سلام من ماهانم 25 سالمه.آدم حشری نیستم.طبیعتمه. به قول دوستام شهوتت خشک شده. کلا آدمیم که به موقش مثبتم به موقشم منفی. الان دانشجو ام تو شهر خودم البته 4 سال دیگه ایشالا تخصص رادیولوژیمو میگیریم. فک کنم کلا تو زندگیم 6 یا 7 بار جلق زدم اونم 7-8 سال پیش. با بچه ها بودیم یهو میگفتن آغا جلق میزنیم میریزیم تو یه ظرف هرکی دیرتر آبش اومد میریزیم رو صورتش. در همین حد فقط. اینم به اصرار دوستم میذارم(داستانو)دوس دخترم اسمش یلداس خیلی دختر خوبیه هم سنیم.یعنی بار ها شده خونه ها خالی میشد میرفتیم خونه هم ولی حتی لباس همم درنمیاوردیم فقط در حد لب. دیگه همه میدونستن عشقمون پاکه پاکه. راستی از دبیرستان باهاش دوستم قول دادم درسم که تموم شد بیام خواستگاری.خونوادمونم تشکیل شده از یه خواهر نایس یه مادر فوق العاده یه پدر پایه و باحال و در عین حال غیرتی.ما زیاد پیش میاد آخر هفته هارو با چندتا خانواده دیگه که دوستیم باهاشون مهمونی بگیریم ورق بازی کنیم و برقصیمو از این کارا. یکی از دوستای قدیمیمون که هم دانشگاهی مادرم بود رزیتا خانومه شوهرش آقا محمود دختر شم لیدا 3 سال ازم کوچیک تره.ینی اونقدی که من حالم ازش بهم میخوره اون دوبرابر من ازم متنفره.خوشگله.رقاصه. ینی استیلش نایسه. منم 9 ساله بدن سازی کار میکنم.ولی از نظر من اندامم اونی که میخوام نیست.بسکتبالم تا پارسال ادامه میدادم.گارد راس. فهمیده بودم این رزیتا خانوم کلا خیلی دور من میگشت.یلدا ام گاهی اوقات میاوردم مهمونی. اوایل در غالب دوست خواهرم ولی الان دیگه همه میدونن با همیم.حتی از باباش اجازه میگیرم که بریم بیرون.سرتونو درد نیارم یلدا فهمیده بود که رزیتا منو برا لیدا در نظر داره.برا همین عین هاپو رفتار میکرد باهاش. من بعد ها فهمیدم که چرا انقد این رو من سوزنش گیر کرده.بعله این تازه یه بیوگرافی بود از زندگی مناز سه شنبه ها متنفرم بد ترین اتفاقای زندگیم تو این روزه این داستان لعنتیم تو سه شنبه اتفاق افتادهخیلی شیک ازخواب بلند شدم موزیکو زیاد کردم. متااالیکااااااا.صبح میچسبه زمستونم بود.دی.هوام که طبق معمول ابری. آخه سه شنبه بود. یه جوری من باید روزم به فنا بره دیگه یلدا پیام داد دلم واست یه ذره شده غزیزم امروز بریم بیرون لطفا منم گفتم چشمو ساعت 4 آماده میشدم که برم دنبالش که مادر گفت رزیتا مودم جدید گرفته خواسته تو براش کانفیم کنی.تو خونه با مادرم بیشتر بریتیش صحبت میکنیم.که منم اعصابم خورد شدو گفتم مگه نمیدونی با یلدا قرار دارم گفت کاری نداره که پسرم 2 ساعت باهم باشین بعد دخترمو بیار ببینمش.گفتم خوب فهمیدم ماهک خونه نیست توام مهمون داریو میخوای اون بیاد کمکت. خندیدو رفت.گفت دیر نکنین.رفتم در خونه یلدا خانوم اومد بیرون نیگاش کردم گفتم چه شیک شدی امروز زیبای من خندیدو گفت توام همینطور عشق جذاب من.