از کنجکاوی کودکی تا عشق و حال با دختر خاله در نوجوانی

0 views
0%

بنام خدایی که سکس را آفرید تا ما بیکار نباشیمبا سلام به همه دوستان سایت داستان سکسی اسم من A هستش و الآن 17 سال دارم و یه ماه بعد 18 ساله میشم. من تو شهر م زندگی میکنم. آغاز داستان یا ماجرا بر میگرده به 10 یا 9 سال پیش که من 8 یا 7 سال داشتم.من از همون اولا یعنی قبل از اینکه مدرسه برم چیزایی درباره تفاوت در بدن پسرا و دخترا میدونستم ولی زیاد دربارش کنجکاو نمیشدم، تا زمانی که اولین سال مدرسم شروع شد. اواخر مهر ماه بود که خالم برای آموزش خیاطی به روستا های شهرستان میرفت. و چون نمیتونست دخترش رو هم با خودش ببره من و پدرم بعد از مدرسه اونو میبردیم خونه خودمون تا تنها نمونه. یاد نرفته بگم دختر خالم دقیقا یک سال از من کوچیکه. هر دو تو یه ماه به دنیا اومدیم. چند روز همینطور گذشت بعد از چند روز چرقه این کنجکاوی ها زده شد. (فرد کنجکاو دختر خالم بود نه من و این بخاطر این بود اون همه مسائل سکسی رو میدونست . از 5 سالگی تو مهد کودک دوستاش بهش گفته بودن)اون روز مث همیشه با پدرم رفتیم دنبالش و بعد رفتیم خونه و پدرم هم رفت سر کار (شغلش آزاده) ما هم بعد از تموم کردن درس و مشقمون رفتیم اتاق برا بازی (معمولا بچه های فامیلای ما وقت بازی در اتاقو میبندن) بعد یکم بازی کردن اون گفت بیا شلوارمونو در بیاریم و با شرت باشیم مثلا دریاست این روز تا ناهار همین طور گذشت وبعد ناهار پدرم اونو برد خونشون.روز بعد، بعد از اینکه از مدرسه برگشتیم با هم بازی میکردیم و بعد از چند دقیقه با مادربزرگم رفتیم حیات و وقتی مادربزرگم رفت تو خونه ما بهش گفتیم ما نمیایم وهمین جا بازی میکنیم. بلافاصله بعد از اینکه مادربزرگم رفت تو خونه اون برگشت و بهم گفت که بیا اونجا هامونو (کیر و کس به زبان بچگی) بهم نشون بدیم. در همین لحظه بود که کنجکاوی من غل کرد چون از قبل چیزایی میدونستم. من بدون مکس گفتم صبرکن بعد از کنار پرده سفید خام تو خونه نگاه کردم و دیدم همه چی امنه و گفتم باشه قشنگ هر دو بدون حتی یکمی خجالت سریعا شلوارامونو تا زانو کشیدیم پایین. اون که شدیدا کنجکاو بود س ریع دستشو گذاشت رو کیرم و دست منو هم گرفت و گذاشت رو کوسش. با این من خجالتم ریخت و گفتم بریم خونه اون گفت بیا دستامون کثیفه بشوریمشون و بعد بریم. بعدش رفتیم خونه تو اتاق و مث روز قبل درو بستیم. گفت بیا بشینیم رو تخت. رفتیم نشستیم وان کیرمو با دستش گرفت و به من گفت که به کس دس بزنم و بمالمش منم بی اختیار این کارو کردم. موضوع این طور گذشت و اون رفت خونشون.روز بعد وقتی از مدرسه برگشتیم رفتیم سر اتاق درو بستیم و بدون اینکه کار دیگه ای بکنیم دوباره شروع کردیم. روز قبل شلوارو تا زانو میکشیدیم بایین ولی امروز تا مچ پا کشیدیمش پایین. همونطور که گفتم اون از سال پیش میدونست همه چیرو پس گفت بیا کیرت و کسمو به هم بمالیم. رفتیم تو کار و یه ساعتی گذشت. حالا رفته بودیم تو کر دکتر بازی ولی از شانس بدمون نیم ساعت نگذشته بود که یهو مادربزرگ وارد شد ما هم شلوار تن نداریم هر دو بگا رفتیم. مادربزرگ نشست پذیرایی و داشت هر دومونو سرزنش و دعوا میکرد. منم از شدت خجالت رفتمه بودم زیر مبل گایم شده بودم. از روز بعد زیر نظر بودیم و نمیتونستیم تکونی هم بخوریم. (البته مادربزرگم آبرو داری کرد و به هیچکس ماجرا رو نگفت) باید تو پذیرایی از این به بعد بازی میکردمچند سال بعد تابستون بود و من نقشه عالی کشیدم و اون این بود که وقتی مادربزرگم رفت نون بگیره وارد عمل بشیم ( البته نا گفته نمونه مادرم میرفت سر کر و بعد از ظهر بر می گشت) من که دیدم مادربزرگم رفت بیرون دست به کر شدم و نقشرو به دختر خالم گفتم (خودمونیم از روز قبل مزش زیر زبونم مونده بوده بود) اون میترسید دوباره مچمونو بگیرن بخواطر همین قبول نکرد. ولی با اسرار زیاد من راضی شد و دوباره شروع کردیم. یه نیم ساعتی بعد دیدیم صدای در اومد و زود لباسامونو تن کردیم نزدیک بود دوباره لو بریم. بخواطر همین تا سال ها دیگه از این کارا نکردیم.سال ها گذشت و من شد 10 سالم و اون 9 سال وبه سن تکلیف رسید. من دیگه کنجکاوی زیادی نداشتم ولی یسال بود که مسال سکسی رو کاملا یاد گرفته بودم (فقط تعوری البته) ولی اشتیاق چندانی به این کارا نداشتم. ولی یه روز وقتی خونه خالم اینا بودم اون رفته بود حموم. من دستشویی داشتم و از قضا دستشویی اونا بغل حموم بود یعنی ورودی هاشون از یه اتاق رو شویی بودی. من درو باز کردم و وارد اتاق شدم. از شانس وقتی درو میبستم اون نفهمید من اونجام و درو باز کرد تا حولشو برداره که یهو رو در رو در اومدیم و اون کاملا لخت بود تا منو دید یه ای وای کفت و درو بست بعد از اینکه من رفتم دستشویی و اومدم بیرون اون حولشو برداشت. وقتی اومد بیرون طوری وانمود کرد که انگار اتفاقی نیفتاده. چند هفته بعد که برا پاک کردن سبزی با مادرم رفته بودیم خونشون من رفتم اتاقش تا صداش کنم که بریم کامپیوتر Gta Sa بازی کنیم. درو که باز کردم داشت لباساشو عوض میکرد. در حال بالا کشیدین شرتش بود. شرتشو زیادی کشیده بود بالا و کسش قشنگ معلوم بود. دید که دارم به کسش نگاه میکنم زود نشست زمین و پاهاشو گرفت جلو خودش و گفت برو بیرون. من هم رفتم بیروناین دو اتفاق باعث شد که من دوباره کنجکاویم رشد کنه.چند سال بعد وقتی کلاس هشتم بودم برا عید دیدنی رفته بودیم شهر ت و اونجا من هی مد شده بود که بگیم فلانی اینطور شد بیمه هم نداره. خلاصه من چیزی بفکرم زد وهی بهش با این جمله گیر دادم آخرین بار این جمله رو اینطور گفتم خانم N لباس پوشیده بیمه هم نداره. منظورم این بود که باید لخت باشه اونم قشنگ منظورمو فهمید گفت بزار سوار ماشین بشیم باهات کار دارم سوار ماشین شدیم و شروع کرد به نیشگون گرفتن منم نیشگوناشو میشمردم و میگفتم تلافیشو سرت در میارم. کمی که گذشته بوده به فکرم زد که انگشتش کنم و رفتم تو نخش اونم انگار خوشش میومد و بجاش دوباره نیشگون میگرفت تا من ادامه بدم. منم دیدم نمیشه دستمو یواشکی بردم و ممه هاش روش فشار دادم. تا برسیم خونه همینطوری مشغول بودیم.پاییز که شد یروز مادرم و پدرم رفتن شهر دیگه ای برا خاکسپاری یکی از فامیلامون منم بردن خونه اونا تا شبو اونجا بمونم. اونروز ما زیرزمین خونه بودیم و خالم هم داشت طبقه بالا خونه تکونی میکرد. من دوباره شروع کردم به انگشت کردن. یکم بعد متوجه شدم که زیر پیرهن دکمه داری که پوشیده فقط سوتین داره (اون زود به بلوغ رسیده بود و سینه هاش از دخترای هم سن و سالش بزرگتر بود) یکی از دکمه هاشو باز کردم خواستم دستمو تو ببرم که نزاشت ولی من بزور دستمو بردم تو و شروع کردم به دست کشیدن رو شکمش بعدش سوتینشو بالا زدم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش. یک کیفی میداد که نگو و نپرس ب عد دستمو بردم پایین تا به کوسش دس بزنم ولی نذاشت و گفت عمرمچند ماه گذشت و عید شد و ما برای مسارفت رفتیم استان X و رفتنی یکم کونشو مالونم و بعد هم سینه هاشو. ولی و وقتی داشتیم برمیگشیم تو ماشین ژاکتش رو گذاشت رو پاهاش منم فرصت رو غنیمت دیدم و اینار رفتم تو نخ کوسش. از رو شرتش مالوندم ولی نذاشت که برم تو گفت بذار بمونه با بدا حشری میشیم تابلو میشه.چند روز بعد 13 بدر بود و رفته بودیم روستامون اونجا بهش گفتم بیا بریم تو کار (روستامون تقریبا خالی لز سکنه هست همه جا پر خرابه هستش) میخواستیم بریم که از شانس بد ما برادر کوچیکم به ما پیله کرد پس در نتیجه عملیات شکست خورد.بعدنا وقتی 16 سالم بود یه حسی تو من بوجود اومد که من عاشقش شدم و وقتی ماه رمضون مهمونی داشتیم من این موضوع رو بهش گفتم و چون قبلا یکم جنتلمن بازی در آورده بودم اونم به من جذب شد. حالا طوری شده که بدون هم میمیریم و بخواطر همین دیکه نمیتونم باهاش چنین رابطه هایی داشته باشم ولی دلم خیلی میخواد طعم کیر کردن تو کوسشو بچشم خلاصه نقشه کشیدم بعد از 20 سالگیم برم خاستگاریش و اگه هم بهم ندنش با هم فرار میکنیم. (این نقشه رو دو تایی باهم کشیدیم)خب این بود داستان من امیدوارم سرتونو درد نیاورده باشم دوستان. لطفا جنبه داشته باشین و فش ندید چون این داستان الکی نیس واز خودم در نیاوردم. (ممنون میشم)با تشکر Mr.big_fuck

Date: June 15, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *