از لاپایی تا فتح کون وکوس سمیه

0 views
0%

من ۴ سال پیش که مجرد بودم یه دختری به نام سمیه ن باهام اشنا شد که باهاش دوست شدم و اوایل که شبا میومد پیشم چون اولین تجربه دوستی ام با یک دختر بود خیلی برام سخت بود که بخوام ازش بخوام باهاش سکس کنم ولی یواش یواش اوردمش تو راه و با لاپایی زدن شروع کردم و تا ۲ سال اول هر کاری کردم نگذاشت از عقب بکنمش و فقط لاپایی میکردمش تا اینکه چند ماهی باهم قهر کردیم و بعد از ۶ ماه با هزار بدبختی و کلک تونستم دوباره مخش را بزنم و بیارمش تو راه و بردمش خونه خالی به حساب سالهای قبل وزیر اعظم رو گذاشتم لای پاش و شروع به مالیدن روی سوراخ کسش کردم تا اینکه حسابی حشری شد این کار را اینقدر ادامه دادم که با زور خودشو زیر پام دراورد و برعکس شد،باورتان نمیشه به روی شکم خوابید و سوراخ کونش را به سمت بالا کرد من با شوخی کیرم را در کونش گذاشتم و شروع به ماساژ دادن کردم دیدم خیلی خوشش آمد ،ادامه دادم ،دیدم داره سوراخشو با فشار به کله کیرم می ماله منم سرشو تر کردم و خلیفه را با فشار وارد بغداد کردم باور نمیکنید که بعد از دو سال سکس با این دختر اولین باری بود که اینقدر حال میکردم،بالشت رو زیر شکمش قرار دادم و شروع به تلمبه زدن کردم و تو دلم میگفتم بخور دیگه باهام قهر میکنی ،اونم ناله میزد منم کیف میکردم،هی شدت پمپاژ رو بیشتر کردم توری که میگفت دارم میسوزم ،دست دور گلوی مبارکش انداختم و مانند سواری بر اسب میتاختم و بعد از چند دقیقه آب داغ کیرم را تا اخرین قطره از دریای وجودم داخل اعماق کونش ریختم تا سر اغاز شروع کون دادنش به من باشد از این روز بود که فهمیدم ناکس تو این مدت از کون میداده که بعد از ۶ ماه خودش با کون بهم حال میداد باورتان نمیشه یه شب در حالی که داشتم از عقب میکردمش خون از جلوش اومد که خیلی گریه زاری کرد وبعد گفت فکر کنم پرده ام پاره شده منم با هزار چاخان اونو اروم کردم و فردای اون روز اونو فرستادم به خونشون و بعداز چند روز از اون جریان بهش زنگ زدم جویای احوال کسش شدم گفت به خیر گذشت و چیزیم نشده منم نفس راحتی کشیدم و اونو برای شبهای بعد دعوت کردم که مخالفت کردچند هفته ای گذشت خودش زنگ زد گفت میخوام بیام پیشت بکنیم منم به استقبالش رفتم و اونو آوردم تو خونه آخر شب که خواستم لاپایی بزنمش گفت صبر کن میخوام چیزی بهت بگمگفتم بگو،عزیزم.دیدم اشک تو چشاش جمع شد و گفت پرد هام پاره شده بود نخواستم ناراحتت کنم من بهت زده بهش نگاه کردم و گفتم راست میگی ؟گفت چه دلیلی داره که دروغ بگم؟من نمیدانستم ناراحت باشم یا خوشهال خوشهال از این بابت که میتانستم بالاخره بعد از ۳ سال از کس بکنمش برای ابراز همدردی اون را در اغوش گرفتم و رفتم تو کارش و شروع کردم به ماساژ وبالاخره رفتم سر اصل مطلب و خلیفه را با هزار بدبختی وارد بغداد کردم و اون وخودم را به ارزوی دیرینه مان رساندم و این بود سر اغاز کردن من تو خونه خالی و شبی سه الی چند مرتبه کوسش میذاشتم طوری که فردای اون روز که میرفتم سرکار همه همکارا میگفتن مگه دیشب نخوابیدی…….یادش بخیر چه زود دیر میشود انگار همین دیروز بو که میکردمش .نوشته پسرک شیطون

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *