امد زياد شد گفت بي شعور شير زياد نشده بلكه به حق كوچولو هم تجاوز كردي خير است بخور گفتم نه بس است فردا گشنه اش ميشه گفت الان بيا برو پائين ديدم نيكر هنوز تو پاش است و يك شي نرم هم است گفتم اينجا گفت بلي پس كجا گفت ببوسمش گفت نه تنها ببوس بلكه با دهنت از جاش بكنش گفتم مگر اينكار را نكردم گفت الان بكن ببين چقدر برايت تميز نگاه داشتمش ديدم نيكر را پائين كشيد و اون شي سفيد ( كه بعد ها اسمش را فهميدم كه نوار بهداشتي است يعني كوتكس ) را از مقابلش كشيد گفت الان مستخدم بخور اونو بخور سرم را پيش كردم وقتي در جوش سكس باشي بوي عرق اونو دو چندان ميكند ديدم واي چي عرق كرده و بوسيدمش و كسش را اول با بي ميلي ليس زدم گفت افرين داري كم كم شرو ميكني بخور بكتاش بخور ديدم طعم لشم لشم ميده چون از شهوت زياد خيس كرده بود بعد چشمان را بستم و مثل سينه هاش شروع كردم به خوردن همه كسش تو دهنم بود هي ميگفت جون جووون آخ چقدر عاليي عزيزم بخور اوفف اوووف اوووف واقعا كه وقتي كسي برايت ميخورد چقدر مزه ميده اينو الان تصديق ميكنم گفتم مگر مهريه جون آقا بابك برايت اينكار را نميكرد گفت اون مردك كيرش را توش نميكرد چي رسد به خوردنش اون كه همه كارش را براي ديگران انجام ميداد و از طرف هم خوردن كس از نظر اون حيثيت مرد را پامال ميكند اما الان تو بگو نظر تو چي است من گفتم نظرم من كه نظر بادارم است اصلا نميدونستم كه كس را هم ميخورند ولي ارزش شو دارد اگر همه كس ها همين طعم را دارد در همين وقت مهريه خانم گفت آخ اخ جووووووووون قربون زبونت برم كه از طعم كسم تعريف ميكني دوست داري هر شب بجاي يك بشقاب نان شب اين كس را بدم تو دهنت خنديدم گفتم مگر نگفتي كه تو هم حق داري الان ديگر من خودم تو اين غذا حق دارم سرم را در ميان پاهاش محكم فشرد گفت چي شيرين زيوني ميكني هيچ وقتي اينقدر نخنديده بودم چقدر با مزه است در كنار شوهر خود كه مال خودشه صحبت كردن و خنديدن اما من الان كه تو مال مني اينو حس ميكنم هرگس با بابك حس نكردم .خوب ولي كن اقا بابك را لخور غذاي مزه دار خودتو از خودت است بلي بخور حق داري گازش بگير من هم ميخوردم ميخوردم گفتم پس تو هم بيار بستني منو گفتم الان در اين وقت بستني از كجا ميشه بيارم گفت اونو ميگم ( اشاره به كيرم كرد ) گفتم تو ميخوريش گفت مگر تو غذاي خودتو اين كس منو نخوردي اخ بيارش كيرم گرفت چند بوسش كرد وقتي تو دهنش كرد نميدونم چي لذت ميبردم كه وصف كردني نيست همه تجربه ها را من داشتم در يك وقت انجام ميدادم چي لذت داشت ديدم سخت سخت ميخورش من و هم ميگفت تلمبه بزن تو دهنم و دهنم را جر بده من هم بق بق بق در دهن دهنش با كيرم ميكوبيدم اون هم از اين كارم پذيرائي مكردم با وجود كه كيرم تو دهنش بود ميگفت مازا ميده خوشام مياد آق آق آق ديدم ابم ميايد خوش امد خودم را كنترول نتونستم تجربه نداشتم همه اش را در دهنش خالي كردم و او هم قورتش داد . گفت هنوز كه كل كار ها مونده ولي تو آبت امد فرق نميكند برو يك دوش بگير دوباره بيا رفتم هيچ شيمه نبود ولي خيلي لذت برده بودم به مشكل دوش گرفتم امدم گفت بگير كرستم را بو كن و من مقابلت پستونام را ميمالم تا دوباره شهوتي بشي اينكار را كردم كرستش خيلي بوي خوش ميداد بو كردم بو كردم داشت كم كم كيرم بلند ميشد گفت بيا دگه بس است الان ارام روم بخواب همه وزن تو بيانداز بالايم اف چي حال ميداد سينه ها تو دستام جا نميشد هي ميماليدم اون هم تو آسمان بود و منن هم دنبالش.گفت ماليدن بس است ببر كيرت را داخل كيرم را اهسته تنظيم كردم به كسش واي كم كم رفت داخل هر قدر پيش مرفت من هم در فضا ميرفتم چي كيف و چي لذت داشت پاهاش را دور كمرم حلقه كرد و توام منو ميفشرد به خودش در وقت تلمبه زدن جوون جوون بزن بزن بززززززززن كه اين كس خيلي دير ميشه كير نديده ام ام ام اوووف اووووف بزن جرم بده شوهر نازم بزن بزن بزن بزن اخ اووخ اوووخ بكتاش بكتاش بكتتتااااااااش بزن بزن ميخام امروز همه لذتمو از تو و از كيرت ببرم من هم مانده شده بودم گفتم ديگر نميتوانم به سرعت تلمبه بزنم گفت بخواب كه من روي تو بخوابم من به پشت خوابيدم و او هم امد كسش را به كيرم تنظيم كرد و سينه اش را اورد گفت تو اينو بگير بچوش كه قوت بگيري خودم تلمبه مزنم با وجود كه سينه اش تو دهن من بود خيلي خوب ميتونست قسمت كمرش را بالا و پائين كند ميزد و ميگفت هم ههم همممممم ميزنم خودمو خودم جر ميدم اوووف اووفففف خودم كه تلمبه ميزنم هم مزه ميده اوف اوف اف بخور تو سینه تو بخور گفتم بلي من ميخورم سینه سینه خوش فرم تو تو خود تو خود جر بده كيرم هم خوب عذاب بشه گفت افرين كم كم راه ميافتي خوب سكسي حرف ميزن گفتم من نميدانم ولي حقيقت را ميگم ديدم اينبار آبم قرار است بياد گفت سرعت بگير سرعت بگير فهميد كه آبم مياد بلند شد كسش را از كيرم بالا كرد و كيرم را كشيد آب يخ ريخت روش خوب شستش يگ گيلاس منو هم خوراند بعد گفت اگر انرژي گرفتي الان مثل كه يك خر ماده اش را تلمبه ميزند تو هم همانطور بكن من هم افتادم روش كمي به حال شده بودم با فشار خودم بلند ميكردم دوباره خودم را رها ميكردم روش كيرم ميرفت تو كس آفررررررررررين افرين بكن خراب خراب اش كن بومباران كنن اين كسم را سرعت را زياد كردم نزديك امدن ابم بود ديگر نگذاشت خودمو بلند كنم پاهاش را حلقه كرد به دور كمرم خوب فشار داد گفت الان تلمبه نزن بلكه جول بده خوب خودتو به من بمال همين كار كردم كه آبم آمد فكر كردم كه همه بدنم از مياد بيرون مهريه هم چنان داشت منو با پاهاش به خودش ميفشرد ميگفت ميكشمت جونت را ميگيرم خيلي دوستت دارم ميخام بري تو كسم آخخ آخ آخخ من هم ابم امد چند دقيقه همانطور روش بودم او هم در همان وقت كه منو فشار ميداد حرفها مثل ميكشمت و ميخام بري تو بدنم از راه كسم اون وقت ارضا شده بود كمي به حال كه آمدم گفت به اين ميگن لذت خيلي لذت بردم افسوس كه امكان ازدواج نيست اگر نه نيمخاستم صيغه ام باشي بلگه شوهر دايمي ام باشي گفتم خوب تا كه استم با هم استيم من هم هيچ وقتي از اين بعد دنيا خبر نبودم فقط ميگفتم پول نان كمك كردن فاميل گفت الان كه فهميدي چي تصميم داري گفتم اگر شما بخاهيد كنار تان ميباشم امد لبم را بوسيد گفت قربون تو ماهي گك خودم برم كه تو تورم من امدي . هيچ فكر نميكردم كه تو اينقدر به درد من ميخوري اصلا ترا به من خدا رسوند اگر نه من كجا و افغاني كجا و اعتماد به تو كجا پاش خودتو بشور برايت يك عصرانه درست كنم چيزي احتياج داري گفتم جان در جونم نذاشتي بلي كه ميخام تا از حموم بيرون شدم عسل چند تا تخم مرغ و يك گيلاس شير با چند پارچه كيك روميز گذاشت گفت نوش جان بخور عزيزم غذاي عصرانه را خوردم او هم در اين جريان رفت يك دوش گرفت و خودش را شست بيرون آمد چي ماه شده بود امد كنارم نشست گفت خوب گوش كن عزيزم نه من كدام جنده لاشی ام نه تو كدام شخصي خراب استي من واقعاً از شب اتفاق تا الان در عشق ميسوختم آنهم بخاطر كه تو به من توجه نشان دادي يعني منو در نظر داشتي كمك كردي و از طرف من و تو با هم خانم و شوهر استيم كه از دهنت نزد كسي اين حرف بيرون نياد گفتم مهريه جون ميدانم كه همه چيز را با وجود كه تفاوت سني خيلي زياد داريم ولي من هم كم كم تحت تاثير شما رفتم و حس خاص نسبت به شما پيدا كرده بودم الان كه با جرات ميخام بگم كه من هم از دل و جان دوستت دارم عاشقتم اغوشش را باز كرد بع اين معني كه بيا تو آغوشم من هم رفتم تو آغوشش خيلي همديگر را آغوش كشيديم و بوسيدم گفت زود تاش تا بابك نيومده اين پول را بگير بفرست به فاميل اين فكرت باشد كه مزد يا پاداشي نيست بلكه يك خانم به شوهر و فاميل شوهرش كمك مالي ميكند باور كنيد اشك در چشمانم حلقه بسته بود چقدر فضا مهربان شده بود از همه بيشتر مهرباني ها و صفاي دل مهريه خانم بيشتر دلم را تسخير ميكرد.از آن پس باهم مثل عاشق و معشوق بوديم سكس ميكرديم هديه به همديگر ميداديم كه خيلي خوب بود تا اينكه پوليس منو دستگير كرد به جرم نداشتن اسناد و فرستادنم دوباره افغانستان با كمك هاي كه مهريه برام انجام داده بود خيلي زندگي خوبي و مرقه ساخته بودم در افغانستان پدرم از پول هام زمين و يك حويلي نسبتا خوبي هم خريده بود . ولي ديگر هر چي به شماره خونه و مبايلش كه الان زنگ ميزنم برنميدارد3 ساله ميشه كه ديگر احوالش را ندارم زندگي خوبي در كنارش داشتم حدودا 6 سال پایان خوش باشدنوشته بکتاش
0 views
Date: November 25, 2018