از عشق تا خیانت (1)

0 views
0%

اسمم رضاس و این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم قسمتی از زندگیه من بوده و کاملا واقعیت داره اما شما هر طور که دوست داریم می تنید قضاوت کنید.سال 87 من تو یکی از دبیرستان های شهر اصفهان مشغول تحصیل در مقطعه پیش دانشگاهی بودم رشم ریاضی فیزیک بود داشتم اماده میشدم برا کنکور اما نه کنکور 87 می خواستم یک سال پشت کنکور بمونم که یک رشته خوب تو یه دانشگاه خوب قبول شم اما برا رفع کتی که سربازیمو بپیچونم همون سالم امتحان دادم و چنتا رشته رو انتخاب کردم که می دونستم هم اسون هست هم قبولیش برام حتمی تا بتونم خودمو برای قبولی تو رشته مد نظرم اماده کنم.خوب زد ودانشگاه یکی از شهرستانهای اصفهان قبول شدم ترم اول رو بدون هیچ توجهی به درسا و همکلاسیام گذروندم اخرای ترم شد که متوجه یکی از همکلاسیای دختر شدم خیلی زیبا نبود ولی جذاب و تو دلبرو به جرات می تنم بگم که تا به حال هیچ دختری اینقدر به دلم نشسته بود که اون به دلم نشت خوب سعی کردن بش توجه نکنم چون اصلا من با یک نیت دیگه ای به اون دانشکاه اومده بودم و می دونستم نهایتا چند ماه بیشتر به اون دانشگاه نمیرم اما مثل اینکه خودمو داشتم گول می زدم و چهره دوست داشتنی اون دختر از ذهنم پاک نمیشد بین امتحانای اخر ترم بود متوجه شدم اون دخترم تا فرصت گیر میاره خیره میشه به من و منتظره یک عکسل عملی از من بود و نمی خواست خودش شروع کنه سر صحبتو بام باز کنه چون واقعا دختر مغروری بود منم هنوز جوء درس برا کنکور گرفته بودتم و پا پیش جلو نمیزاشتم خوب ترم جدید شروع شد و اکثر بچه ها باهم مج شده بودن منم با چند تا پسر رفت اومد میکردیم اینم بگم من پسری نصبتا شوخی بودم و از همون روزای اول سر کلاس تیکه مینداختم برا همین اکثر استادا و شاگردا منو می شناختن یک روز که حسابیم سر حال بودم با کلی انرژی اومدم سر کلاس و از همون دقایقه اول شروع کردم به تیکه انداختن به استادو بچه ها که دیدم یک دختر اومد پا به پا ی من به تیکه انداختن.کلاسای بدم به همین منوال گذشت تا اخرین کلاسمونم تموم شد.تو راه برگشت به خونه بودم که همون دخترو دیدم تو یه تاکسی نشسته منو صدا میکه رفتم پیشش گفت فکر میکنم مسیرمون یکی بیا با هم بریم منم از دوستام خداحافظی کردمو سوار تاکسی شدم که متوجه شدم اون دختریم که من ازش خوشم اومده بود تو تاکسی نشسته و یکی از دوستای همون دخترس خلاصه مسیر هر سه تامون مرکز شهر بود و از اونجا از هم جدامی شدیم.خوب دیگه کار من این بود که برا برگشت از دانشگاه با این دوتا دختر برم تا اینکه متوجه شدم دختر اصلی داستان ما مسیر خونشون با من یکی هست و تو محله مجاور ما زندگی می کنه ازش خواستم باقی مسیرم با هم بریم اونم قبول کرد تو تاکسی اسمشو ازش پرسیدم واقعا نمیدنستم اسمش تا اون لحظه چی هست چون دخترارو همه به فامیل صدا میزدن.گفت اسمم نفسه از اون روز منو نفس کمی بیشتر با هم صمیمی شدیم و من هروز وابسته تر به نفس. با اینکه اصلا نمیخواستم پایه دوستیمو محکم کنم طاقت نیورذم و ازش شمارشو خواستم اونم به بحونه درسو جزو اوایل برا هم اسمسو جک میفرستادیم که همین اسمس ها باعث شد منو نفس با هم بیشتر صمیمی شیم و وایستگی من به نفس بیشر بشه تا اینکه یک شب دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرمو احساسمو بش گفتم نفس دوست دارم نفسم شدی اونم در جواب بم گفت خیلی وقته این احساسو نسبت به تو دارم اما چون تو خودتو سر سخت نشون میدادی چیزی نگفتم این بود شروع عشق من و نفس (الان که دارم براتون این داستانو مینویسم بقض گلومو فشرده کرده)ترم دوم داشت تموم میشد و کنکور نزدیک بود نمی دونستم چی کار باید بکنم کنکور بدم برم از این دانشگاه یا ادامه تحصیل همین رشته.