رفتیم یکم قدم زدیمو سردش شد گفت بریم کافی شاپ خلاصه رفتیمو نشستیم یه 30 دیقه گذشت ساعتمو نیگا کردم گف دیرته؟گفتم نه 7 جایی باید برم مامانمم گفت ببرمت خونه مثل اینکه کارت داره.نیگام کرد گفت آقا ماهان من اگه تورو بعد اینهمه مدت نشناسم که دیگه هیچی. پریشونی نفس.چی شده؟خیلی دختر تیزیه انصافا گفتم باید برم خونه رزیتا برا…ناراحت شد.گفت خوب بلند شو دیگه بریم بسه.زود برو که زود بیای.گفتم یلدا ناراحتی گفت نه. رفتیم بیرون کافی شاپ.گفتم تو چشام نگاکنو بگو نیستم.اگه هستی به جون تو نمیرم.وایساد گردنمو گرفت محکم لبمو بوس کرد.گفت جای رژ لبم پاک نمیشه فهمیدی؟گفتم چشم سرکار رسیدیمو گذاشتمش خونه و گوشیمم سایلنت کردم.میدونستم الان مادرم به کار میگیرتشو دیگه مسج نمیده.ماشین ورداشتم.تو راه هی فک میکردم الان میاد منو با لیدا تنها میذاره.رسیدم تو دیدم رزیتا خانوم با یه پیراهن سفید مشکی و یه دامن 4خونه قرمز سفید مشکی اومد استقبال.عحیب بود.یه اشکالی وجود داشت. گفت لیدا کوشش؟ گفت با باباش رفته خونه… خارج از شهر بود.رفتم نشستم پشت سیستم قبلشم پالتومو بش دادم که بذاره تو اتاق مهمان.سیستم تو اتاق لیدا بود.چای آورد خم شد جلوم سینش معلوم میشد نیم نگاهم حتی نکردم.نشست و یه ذره بش یاد دادم کارمو که دوباره بلند شدوچای ورداشت چون سرد بود.این دفعه بیشتر خم شد که کاملا بیرون اومد سینش. بازم ندیدم اصلا.رفت.گفتم خدایا این دیگه چه داستانیه زود باید از این خراب شده خارج بشم.دوباره چای آورد گفتم شاید امتحانم میکنه بابا.بزرگترین اشتباه زندگیمو کرد خیلی هیز نگاه کردم سینشو.به همون خدا ناخواسته بود.گفت چشاتو ببند بستم.گفت یه آرزو بکن و بد بگو کودوم چشته.همینطور صدا نزدیک میشد چشامو باز کردم دیدم چند سانت فاصله داره باهام.بلند شدم گفتم خوب رزیتا خانوم با اجازه رفع زحمت میکنم شما کانکتی الان به نت.نیگام کرد گفت کسه خوار نت من تورو میخوام ماهانخواستم کاملا همه حرفاشو نشنیده بگیرم.گفتم خوشحال شدم طرف مام بیاین یه سر با آقا محمود. داغ کرده بودم دستمو گرفت دستام میلرزید.گفت ای جانه منیعنی رزیتا انقد ترسناکه؟تو چشاش نگا نمیکردم اصلا.گفتم لطفا بذارید رد شم خانوم دسشو گذاشت رو کیرم گفت نمیذارم جیگر من.دوتا بازوهاشو گرفتم بلندش کردم دلو زدم به دریا گفتم ببین لاشی تا الانش که به شوهرت هیچی نمیگم بهت لطف میکنم فهمیدی من مجرد نیستم حالام دیگه طرف منو یلدا نیا.بازم تو چشاش نگا نکردمرفتم پالتومو بردارمو برم دیدم رو کاناپه نشسته از ته دل زجه میزنه به خداوندی خدا درو باز کردم که برم.دلم نیومد.نشستم کنارش دستمو گذاشتم رو شونش گفت ولم کن. آره من هرزه ام من جنده لاشی ام من هیچی نیستم.گفتم رزیتا تو جنده لاشی نیستی شوهرت رفیق بابامه.بچت هم بازی بچگیام بوده تو خودت جای مادرمی(ولی انصافا جوون بود)گفت تو چه میدونی از براورده نشدن نیاز یه زن.نیگام کرد.چشم تو چشم شدیم.چشمای اشک آلوده شو وقتی از اون زاویه دیدم گفتم پیش خودم پدر این عجب تیکه ای بوده.چشاشو نیمه بسته کرد اومد سمت لبام.نه کسش نه اندامش نه سینش هیچیش منو به اندازه عطرشو چشای فوق العاده وطعم لبش منوحشیری نکرد وحشی شدم.تا اون موقع نشده بودم اون شکلی.پیرنشو تند تند دراوردم.هرچی سعی کردم سوتینش باز نمیشد.گفت بذا خودم بازش کنم.تا باز کردم حمله کردم به سینه هاش یادمه که تو گوشم میخندیدو میگفت ماهانم برا خودته.آیییی تا میتونی بخور.من جو زده عوضی رفتم سمت کسش گفت بذار درارم دامنو شورتو(عجب حیوون وحشی بودم من)پیرهن مردونمو دراروردم زیرش چیزی نپوشیده بودم.رزیتا نیگام کردو گفت جووووووون چه بدن عضله ای داری.بی اختیار گفتم گه نخور سلیطه گردنشو گرفتم پشتشو زدم به کاناپه.فکر میکرد دارم باهاش سکس خشن میکنم ولی من واقعا ازش متنفرشده بودم. از طرفی دیگه عاشقش.شرو کردم به خوردن کسش.بدم اومد. بلند شدم شلوارمو دراوردم شورتمم همینطور.گفت بذا کیر عشقمو مزه کنم.گفتم غلط اضافه نکنو بخواب سگ کی باشی کیر منو بخوری جنده.من هر غلطی میکردم اون حشرش بیشتر میشد.بماند که آه آه ش کل خونه رو برداشته بود به بدنش نیگا میکردمو پای راستشم گرفته بودم.تو چشاش باز نیگا کردمو دیگه داغون داشتم میشدم. کشییدم بیرون موهاشو گرفتمو گفتو تا قطره آخرشو میخوری.فک کردم الان وقتشه غقده مو خالی کنم کمرمو چرخوندمو آبمو ریختم رو پارکتش.بعله رزیتا خانوم از این حرکت بد عصبی شد.رفتم دستشویی گفت برگشتنی این گندیم که زدی تمیز کن.حال نداشتم.ولی بازم از خنده مردم.بعد دستشویی رفتم دستمال خیس وکشیدم رو زمینو آبمو تمیز کردم.افتاده بود رو مبلو حال نداشت.گفت مرسی عشقم که امشب بهم حال دادی.گفتم توام مرسی که سرپا ریدی به زندگیم.گفت ااااااه گیر نده دیگه میدیدم چظوری حال میکردی.گفتم تو یه روانی عزیزم به پزشک مراجعه کن.لباس پوشیدم که برم تو همون حالت گفت شمارتو میدادی حداقل.خندیدمو رفتم گفت من که از مامانت میگیرم.گفتم گرفتی از روش 2تا بنویس بدبخته عقده ای.رفتم خونه یلدا نبود.مامان گفت دیر کردی بابات رسوندش. 1 هفته تو دعوا بودیم که خدارو شکر الان آشتیم.بعد اون هرجا رزیتارو دیدم سعی کردم فاصله بگیرم ازش.هنوزم که هنوزه رزیتا داره روم کار میکنه. چند دفعه ام تهدید کرده که زندگیتو نابود میکنم اگه با من نباشی. من اهمیت نمیدم.بهترین کار همینه.ولی برای اولین بار حس کردم ازم استفاده شده.انگار من داده بودمبه هرحال مرسی که خوندینممنوننوشته ماهان
0 views
Date: November 25, 2018