از بدبختی تا سکس

0 views
0%

قبل از همه چیز یه چیز بگم اونم اینکه هرکی ای خاطره رو خوند و اخرش فحش داد لطفا از الان نخونهنمیدونم قصه ی زندگی مو از کجا شروع کنم از اونجایی بهتره شروع کنم که 17 سال داشتمو پدرو مادرو 1 برادرم با دختر خالم که نامزدش بود تو تصادف کشته شدن و برادر دیگم دکتر پزشک قانونی گفت که قبل از اینکه برسوننش بیمارستان به خاطر حمل نامناسب قطع نخاع شده بود اونم مرده بود یا از اونجایی که 19سال داشتموترم یک دانشگاه سراسری بودمو به خاطر مشکلات مالی نتونستم درس به خونم یا از اونجایی که پول نداشتمو شبا بی غذا میخوابیدم یا از اونجایی که همه به چشم یه بچه یتیم بهم نگاه میکردن یه ازاونجایی که تو خونه ی خالم که شوهرش تازگی هامعتاد شده بود زندگی میکردم ای دنیا دنیا چقدر نامردی ……………. ……… ….. …… …… …… من وحیدم الان 21 سالمه خوشتیپم اما مانکن نیستم و نه بچه پولدارهستم اما مرام دارم که سنگو اب میکنه اخلاقم هم خوبه همرو هم دوس دارم و تا حد امکان سعی میکنم از کسی کینه ای به دل نگیرم و همه از من راضی باشن.برگردیم سر خاطره مون دقیق یادمه شب بود 898 ساعت 9 نصف شب بود داشتم از فرش فروشی که داشتم توش کار میکردم بر میگشتم خونه ی خالم که تنها سرپناهم بود شوهر خالم عوضی معتاد شده بود من پولی رو که از اجاره ی خونه هر ماه میگرفتم به این احمق کس خول میدادم تا برام یه ماشین بخره اخه گفته بود تو چند سال پول اجارتو بده من من بریزم واقساطم بعد هر چند سال که خواستی من ضامنت میشمو وام برمیداری و هرچی پول به من دادی من قسط قسط وام هاتو میریزم من احمقم باورم شد گفتم با خودم که مجید اقا به من خیانت نمیکنه اما اشغال کثافت هم پولای منو داده بود واسه مواد وهم خودشو بازخرید کرده بود دود کرده بود مونده بودم پا در هوا خالم هم که تنها مونس و همدمش من شده بودم چون دختر خالم (عروسمون )تو تصادف همراه با خانواده ی من کشته شده بود. خالم دل خوشی از مجید اقا نداشت چون هم خونه ای رو که ما توش بودیم رو فروخته بود و هم همه ی طلا و جواهرو حساب بانکی خالم رو به بهانه ی خرید خونه دود کرده بود و رفته بود اون دور دور ها واسه همین خالم از مجید نامرد طلاق گرفتو چون دید چیزی دسگیرش نمیشه پایان اسباب و اساسیه خونه روهمراه با سهم الارث پدری مجید اقارو که هنوز اختلاف داشتو تقسیم بندی نشده بود در ازای مهریه برداشت من و خالم از مجید اقا شکایت کردیم 4 سال به خاطر کتک زدن خالمو کلاه برداری و خیانت در امانت و…براش زندون بریدن من به مستاجرمون اطلاع دادم که اقا تخلیه کنین میخوام خودم بیام اونها هم میگفتن تو این سرمای جانسوز زمستون خونه از کجا بیاریم منم گفتم این مشکل خودتونه خلاصه به هر زحمتی بود تخلیه کردن خدا بهم رحم کرد که فقط 500هزار تومن ازشون پیشی گرفته بودم اونم به خاطر پول اب و برق و….