حمید زل زده بود تو چشمام من اما بیشتر سعی میکردم نگاهم و ازش بدزدم. می تونستم بفهمم که تردید داره. می ترسید من بعدا پشیمون شم. ولی چرا باید پشیمون میشدم؟ مگه نه اینکه مطمئن بودم میخوامش؟ مگه نه اینکه به خاطرش جلوی پایان خانواده م وایساده بودم؟ مگه نه اینکه میدونستم منو از همه چی بیشتر میخواد ؟ پس چرا فکر میکرد پشیمون میشم؟ دستشو گذاشت زیر چونه م و سرم و گرفت بالا. گفت نگام کن آوا. نکاهش کردم. پرسید چرا؟ گفتم نمیدونم میتونی بفهمی یا نه ولی میخوام فقط مال تو باشم می خوام فقط مال من باشی. میخوام پایان وجودم مال تو باشه. گفت من شک ندارم که تو همین الانشم مال منی تو به من شک داری؟ بهش گفتم به هیچ کس اندازه ی تو ایمان ندارم. واسه همینه که اینجام. از رو کاناپه بلند شد دستم و گرفت و بدون حرف بردم سمت اتاق خواب. در و پشت سرمون بست. رفت کنار پنجره. رفتم سمت چوب لیاسی تا شالم و که دور گردنم بود اویزوون کنم همونجوری روم به چوب لباسی بود و پشتم به حمید داشتم دکمه های مانتوم و باز میکردم که از پشت دستاش و انداخت دور کمرم و چسبید بهم.دقیقا یه سر و گردن ازم بلند تر بود. سرش و اورد تو گردنم و همینجوری که گردن و لاله ی گوشم و میخورد دو تا دکمه ی باقیمونده ی مانتوم رو هم باز کرد. دستشو از زیر بلیرم بررد و سینه هام و از روی سوتینم فشار میداد. برم گردوند سمت خودش سرم پایین بود. مانتوم و در اورد با دستش سرم و اورد بالا همینجوری که تو چشمام نگاه میکرد صورتشو نزدیک صورتم کرد. چشمامشو بست و لباش و گذاشت رو لبام. دلم ریخت. چشمام و بستم و بهش لب دادم. همینجوری که لبام و میخورد از روی بلیزم سینه هام و فشار میداد و خودش و محکم بهم می چسبوند. لبام و ول کرد و بلیزم و از تنم در اورد.موهامم باز کرد. اومد نزدیکم و در گوشم گفت موهای مشکی رو تن سفید اگه میدونستی چه ناز میشه یهو بغلم کردو انداختم رو تخت. تی شرت خودش و در اوردسوتین منم باز کرد. خوابید روم گردنم و میخورد و سینه هام و فشار میداد. دستاش داغ بود.اروم اروم رسی به سینه هام همه جاشو حسابی خورد به جز نوکش. چشمام و بسته بودم و صدام در نمیومد. نوک سینه م و که کرد تو دهنش نا خود اگاه یه صدای آآآآآآآآآآآآه از گلوم خارج شد. انگار همین بهش انرزی داد.گفت جونم. و با شدت بیشتری به خوردنش ادامه داد. از سینه هام اومد پایین تمتم شکمم و لیسید فقط نفس نفس میزدم. همینجوری که با زبونش دور نافم و لیس میزد زیپ و دکمه ی شلورم و باز کرد. اومد بالا کنارم دراز کشید و دستشو برد تو شرتم. انگشت وسطش و کشید لای کسم دو باره آهم در اومد. گفت نگام کن. نمیتونستم چیزی نگفتم. گفت اوا دوست دارم چشمات و ببینم. چشمام و باز کردم. زل زده بود تو چشمام و با کسم بازی میکرد و خودشم نفس نفس میزد. گفت چشات خمار شده داره دیوو نم میکنه. لبام و بوسید و رفت پایین. شورت و شلوارم و با هم در اورد دستشو گذاشت رو پاهام و من و کشد سمت پایین تخت. پاهام از تخت اویزوون بود. پا شد و شلوارو شورت خودشو در اورد. بعد نشست رو زمین جلوی کسم با دستش بالای کسم و میمالید بعد چند دقیقه سرشو برد لای پام با اولیت بر خورد زبونش با کسم نتونستم جلوی خودم و بگیرم و از اونجا به بعد ناله هام شروع شد. حسابی کسمو خورد و با انگشتشت بازی کرد بعد بهم گفت برم کامل رو تخت. خودشم اود رو تخت و پاهام و انداخت رو شونه ش. کیرش و چند بار از بالا تا پایین کسم کشید. بردش دم سوراخ کسم. از ترس اینکه زیاد درد داشته باشه نا خود اگاه خودم و سفت کردم. منتظر بودم بکنه توش ولی هیچ کاری نمیکرد. چشمام و باز کردم دیدم داره نگام میکنه. بهش خندیدم.کیرشو با دستم گرفتم و سرشو یه کم فشار دادم تو کسم. هنوز داشت نگام میکرد. گفنمک دوستت دارم چشمامو بستم. کیرشو یه سانت یه سانت میکرد تو یه لحظه حس کردم بند دلم پاره شد. یه حس عجیبی بود. درد نبود ولی عجیب بود. چشام و باز کردم حمید دست خونیش و بهم نشون داد و ی لبخند محو زد. دستم و دراز کردم سمتش دستشو گرفتم و کشوندمش طرف خودم. بی حرف کنارم خوابید. چند دقیقه بعد پرسید درد داری؟ گفتم بیشتر حس میکنم ضعف دارم. ا شد رفت دستشویی و ی حوله هم آورد. خودش پاکم کرد زنگ زد غذا بیارن و دوباره دراز کشید پیشم. صدام کرد. سرم و بر گردونوم طرفش لبام و بوسید وگفت پایان مدتی که تو دستام بودی میخواستم بگم دیوونتم اما ترسیدم که پای شهوتم بذاری. دوستت دارم اوا. خندیدم………………من و حمید 2 ساله ازدواج کردیم اون روز بهترین سکس ما نبود اما خاطره انگیز ترینش بود.نوشته آوا
0 views
Date: November 25, 2018