گفتم بزار کنکورو بدم بالاخره یکاریش میکنم جواب کنکور که اومد کارمو خیلی سخت کرد رشته مورد علاقمو قبول شدم اما یک شهر دیگه اون زمان من دیگه واقعا عاشق نفس شده بودم که همین باعث شد نتونم ازش دل بکنم و همون رشته را ادامه دادم ترم سوم دیگه همه همکلاسیا و استادامون میدوستن منو نفس با همیم و تا ترم چهارم کل دانشگاه متوجه شده بدون چند باری حراصت منو نفسو باهم گرفته بودن که باعث شد خانواده هامونم از دوستی ما باخبر بشن اما ما اینقدر عاشق همدیگه شده بودیم که حتی حراصت و خانوادههامونم نتونستن این دوستی رو به جدایی ختم کنن بماند که با چه مشکلاتی روبرو شدیم.2 سال از اشناییمون میگذشت و فقط تا اون لحظه تا فرصتی گیرمی اوردیم همو بغل میکردیمو میبوسیدیم بوسه های رومانتیک ولذت بخشتر از سکس.تا اینکه من با یکی از دوستای پدرم یک شرکت زدیم به نفس گفتم بیاد شرکت تو یک سرس از کارا کمکم کنه اصلا قصدی نداشتم فقط گفتم اگه فرصتی گیر بیاد نفسمو ببوسم نفسم زنگ زد به خانوادش و اجازشو گرفت( پدرمادرامون بمون اعتماد کامل داشتن چون نه شخصیت من نه اون طوری نبود که به خاطر سکس یا هم دوست شده باشیم اینو خانواده هامون میدونستن) نفس اومد شرکت و مانتوشو در اورد به کمک اون داشتم شرکتو مرتب میکردیم که گوشی دوسته پدرم زنگ خورد و معلوم بود که براش کاری پیش اومده که باید بره یه چشمک با شیطنته خاصی به نفس زدم که اونم منظورمو متوجه شد هردو میدونستیم تو فکر اون یکی چی میگزره وقتی دوست پدرم رفت.رفتم درو قفل کردم تا رومو برگردم دیدم گرمترین اغوش دنیا تو بغلمه و داره فشارم میده نفس بم گفت رضا دوستت دارم منم بدونه این که چیزی بش بگم لبامو رو لبای گرمش گزاشتم لبایی به طعم شراب به زیبایی ماه و لذت غیر قابل وصف بوسه هامون به فرنچ کیس تبدیل شده بود من زبونشو میخوردم اون لبامو و برعکس رومانتیک همو می بوسیدیم همینطور که میبوسیدمش با هم رفتیم به طرف یکی از اتاقای شرکت که برا استراحت حاضرش کرده بودیم رفتیم و خوابیدیم روی رختخوابی که اون جا پهن شده بود همچنان همدیگرو میبوسیدیم عشق و شهوت تو چشای هردومون میدرخشید دیگه تحمل نداشتم بش گفتم نفسم میخام گرمای بدنتو تجربه کنم اونم با نازی زیبا سری تکون داد به نشانه رضایت یک پلیور تنش بود با دستم انتهای پلیورشو اوردم بالا دستمو گذاشتم روی شکمش گرمای وجودش منو به اندازه ذوب شدن داغ میکرد بالاتر از نافشو بوسیدم معلوم بود کاملا خوشش اومده لبخندی به نشونه رضایت تحویلم داد که باعث شد من ادامه کارو با دلگرمی بیشتر انجام بدم پلیورشو تا سینهاش کشیدم بالا دستاشو برد بالا تا بتونم راحتر پلیورشو بکشم بالا تازه داشتم زیبایی بدن گندمی نفسو ببینم با چشای درشتش تو چشام نگاه میکرد شروع کردم به نوازش تنش بوسیدنه تنش تا اروم اروم به سینه هاش رسیدم از رو سوتیینش سینه های نرمو شو نوازش می دادم هیچی نمیگفت کاملا تسلیم من شده بود یه بوسه کوچیک ازش گرفتم بش گفتم اجازه میدی؟برام یه بوش زیبا فرستاد منم دستمو بردم زیر کمرش بند سوتیینشو باز کردم دستا مو گذشتم رو سینهاش و سوتینو از رو سینهاش برداشتم سینه های زیبا سایز 70 جلو چشام ظاهر شدن تنمو روش گذاشتم بوسیدمش و یوسیدمش اروم سینهاشو نوازش میکردم چشاش خمارو خمارتر میشد بش گفتم نمیتنم از مزه کردنشون بگذرم گفت عزیزم راحت باش تو زندگیمی پایان زندگیم ماله توست نوک زبونمو اروم به نوک سینهاش زدم لذت یخش بود واقعا لذت بخش بود اروم تا اون جا که میتنستم سینه هاشو تو دهنم جا کردم و میمکیدم کم کم داشت نفسای نفسم تند تند می شد که بم گفت رضا پیرهنتو در بیار اشاره کردم که یعنی منتظرم اومد بقلم بوسیدم دونه دونه دکمه های پیرهنمو باز کرد پیرهنمو از تنم در اورد و گفت رضا بخواب روم خوابیدم روش گرمای بدنشو با ذره ذره ملکولای بدنم داشتم حس میکردم بسیار لذت بخشو هیجان انگیز از شور عشقمون شده بود هر دو داشتیم لذت میبردیم که بش گفتم عزیزم اجازه میدی ادامه بدم با صدای بلند گفت نه میترسم گفتم من تا اخر عمر بات میمونم از چی میترسی گفت قول میدی بوسیدمش گفتم من بی تو میمیرم مگه میتنم بی تو باشم بوسیدیم همدیگرو گفت خوب باشه ولی تو اول شلوارتو در بیار گفتم دوست دارم تو انجام بدی اومد زیپه شلوارمو باز کرد اروم شلوارمو در اورد منتظر بودم که شرتمم در بیاره که گفت بسه منم اصرار نکردم بوسیدمش و منم شلواره اونو در اوردم الان دیگه فقط بین من اون دوتا تیکه پارچه بود کاملا در اغوشه هم و به هم چسبیده بودیم بوسه و نوازش بینمون ردو بدل میشد سینه هاشو بوسیدم میمکیدم معلوم بود خیلی از این کار خوشش میاد من نامردی نمیکردم نوازشش میدادم سینهاشو تو دستام میگرفتم و اونم لذت میبرد از لذت بردنش لذت میبردم گفت بسه دیگه سینهامو نخورد دردم گرفت گفتم باشه عزیزم و خودش امد سینه های منو خورد واقعا لذت بخش بود زبونشو میزد به نوک سینهام و میبوسید حسابی گرم شده بودیم گفتم دراز بکش شروع کردم بوسیدن تنش تا رسیدم اطراف نافش معلوم بود داره مورمورش میشه و لذت میبره اومدم پایین تر بالای کسش و بوسیدم رفتم بغله کسششم کنار رونشم بوسیدم کاملا شهوتی شده بود گفتم اجازه میدی گفت به شرطه این که پردمو بزاری برا وقتی که ازدواج کریم گفتم منم قصد دیگه نداشتم فقط میخوام لذته بیشتری ببری بالاخره راضی شد شرتشو اروم اروم کشیدم پایین چی چی میدیدم یه کس نرم وتپل وزیبا کاملا خیس بود اروم زبونم گذاشتم روش و شروع کردم چوچولشو میک زدم هی میگفت رضا نه طاقت ندارم اما چون میدونستم داره لذت میبره ادامه دادم همین طور که داشتن براش میخوردم با یه انگشت اروم کردم تو سوراخ تنگ کونش و اروم تو بیروم کردم که دیدم داره اه و نالهاش بیشتر میشه و داره ارضاء میشه که ناگهان لرزید و یه اه کوچیک کرد و گفت رضا بسه بسه تو رو خدا بسه فقط بیا بغلم کن بت احتیاج دارم منم رفتم سری بغلش کردمو بوسیدمش تا حالش جا اومد و گفت ممنون منو به اوج بردی همیشه پیشم بمون و گفت منم میخوام همین کارو باتو کنم بی مقدمه شرتمو از پام اورد پایین کیرمو تو دستاش گرفت سرشو بوسید و نوازشش کرد و رگ پشتشو برام میلیسد و میگفت عشقمی دوست دارم.دوست دارم لذت ببری اروم تمامشو کرد تو دهنشو برام میخورد اما معلوم بود این کاره نبود چون دندوناش مرتب به کیرم میخورد نمیذاشت کاملا لذت ببرم اما چیزی بش نگفتم تا گفت عزیزم نمیدونم میتونم یا نه اما بیا امتحان کن ببن میشه از پشت بت حال بدم. پاشد و به حالت سگی رو به من نشست و گفت بکن بش گفتم اینشکلی که نمیشه باید اماده بشی گفت عشقم هر کاری که دوست داری بکن من ماله توهستم با انگشت کردن تو سوراخش تو بیرون کردم یکم که از هم باز شد دو انگشتی گذاشتم داشت دوباره به اوج میرسد چند بار تو بیرون کردم گفت برو از تو کیف دستیم کرم بیارو شرو کن من حاظرم کرمو برداشتمو اروم شروع کردم به سوراخش مالیدن توشم یکم با انگشت مالیدم بعد یکم کرم ریختم کف دستش گفتم این با تو کیرمو با کرم مالوندو حسابی لزجش کرد گفت خوب برو شروع کن میخوام باهم یکی بشیم اروم فشار دادم تو اما نرفت چون کیرم کلفت بود گفت دوباره سعی کن ایندفعه بیشتر فشار دادم اروم سرش فرو رفت که دیدم حسابی داره جیغ میزنه و اشکش در اومده طاقت دیدن درد داشتنشو نداشتم سری کیرم از سوراخ کونش اوردم بیرون دیدم بد بخت حق داشت لبه سوراخ کونش خونی شده ییخیال شدم بوسیدمش ازم معذرت خواهی کردو گفت ببخشید گفتم هیچی نگو عیبی نداره گفت پس بیا بزار رو کسم بین پاهام منم همین کارو کردم رونای نصبتا درشتی داشت یکم کسشو مالوندمو با توف لیزش کردمو کردم بین پاهاش همینم لذت بخش بود هم گرمای کوسشو داشتم حس میکردم هم گرمای تنشو چون روش دراز کشیده بودم میبوسیدمشو کیرمو بین روناش وکوسشش بالا پایین میکردم نوازشش میدادم میوسیدمش و گاهیم سینه هاشو میمالوندم صدای نفس نفساش داشت به اه اخ تبدیل میشد که لذت بردنه منو دوچندان میکرد جفتمون داشتیم حال میکردیم بدن جفتمون شده بود خیس عرق بش گفتم برگرد روش دراز کشیدمو کیرمو از پشت بردم رو کوسشو بین پاهاش اینشکلی خیلی بیش تر حال میداد گردنو لاله گوششو می خوردم به نفس نفس افتاده بود دباره چند دقیقهای به همبن منوال گذشت نمیخواستم به این زودی ابم بیاد چون واقعا داشتم لذت میبردم اونم داشت حال میکرد پاهاشو بهم جفت کرده بود و فشار میداد به هم تا من بتونم بیشتر لذت ببرم وقتی کیرمو بالا و پایین میکرئم و بدنم به باسنش میخورد صدای چالپ پولوپه قشنگی ایجاد میکرد میگفت عزیزم بکن رضا دوست دارم من ابتو میخوام دوست دارم منو بکن بزار ابت باید میخوام ابتو در بیارم حرفاش منو حشریتر میکرد و سرعتمو بیشتر که کم کم حس کردم دارم منفجر میشم بش گفتم عزیزم داره میاد گفت نریزش لا دسمال کاغذی میخوام بریزیش رو سینهام برشگردوندمو ابمو ریختم رو تنشو سینهاش همون لحظه اونم دباره ارضا شدو ابمو به بدنش میمالوندو میگفت عزیزم عاشقه ابتم جونم بعد همدیگرو بوسیدیمو دباره اومد بغلم یک ربعی تو بغل هم بودیم تو بغل هم که نه البته تو فضا بودیم اون زودتر به حال اومدو شروع کرد به بوسیدن من ونوازشم میکردو میگفت عاشقتمو دوست دارم منم کم کم سر حال اومدمو یه بوس کردمشو لباسامونو پوشیدیم بعد بک ربع با هم رفتین به سمت خونشون رسوندمش دم درو ازش خداحافظی کردم.این سکس رابطمونو خیلی محکمتر کرد منو مجنون و اونو لیلی یا بهتر بگم اونو شیرینو منو فرهاد؟؟؟؟؟؟؟این قسمتش مربوط بود به عشق اگه دوست داشتید نظر و رای بدید اگه دوست داشتید ادامشو براتون بنویسم تا برسیم به خیانت.در ضمن این داستان کاملا حقیقته وهیچ گونه خیال پردازی توش نبود پس خواهشا با نظرات و کامنت های فحش و بی سزا روبروم نکنید تشکر میکنم.نوشته‌ رضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *