سلام دوستان امیدوارم که از این خاطره خوشتون بیاد شروع میکنیم من تازه رفته بودم تو 23 سالگی دانشگاه بودم تو کلاس هم چندتا دختر زیبا بودن که همکلاسی من بودن من به یکی از اونا که اسمش آنا بود خیلی خوشم میومد و همیشه دوست داشتم باهاش سکس داشته باشم تا اینکه چندماه گذشت من میخواستم خودمو به اون نزدیک کنم ولی نمیدونستم چه جوری تا اینکه اون یه چند روزی نیومد دانشگاه منم فهمیدم که چرا دوسه روز دانشگاه نیومده علتش هم این بود که اون ها از یه محل به محل دیگه جا به جا شده بودن تا اینکه بعد از چند روز اومد دانشگاه منم خواستم از فرصت استفاده کنم میدونستم که اون هیچ کدوم از جزوه ها رو نداره بعد از کلاس رفتم گفتم که من جزوه ها رو برای شما میارم تا از درس عقب نیفتین و اگه واستین باهاتون کار میکنم که یاد بگیرین بعد من رفتم خونه که بهم زنگ زد و گفت جزوه ها رو برام بیار منم گفتم باشه بعد صبح شد رفتم بعد از کلاس جزوه ها رو بهش دادم و میخواستم خداحافظی کنم که گفت میتونی باهام کار کنی آخه من چند روز نبودم از درس عقب افتادم منم قبول کردم و قرار شد فردا برم خونشون صبح از خواب پاشدم رفتم حموم و خودم رو ترو تمیز کردم و اس ام اس دادم که ادرس رو برام بفرسته اونم فرستاده منم تو ذهن خودم گفتم الان نکن کی بکن.رفتم ماشین رو برداشتم و رفتم خونشون زنگ زدم اومد در رو باز کرد یه دامن و یه تی شرت تنش بود منم رفتم داخل از شانس من کسی خونشون نبود منو برد تو اتاق خودش و رفت کتاب و جزوه ها رو آورد منم شرع کردم به کار کردن با هاش تا اینکه گفت من کامپیوترم خراب شده منم پرسیدم چرا گفت هم ویندوزش خراب شده و هم بلد نیست وب کم رو وصل کنه منم گفتم یادت میدم درستش کنی ولی باید خودت درستش کنی بعد رفت نشست پشت میز کامپیوتر چون یه صندلی بیشتر نداشت من وایسادم البیته پشت صندلی کیرم هم شق شده بود داشت میترکید همینطور که بهش یاد میدادم داشتم حال هم میکردم آخه پشت صتدلی وایساده بودم اونم جلوم نشسته بود رو صندلی بعد یه هو سرش رو چرخوند دید که شق شده کیرم چون از پشت شلوارم معلوم بود بالا اومده بود گفت چی کار میکنی احمق منم گفتم کاری نمیکنم نگاهی به کیرم انداخت و گفت پس این چیه بالا اومده من گفتم که شما رو دیده اینجوری شده اونم اعصبانی شده و خواست منو بیرون بندازه بعد من معذرت خواهی کردم و گفتم بخشید تا اینکه آروم شد بعد شروع کردم دوبتره بهش یاد دادن همه کارها که تموم شد میخواستم از اتاق برم بیرون بهم گفت میخوای بری من هم گفتم آره اومد جلوم وایساد نمیدونم چه شده که نگاهی به کیرم انداخت و گفت بزرگه یا کوچیک منم که جا خورده بودم گفتم متوسط اونم دستش رو برد رو کیرم و شروع کرد به مالیدن منم خوشم اومد و بهش گفتم میخوای ببینیش گفت آره اونم گفت برگرد تو اتاق منم برگشتم در اتاق رو بست اومد منو برد رو تخت منم که دوست داشتم یه بوس و لب خوشگل ازش گرفتم خوابوندمش رو تخت لباساش رو در آوردم لباس خودم هم در اوردم.تا کیرم رو دید چشماش داشت از تعجب بیرون میومد منم گفتم میخوای بخوریش با یه لحن اعصبانی گفت نه ولی من بازم اسرار کردم و آخر مجبورش کردم که بخوره اول کرد تو دهنش منم فشاردادم سرش رو کشید کنار گفت بد ممزه است داشت بالا میاورد گفتم دوست داری بکنمت گفت از جلو نمیدم چون من دخترم و دوست ندارم پرده ام پاره بشه منم قبول کردم گفتم لاپا میزارم گفت باشه کیرم رو با آب دهن خیس کرم و گذاشتم لاپاهاش به عقب خابوندمش و لاپا زدم بعد از یه مدت خسته شدم فکر کرم بزارم تو کونش بیشتر حال میده برای همین پاشدم و کیرم رو با هر چی آب تو دهنم داشتم خیشس کردم و خوابیدم یهو گفت داری چی کار میکنی گفتم هیچی نمیخواستم بفهمه یه چند بار لاپازدم و یهو توقف کردم و خواستم بزارم لا کونش کون سفید و قشنگی داشت یهو با پایان قدرتی که داشتم کردم تو کونش نصف کیرم رفت تو چون کیرم بزرگ بود همش نرفت دیدم یه جیق بلندی کشید و گفت احمق بیار بیرون منم توجهی نکردم و تا آخر کردم توش چون کون تنگی داشت میچسبید و حال میداد حدود نیم ساعت همینجور کردمش دیگه کمرم درد گرفتم بود کشیدم بیرون و رو تخت دراز کشیدم نگاهی به کیرم انداختم شده بود خونی اونم دستی به کونش زد و نگاه کرد که خونی است بهم گفت احمق میدونی چیکار کردی چون اون وقت لبه های کونش بالا اومده بود اعصبانی بود از طرفی حال بلند شدن هم نداشت من هم از فرصت میخواستم استفاده کنم و کوسش رو پاره کنم به بهانه لب گرفتن رو به بالا خوابوندمش و کیرم رو تمیز کردم و کاملا چرب کردم خواستم لب بگیرم کیرم رو گذاشتم لبه کوسش گفتم میخوام حالا ازت لب بگیرم به همین بهانه خم شدم لب بگیرم داشتم لب میگرفتم کیرم هم رو لبه کوسش بود و با یه حرکت یه حرکت سریع با پایان قدرت کردم تو و یه جیغ وحشتناک کشید منم بلند شدم دیدم که بله خانوم پاره شده کیرم زیر خون شده بود نگاه کردم دیدم داره یه کم خون از کوسش میاد رفتم دستمال اوردم و پاک کردم اون داشت از درد به خودش می پیچید صبر کردم تا خونش بند بیاد حالا اومدم بزارم توش نمی ذاشت منم اعصبانی شدم به زور کردم توش جوری که واقعا داشت درد میکشید و به بالش چنگ میزد من داشتم همینجور تلنبه میزدم با قدرت هر چه پایان یهو حس کردم داره آبم میاد معطل نکردم پایان آبم رو ریختم تو کسش اونم گفت حالا که اینکارو کردی دیگه هیچ کس منو نمیگیره منم بهش گفتم نگران نباش خودم میگیرمت اونم قبول کرد لباسامونو پوشیدیم و منم رفتم خونه. از اون روز تو دانشگاه هم دیگه رو میدیدیم ولی حرفی نمیزدیم تا اینکه دو سه هفته ای گذشت اومد پیشم و گفت که حامله است منم تعجب نکردم چون آبم پایان و کمال خالی کرده بودم بهم گفت که باید باهاش ازدواج کنم من اول قبول نکردم بعد از اینکه دیدم بهم گفت آبروتو میبرم و از طرفی چون من به اسرار کرده بودمش و اون بچه بچه من بود دلم نیومد درخواستش رو رد کنم و دلم براش سوخت و قرار شد دو سه روز دیگه برم خواستگاریش با مادر و پدرم صحبت کردم و رفتیم خواستگاریش و قرار شد یه هفته دیگه عقد و عروسی باهم باشه چون من آنا نمیخواستیم مادر و باباهامون بفهمن چه غلطی کردیم من گفتم باید عقد و عروسی باهم باشه اول قبول نکردن ولی خواهر و بردادر من و آنا اسرار کردن اونا هم قبول کردن و ما هفته بعد عروسی کردیم و خلاصه یه هشت نه ماه بعد بچه به دنیا اومد پسر بود اسمش رو گذاشتم پرهام و و بعد از متولد شدن بچه من رفتم برای چند مدت خارج و بعد برگشتم ولی یه بسته کاندوم صد و پنجاه تایی با خودم آوردم و بعد از بازگشت یه مغازه باز کردم تو تهران و کاندوم ها رو هم که خریده بودم بردم خونه گذاشتم و هر شب یکی از اونا رو استفاده میکردم بخاطر اینکه از مغازه میومدم خسته بودم و یه کم آنا رو میکردم به خاطر اینکه نمیخواستم دوباره حامله بشه چون حوصله بچه نداشتم هر شب کاندوم میزاشتم و میکردم آنا رو و الان هم که این داستان رو مینوسیم بگم که هنوز هم هرشب بعد ا اینکه ازمغازه میرم خونه آنارو میخوابونم و میکنمش البته با کاندوم امیدوارم که خوشتون اومده باشه از این خاطره ای که نوشتم اینو بگم که بدونید این داستان کاملا واقعی است نظر یادتو نره.نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018