منو خا لم امدیم اسباب کشی کردیم خونه ی جدید همه ی اسبابارو چیدیم به جز فرشا چون میخواستیم اونارو بشوریم خونه ی ما حیاط نداشت واسه همین مجبور بودیم فرشا رو رو پشت بوم بشوریم مجموعا 6 فرش بود3 تارو شستیم 4 رومیم شستیم وقتی میخواستم فرش چهارومو لوله کنم چون پام لیز بود از پشت بوم افتادم زمین اما خدارو شکر افتادم روماسه اخه تو ساختمون بغلی داشتن ساختمون سازی میکردن وقتی چشام باز کردم دیدم خونم چندتا از این زنهای همسایه کنارم هستن دیدم خالم خیلی ناراحته به محض اینکه منو دید چشامو باز کردم خیلی خوشحال شد اون روز من خوابیدمو صبح بیدار شدم رفتم سرکار یه درد خفیفی رو توی بیضم حس میکرم ظهر ازحاج محمد (صاحب مغازهی فرش فروشی)اجازه گرفتمبرم دکتر .خالم هم همراهم اومد نوبتمون شدرفتیم اتاق دکترماجرا رو براش تعریف کردم اقای دکتر گفت شلوارتو بکش پایین ببینم چی شده با تعجب گفتم بلههههههههههههههههههه دکتر گفت پدر کجات درد میکنه نمی تونم که از روی شلوار ببینم باید الت تناسلی تو ببینم من تته پته کردم خالم فهمید که گیر من پیش اونه از اطاق خنده کنان رف بیرون دکتر معاینه کردو گفت به احتمال خیلی زیاد فتق داری و جداره ی شکمت پاره شده نوشت بریم سونو گرافی رفتیم همونایی رو که دکتر گفته بود داشتم چاره ای نبود باید عمل میکردم اما کو پول رفتم پیش صابکارم ماجرارو گفتم اونم فکر کردو 2 میلیون به من پول داد اما قرار گذاشتیم تا زمانی که من نیستم یکی عین خودم امین پیدا کنم جام بزارم در ضمن 3 ماه هم از حقوق خبری نیست شبها هم باید اضافه کاری می استادم منم به مهدی گفتم مهدی بهترین دوستم بود …….رفتم بیمارستان خوابیدم فردا دکتر ساعت 8اومد منو بردن واسه عمل خالم هم میگفت نترس همین نترس گفتنش خیلی ترس تو وجودم به راه انداخته بود عملم کردن وقتی چشمو باز کردم دیدم 1 بعد از ظهره خالم هم کنارم نشسته بود سعی میکردم پامو بلند کنم اما انگار یه کوه بهش بسته شده بود پرستار اومد گفت باید ملافه رو عوض کنیم خالم اومد ملافه رو از روم کشید یه لحضه دیدم شلوارم تا زانو پایینه اطراف کیرمم خونیه بی حال افتاده بیچاره کیرم. خالم وقتی کیرمو دید جا خوردم سریع دستمو دراز کردم ملافه رو بکشم روم اما خالم یه کم شیطنت کردو ملافه رو دور نگه داشت منم چون تا کمر بی حس بودم نمی تونستم بلند شم دادوبیداد کردم خالم ملافه رو بعد از یکمی دید زدن کیرم روم کشیدرفت ملافه اورد تا با ملافه کثیف عوض کنه من ملافه رو گرفتم گفتم تو برو من خودم عوض می کنم اونمم گفت باشه رفت اما نمیتونستم بلند شم واسه همین دوباره صداش کردم گفتم خاله نتونستم ملافه رو عوض کنم گفت بده من واست عوضش میکنم گفتم سرتو بکن اونور بعد عوضش کن گفت اخه خره چطوری نگران نباش نگاه به کیرت نمیکنم وقتی این حرفو از خالم شنیدم سرم سوت میکشد من تا بجنبم به خودم بیام دیدم خالم ملافه رو عوض کرد 2روز گذشت دکتر اومد گفت 1 ماه وسایل سنگین بلند نمیکنی در گوشمم گفت خود ارضایی هم نباید بکنی خیلی خطر داره رو به خالم کرد و گفت هر روز باید پانسمانش عوض بشه یه چندتا داروی مسکن و خواب اورو نوشت بعد مرخصم کرد رفتم خونه خونی بودم باید میرفتم حموم موضوع را به خالم گفتم اول قبول نمیکرد اما بعدا قبول کرد به شرطی که در حمومو باز بزارم منم دیدم چاره نیست قبول کردم رفتم حموم لخت شدم حس کردم که یکی داره منو از پشت در دید می زنه نمیتونستم سریع برگردم چون شکمم درد میگرفت واسه همین بیخیال شدم که توهمه یا راسته از حموم اومدم بیرون لباس نپوشیده بودم به خالم گفتم لباس بیار اونم اورد نه می تونستم خم شم و نه میتونستم پامو بلند کنم مونده بودم رخکن خالم اومد گفت وحید چی کار می کنی اون تو من اول خجالت کشیدم اما موضوع رو بهش گفتم اونم گفت تو هم مثل فرزند من هستی بیا بیرون از منم خجالت نکش با خودم فکر کردمو دیدم چاره ای نیس رفتم بیرون بولیزمو پوشیده بودم اما شرت و شلوارم مونده بود خالم گفت اصلا خجالت نکش شاید این اتفاق برای من هم بیفته گفتش باید قبل از پوشیدن شلوار باید پانسمانت کنم گفت حالا بخواب پانسمانت کنم رفتم یه پشتی زیر سرم گذاشتمو با هزار زحمت دراز کشیدم خالم اومد کنارم نشست اول یه کم بتادین زد روی بخیم یه کم با پنبه اون ور این ور کرد کیرم داشت راست میشد خیلی درد میکشیدم خالم تاوضعو اینجوری دید زود پانسمان کرد چسبو زد رفت برام اب و قرص اورد قرصارو خوردم یه کم تلوزیون تماشا کردم غذا خوردم به خالم میگفتم منو ببخش پایان زحمتاافتاد گردن شما جبران میکنم خالم میگفت زحمتی نیس یه 10 روز به همین منوال گذشت روز به روز بهتر میشدم رفتم دکتر معاینم کردو بخیه هارو برداشت دیگه میتونستم هر کاری بکنم اما وقتی بهم فشار میومد خیلی شکمم درد میگرفت طبق همون چیزی که دکتر گفته بود بعد 1 ماه حالم خوب شد اما یه چیز این وسط خیلی تغییر کرده بود منظورم طرز لباس پوشیدن و صحبت کردنو حرکاتو طرز ارایش …..خالم بود خیلی به من گیر میداد که چرا کمکش نمیکنمو باهاش بیرون نمیرمو و……از این جور گیرا خیلی واسم جالب بود حتی یه بار به من گفت مجید با اینکه معتاد بود اما نیازاشو براورده میکرد من اون موقع نمی دونستم چی میگه.این گیرا چن روزی ادامه داشت تا این که شب ساعت اطراف 12 بود یا شایدم 1 بود چون خواب الود از خواب بلند شدم ساعت رو دقیق نگاه نکردم حس کردم یکی داره از روی ملافه دنبال یه چیزی تو بدن من می میگرده چشامو باز کردم دیدم خالمه به تته پته افتاد نتونستو صورتشو ببینمم ولی از روی صداش راحت میشد تشخیص داد که ترسیده با همون صدای لرزون گفت ملافه از روت رفته بود کنار می خواستم اونو بکشم روت نفسش خیلی گرم بود گرمی بخار نفسش رو رو صورتم حس می کردم دوزاریم افتاد بله خالمون کسش می جنبه…..2 روز بعد اخبار اعلام کرد که گاز شهرستان … به خاطر ترکیدگی بخش عمده ای از لوله ی گاز جهت تعمیرات و باز سازی به مدت 13 روز قطع میشود از داییم مردم تقا ضا داریم نسبت به تهیه ی بخاری نفتی به هلال احمر مراجعه بفرمایند تلوزیونو بستم بدون اینکه متوجه بشم خالم خونس گفتم خواهرتو بگام رئیس شرکت گاز تا اینو گفتم خالم گفت تو جلوی من از این حرفا نمیزدی چی شده که حالا این جوری …حرفشو قطع کردم گفتم ببخشید از دهنم در رفت در ضمن مگه حق با من نیست وسط چله ی زمستونه میخان گازارو قطع کنن من تو سرما تو حال به این بزرگی چه جوری بخوابم شما که با یه بخاری نفتی اطاقت گرم میشه من چیکار کنم(خونه ی ما یه اتاق داشت وخالم تو اتاق میخوابید)خالم گفت حق با توه برو خواهرشوبکنچشام تا سر حد انفجار درشت شد بعد گفت در ضمن برای حل این مشکلتم هر وقت خواستی بیا پیش من بخواب من گفتم نه پدر خجالت میکشم گفت خجالت نداره. فردای اون روز رفتم بخاریو نفتیو و نونو از این جور چیزا خریدم اومدم خونه یه ربع بعد گاز ارام ارام شروع به ضیف شدن کرد ودر نهایت هم قطع شد فلکه رو از بیخ بستم شب که شد خالم دوتا ملافه روم کشید و خوابیدم اما ادم یخ میزد 3 روز به همین منوال گذشت روز چهارم خالم اومد گفت بیا پیش من بخواب راستشو بخواین هم شرمم میشد وهم خیلی سرما اذیتم میکرد بلاخره راضی شدم من عادت دارم همیشه هنگام خواب با شلوارک و زیر پیراهن بخوابم اما پیش خالم مگه میشد اون شب به خودم میگفتم که ای کاش تو سرما میخوابیدم اما راحت میخوابیدم تو این فکرو خیالا بودم که یه لحظه حس کردم چیزی رو سینم سنگینی میکنه چشامو باز کردم دیدم دست خالمه رو سینمه رو پهلوی چپش خوابیده بود دستش انداخته بود رو سینم نمی دونم از قصد بود یا …. اما یه حال عجیب پیدا کرده بودم می خواستم هیچ وقت دستشو از روم برنداره کیرم هم بلند شده بود میخواستم به خودم جسارت بدمو روی سینه هاش دس بکشم اما نمیشد با خودم میگفتم اگه بلند بشه چی اگه … اون روز گذشت اما یادو خاطره ی اون روز منو رها نمیکرد ساعت 9.30 از سر کار اومدم خونه سلام کردم به خالم گفتم خاله بساط شامو پهن نکن حاضر شو بریم بیرون شام مهمون من خالم گفت عجب چه خبره ای شیطون گفتم هیچی مگه تا دیروز شماگیر نمیدادی چرا باهم شام نمیریم بیرون …خالم یه تیپ خفنی زد از اتاق اومد بیرون من هاج و واج مونده بودم میخواستم زنگ بزنم اژانس که یه دفه خالم گفت زنگ نزن پیاده میریم رستوران سر خیابون از خونه اومدیم بیرون خیابون تقریبا خلوت بود خالم دستشو کرد وسط قوس دست من 32سال داشت اما یه جیگری بود خیلی خوشگل بود رفتیم رستوران نشستیم گارسون اومد گفت چی دوس دارین براتون بیارم خالم یهو برگش گفت اقامون هرچی بخورن من هم اونو میخورم دوتا برگ سفارش دادیم اوردن. وسط غذا خوردن بودیم 4 تا دختر وارد رستوران شدن به غیر از منو خالم سه یا شایدم چهارتا خونواده اونجا بودن تا اونا وارد شدن من چشم یکیشونو گرفت خیلی مامانو ناز بود 20 سالش نمیشد از صحبتدوستاش فهمیدم اسمش پریساس خالم تا این وضعو دید با یه مشت زد کلم قاشق غذا از دستم ریخت به خودم اومدم حس کردم دیگه سیرم خالم گفت پاشو بریم احمق الان ابرومونو میبری مگه تو دوس دختر نداری که اینقدر به لب و لو چه و کون و کس این دختر اونم از رو مانتو نگاه میکنی گفتم نه گفت بگو بجان خاله گفتم به جان خاله من دوس دختر ندارم اومدیم بیرون اما کیرم پیش پریسا مونده بود میخواستم لب شو بخورم بدنشو گاز بگیرم بغلش کن بکنم تو کسش اما کو……اومدیم خونه فکرم پیش پریسا بود خالم فهمید گفت وحید کجایی گفتم رستوران دیدم گند زدم اما خالم میخندید خندش کیرمو بلند کرد خیلی حال میکردم وقتی خندشو میدیدم ساعت 12 نصف شب بود خیلی خسته بودم اما مگه هوس ولم میکرد لبلسمو عوض کردم رفتم تو رخت خواب شب خواب روشن بود خالم داشت جلوی من لباس خواب میپوشید کیرم داشت منفجر میشد وقتی کونشو دیدم سرم سوت کشید خالم اومد نشست رو تخت گفت خوابی یا بیداری گفتم بیدارم گفت یادته گفتی با دختری دوس نیستی گفتم اره خب الانم میگم گفت یعنی تودوس دختر نداری گفتم نه نه نه نه گفت یعنی دختری و نبوسیدی گفتم چرا بوسیدم اما دوس دختر ندارم مگه کار میزاره گفت تو اصلا کیر داری این حرفش خیلی بهم فشار اورد در مورد من چی فکر می کرد نمیدونم اما این حرفش منو داغون کرد با خودم گفتم خاله حسابتو میرسم هیچی نگفتم رو تخت دراز کشیدم خالم هم اومد دراز کشید اما امشب مثل شب های دیگر نبود از چن جهت می گم 1اولا خالم خیلی راحت پوشیده بود 2خیال پریسا ولم نمیکرد 3حرف خالم خوابو از چشام دزدیده بود داشتم دیوونه میشدم یه لحظه حس کردم خالم از رو تیشرتم منو محکم بغل کرده بود خالم تنها چیزی که پوشیده بود یه شلوارک نازک سیاه بود و یه تاپ که تقریبا میشد اندازه ی سینه هاشو تشخیص داد من خیلی حالم گرفته بود هی این ور اون ور وول می خوردم خالم گفت چیه تو نمیتونی راحت بخوابی گفتم من عادت دارم شبا با شلوارک و زیر پیراهن بخوابم خالم گفت میدونم منم گفتم حالا هم با یه تیشرت ضخیم با یه زیر شلواری اینجا خوابیدم خلم گفت خب پاشو لباستو عوض کن راحت بخوب با خودم گفتم ا خود صبح نمیتونم با این لباسها راحت بخوابم بلند شدم لباسامو عوض کردم خیلی راحت شدم اومدم دراز کشیدم این بار هم مثل دفعه های قبل خالم دستشرو دور کمرم انداخت و پاشم تو پاهام قفل کرد لا مصب کسش به رونم میخورد خیلی حال میکردم نمی دونین دست لخت یه زین دور کمرت باشه چه حسی داره دیگه منم سر به راه شده بودمو از اون همه شرمو حیا هیچی نمونده بود فقط محکم خالمو بغل کرده بودمو اونو محکم به بدنم فشار میدادم سینه هاش گرمای عجیبی داشتن نفسش خیلی گرم شده بود چشاش بسته بود اما بیدار بود شهوت پایان وجودمو فرو گرفت به خودم جرئت دادمو دستمو اروم بردم پایین یه دست روی کون گرمش کشیدمو شروع کردم مالیدن کون نرمش یه نیشگون از کونش برداشتم که یه اوففففففففففففف از ته دل گفت خیلی حال کردم کیرم بلند شده بود یه دستش رو از پشتم برداشت واروم کیرمو گرفت وقی دستش به کیرم خورد ضربان قلبم خیلی زیاد شد کیرمو اروم کرفت خودشو کمی بالا کشید و کیرمو از رو شلوار به لای پاش وکسش می مالید و انگشت کرد دستش رو از تو شلوار کرد تو کیرمو با دست اروم گرفت و اروم دهنشو گاز گرفت و گفت اه خیلی خیلی حال کردم شب خواب روشن بود و یه نور خیره کننده ای تو اتاق جریان داشت نمی دونستم که چی کار میکنم منم دستمو کردم تو شلوارش داشتم کون خالم رو دستمالی میکردم خالم هم داشت با کیرم بازی میکرد همدیگه رو اون قدر محکم گرفته بودیم که قادر بودیم تا خود صبح همدیگه رو دستمال کنین نمیدونم خالم چی فکر کرد که یهو با ناخن کیرمو فشار داد خداییش خیلی درد گرفت پریدم هوا خالم هم که از اون وضع خارج شده بود گفت چی شد گفتم دستت درد نکنه با امانت مردم بازی میکنی ازش استفاده میکنی حالشو میبری ناخنتم می کنی توش خالم انگارویسکی خورده بود مست بود اصلا تو حال و احوال خودش نبود همش داشت به کیرم نگاه میکرد اما درد کیر منو داشت خفه میکرد خالم گفت بیا دراز بکش ببینم چی شده منم رفتم دراز کشیدم وقتی چشم به سینه های خاله که از روی لباس خیلی خوش فرم بود افتاد درد از یادم رفت خالم داشت اروم کیرمو از رو شلوار میمالید همینطور او یکی دستش لای پای خدش بود خیلی حال میداد دیگه دردی هم تقریبا نداشتم خالم دستشو از لای پای خودش اورد و شلوار منوکشید پایین کیرم قد علم کرد کیرم داشت منفجر میشد دستش گرفتو گفت از مال مجیدم بزگتره وای همش مال خودمه بلند شد رفت از تو یخچال اسپری بی حس کننده ی دندان اورد زد به کیرمخیلی سرد بود کیرم یخ کرد من دهنمو اروم بردم جلا شروع کردم به لب گرفتن وقتی سینه های خالم به بدنم میخورد شهوتم دو چندان میشد دهنش خیلی لیزبودبهش فهموندم که برام ساک بزنه وقتی سر کیرمو تا ختنه گاه کرد تو دهنش و یه مک زد انگار داشتن تموم وجودمو میمکیدن خالم خیلی حرفه ای یه 3 دقیقه ای بود برام ساک میزد منم تو رویاها بودم بلندش کردم شروع کردم بوسیدن لبش تازه داشتم راه میافتادم لباساشو اروم در اورددم وای یه کون خوشگل با یه جفت سینه ی ترو تازه جلوم بودن منم لخت شدم اومدم شرت خالمو از پاش در بیارن کسشو بخورم ناز کردو نذاشت گفت اول از روی شورتم بخوربعدا منم طبق گفته ی خالم از رو شرت داشتم براش لیس میزدم خالم داشت حال میکرد اما پارچه زبونمو اذیت میکرد شرتشو کشیدم پایین می خواستم یه کم زجرش بدم زبونمو دور کسش روی نافش رونش میکشیدم اما کسشو لیس نمیزدم خالم داشت دیوونه میشد با نال گفت دارم میمیرم کسمم لیس بزن منم زجرش میدادم هر دفعه با خواهش و تمنای بیشتری این درخواستو داشت بالاخره من طاقت نیاوردم یه لیسی از پایین تا بالای کسش کشیدم خالم از ته دل اه بلندی گفت هی کسشو به صورتم فشار میداد منم با ولع پایان داشتم کسشو می خوردم دیگه داشت دیونه میشد گفت وحید من کیر میخوام کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر کیر بلند شد کیرمو تو دهنش گذاشت یه کمی مک زد حال میکردم اما حس نمیکردم که داره ابم میاد خالم گفت بیا منو بکن خالم رو تخت دراز کشید یه دستی رو کسش کشیدم خالم از ته دل اه گفت سر کیرمو رو کسش بالا پایین میکردم خالم داشت التماس میکرد سر کیرمو اروم فرو کردم تو خیلی تنگ بود خب معلومه دیگه بایدم تنگ باشه 3 سال بود هیچ کیری توش نرفته بود کیرمو تو همون حالت نگهش داشتم بعد اروم اروم شروع کردم به تو کردن ملافه رو محکم چنگ میزد یه 2 دقیقه ای کشید تا تموم کیرو کردم تو کسش شروع کردم به تلمبه زدن اسپری کار خودشو کرده بود کیرم بی حس شده بود یه 2 دقیقه ای تلمبه زدم دیگه داشت میلرزید منم سرعتمو بیشتر کردم یه جیغ کشید فهمیدم ارضا شده بود اما اصل کاری من بودم من باید ارضا میشدم به حالت سگس خوابوندمش از پشت کردم تو کسش من تو همون حالت ایستاده بودم داشت خودشو عقبو جلو میکرد داشتم از پشت سینه هاشو می مالیدم بدن گرمشو تو بغلم حس میکردم دیگه داشتم میومدم اونم داشت می لرزید محکم کمرش و گرفتم تا ته کردم تو فرصت نشد کیرمو بیرون بیارم داشتم ابمو توش خالی میکردم اونم داد میزدم سوختم باهم ارضا شدیم بدنم چنان بی تاب شده بود که بیحای افتادم خالم کیرمو گرفت دستش گفت من میخواستم ابتو بخورم تو ریختیش تو کسم منم گفتم خاله دفعه ی بعد حتما با دستش کیرمو که دیگه نا نداشت کرد تو کسش و روم دراز کشید یه ده دقیقه ای بی حال بودیم رفتیم باهم حموم همدیگرو شستیم از حموم اومدیم بیرون تو بغل هم خوابیدیم این ماجرا هر 2 یا 3 روز یک بار تکرار میشود.نوشته وحید کیر بزرگ

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *