سلام من فاطیما 26 سالمه چند سال پیش با یه پسر دست شدم به اسم مهدیار که از یه خونواده ی پولدار بود دوست شدم البته وضع ما هم بد نیستو پدرم کارمند و ما 2تا بچه ایم یه برادر بزرگترم دارم .مهدی خیلی منو دوست داشت و تقریبا مطمئن بودم که با دختر دیگه ای دوست نیست منم خیلی دوسش داشتم بعداز یه مدت باباش واسش طلا فروشی زد من همیشه میرفتم در مغازشو اونم پایان تلاششو میکرد تا یه خونه خالی پیدا کنه و با هم بریم اونجا همیشه ازم میخواست جلوش لخت شم ولی من قبول نمیکردمو شلوارو بلوزمو در نمیاوردم و با تا جون داشتیم لب میگرفتیمو سینه هامو میمالوندو از رو شلوار خودشو بهم میمالوند تا ارضا میشد البته وقتی میدید من ذوست ندارم اونم شلوارشو در نمیاوردو کیرشو از رو شلوار میمالید به کسم .بعداز یکی سال من دانشجو شدمو رفتم یه شهر دور گاهی میومد اونجا اتاق میگرفت روزا با هم بودیم و شب میفتم خوابگاه بعداز یه سال شوهر خواهرش فوت کردو مادر باباش شب میرفتن پیش اون میخوابیدن که تنها نباشه منم تعطیل بودمو اومده بودم خونه یه روز صبح زود من به بهانه مدرسه رفتم خونشون مامانش اینا تا ظهر قرار نبود بیان ناگفته نمونه که شب فبلش من یه فیلم پورن دیده بودم کسم حسابی خیس شده بود همون شب تصمیم گرفتم که فردا پیشش لخت شمو حسابی از خجالت این مدت که بهش سخت گرفته بودم در بیام رفتم حمومو شیو کردمو خلاصه آماده شدم صبح که رفتم پیشش فکر کنم اونم فیلم دیده بودو حسابی حشری بود تا نشستم دستمو گرفتو برد تو اتاقشو انداختم رو تخت بهم گفت دیگه طاقت ندارمو امروز باید اون سینه های سفیدتو بذاری تو دهنم وقتی دید من مثل همیشه اعتراض نکردم فهمید امروز با همه ی روزا فرق میکنه شروع کردیم لب گفتن مهدیار با حرص سینه هامو میمالوند کمکم تاپمو از تنم دراورد منم یه سوتین مشکی پوشیده بودم گفت من عاشق رنگ مشکی امو محکم سینه هامو گاز میگرفت منم مثل خر کیف میکردم تا اینکه سوتینمو باز کردو سینه های سایز هشتادم ریخت پایین اولش فقط نگاه میکردو میگفت چقدر سفیده صورتشو چسبوند بهشو شروع کرد لیسیدنو گفت میدونی چند وقته منتظر این لحظه بودمو همون طورمثل وحشیا افتاده بود به جون سینه هام منم که اولین بارم بود تموم بدنم از کیف میلرزید پشتمو گردنمو پایان بدنمو میخورد پایان بدنم از آب دهنش خیس شده بود از کسمم که اندازه یه رودخونه آب رفته بودو شورتم خیس خیس بود سینه هامو که میخورد کمکم اومد پایینو شکممو میلیسدو از رو شلوار کسمو میخوردو گاز میگرفت دستاشو گرفت لبه ی شلوارم که درش بیاره دستشو گرفتم که نذارم گفت امروز دیگه حریفم نمیشی تا الانم که جلوی خودمو گرفتم چون عاشقتم و نخواستم اجبارت کنم که به عشفم شک کنی اما دیگه نمیتونم شلوارمو که در آورد و دست کشید به شورتم گفت تو که اینقدر دلت کیر میخواد چرا جلوی خودتو میگیری یه لحظه به خودم اومدمو خومو جمع جور کردمو بهش گفتم باید مواظب پردم باشی گفت باشه خاطرت جمع شروع کرد به خوردن کسم تا زبونشو گذاشت یه لیس زد تموم بدنم لرزید و ارگاسم شدم محکم بغلم کردو باهام لب گرفت بازم دلم سکس میخواست حالا من مثل وحشیا افتادم به جونش سینه هاشو خوردم شلوارشو در آوردم وقتی چشمم به کیرش افتاد جا خوردم هیچ وقت یه کیرو از نزدیک ندیده بودم با اینکه کیرش 14 سانتی بیشتر نیست تو اون لحظه به نظرم خیلی بزرگ اومد شروع کردم به خوردنش یه کم که خوردم منو کشید بالا گفت الان آبم میاد منو انداخت رو تختو کیرشو مالوند به کسم یه کم سرسره بازی رد که یهو لیز خوردو یه ذره رفت تو سوراخ کسم زود خودشو کشید عقب که آبشم اومد تا به کیرش نگا کرد با تعجب گفت فاطیما پردت گفتم چی شدگفت فکر کنم پاره شد سر کیرش یه ذره خون بود .زود پا شدم یه کم خون ریخته بود روی تخت داد زدم گفتم چی کار کردی قسم خورد که مواظب بوده و نفهمیده چطور این اتفاق افتاده خلاصه خودمو تر و تمیز کردمو اومدم بیرون از خونشون ازش قول گرفتم که وقتی رفتم اونجا یه دکتر واسه ترمیم پیدا کنم اونم هزینشو قبول کنه من که رفتم بعداز یکی دو هفته اومد اونجا و یه خونه گرفت رفتم پیشش گفتیم حالا که میخوایم ترمیم کنیم لا اقل حالشو ببریم دوباره شروع کردیم به سکس که دوباره خونریزی کردم فهمیدیم که پاره نشده بود و فقط آسیب دیده بوده باز پشیمونیم بیشتر شد که کاش دوباره باهاش رابطه نداشتم سرتونو درد نیارم وقتی رفت شهر خودمون بدون اینکه به من بگه مامانشو فرستاده بود خونه ی ما که با مادرم صحبت کنه و منو خواستگاری کنه اولش خونوادش نارازی بودن ولی با اصرارش راضی شده بودن وقتی بهم گفت پر در آوردم فکر نمیکردم تو فکر ازدواج با منه خلاصه منم خونوادمو راضی کردمو با هم ازدواج کردیم الان 7 سال از ازدواجمون میگذره و ما خیلی خوشبختیم و مردم خیلی دوسم داره و بهترین سکسهای دنیا رو با هم داریم یه پسرم دارم که خیلی نازه و به باباش رفته یه زندگی خیلی مرفه و خوب خلاصه این کس دادن واسه ما که خوب شد و باعث خوشبختیم شد اما همه ی دخترا خر نشن همه ی مردا مثل مهدیار من با معرفتو خوب نیستن (این داستان عین حقیقت بود) نوشته فاطیما
0 views
Date: November 25, 2018