اسم داستان بر عهده ی شما (1)

0 views
0%

این داستان زیاد سکسی نیست،به همین خاطر بهتون پیشنهاد می کنم اگه دنباله یه داستان سکسی هستید،این داستان را نخونید.در ضمن خواهش میکنم توی نظراتون فحش نباشه آخه من اولین بارمه که می نویسم.راستی اسمه داستانا خودتون انتخاب کنید،نظرتون خیلی برام مهمه…….داستان از یک روز بارانی شروع شد.مدرسمون تموم شده بود و با بچه ها توی راه بازگشت بودیم.اون روز باروونی شدیدی میومد و این با باد شدیدی که می وزید حسابی حال من و دوستاما گرفته بود.ما مجبور بودیم برای برگشت به خونه یه 1 کیلومتریا تا ایستگاه واحد پیاده روی کنیم و تقریبا 20 دقیقه زمان می برد تا با اتوبوس برسیم به خونه.معلممون زنگ آخر یکم بیشتر ما را نگه داشت(خدا می دونه به خاطر این کارش چقدر بچه ها فحش نثارش کردن) و با این کارش ما حتی با دویدن هم نمی تونستیم خودمونو به اتوبوس برسونیم و مجبور می شدیم 20 دقیقه زیر بارون صبر کنیم تا اتوبوس بعدی برسه.وقتی از در مدرسه اومدیم بیرون با این که می دونستیم به اتوبوس نمیرسیم شروع کردیم به دویدن ولی توی اون باد و بارون خیلی زود خسته شدیم نفس نفس زنان شروع کردیم به راه رفتن.من همینجور که توی فکر بودم یه دفعه یه نیسان برامون بووق زد که سوار شیم،توی اون وضعیت آب و هوا عاقلانه نبود که پشت نیسان باایستیم ولی از هیچی بهتر بود.سریع به ساعتم نگاه کردم و دیدم که هنوز وقت هست.به دوستم علی(صمیمی ترین دوستمه که تقریبا خونه هامون به هم نزدیکه،راستی توی این داستان من آرمینم شرمنده که یادم رفت زودتر بگم)گفتمبیا بریم بالا شاید به موقع برسیم،گفتآرمین دیوونه شدی…با نیسان..اونم حالا….ولی من ترجیح دادم که سوارشم اونم که تا دید دارم سوار میشم،سوار شد.تا اومدیم برسیم به ایستگاه مثل این سنجابه ی توی عصر یخبندان، یخ بستیم.تا رسیدیم سر ایستگاه دیدم که اتوبوس داره راه میفته که بره.به علی گفتم بدوو که بدبخت شدیم سریع پریدیم پایین و هر چی قدرت داشتیم توی پاهامون جمع کردیم و شروع کردیم به دویدن ولی رانندهه اینگار حواسش نبود چون داشت راه میفتاد که خوشبختانه یکی از مسافرا بهش گفت نگه داره.با هر فلاکتی که بود از در عقبی سوار شدیم.واحد پر بود از دختر آخه یه دبیرستان دخترانه اونجا بود که دانش آموزاش هم زمان با ما تعطیل میشدند.به علی اشاره کردم بیا بریم جلو قسمت مردا من اینجا راحت نیستم(آدم کم رو و خجالتی نیستم ولی اوون روز حوصله دختر نداشتم مخصوصا این که بوی عرقشون و ادکلانشون قاتی شده بود و حال آدما بهم میزد،خاهشا خانوما جبهه نگیرن چون قصد بی احترامی ندارم فقط میخوام شرایط را توصیف کنم).همین جور که بیحال داشتیم از میون دخترا رد می شدیم که برسیم به قسمت جلو یک دفعه پام به پای یه دختر گیر کرد و اومدم بیفتم که علی از پشت یقما گرفت ولی اونقدر دستاش یخ زده بود که زیاد نتونست دووم بیاره و من پخش زمین شدم،یه دفعه واحد منفجر شد از خنده منم چون تا حالا جلو دخترا ضایع نشده بودم(حتی با وجود تمایل بعضی هاشون باهیچ دختری دوست نشده بودم)صورتم گر گرفت و با شتاب از جام بلند شدم و چرخیدم که یه سیلی خرج اون دختر کنم(آخه فکر میکردم کار یکی از اوناست که بهش محل نذاشته بودم و حالا می خواسته جبران کنه)دستما آماده کرده بودم که یکدفعه خشکم زد……………………………یه دختر بود تقریبا هم سن و هم قد منفبدنش ظریف و خوش تراش بود،صورتش خیلی خواستنی و مهربون بود نه اینکه خیلی خیلی خوشگل باشه ولی یه جورایی خاص بود.ابروهاش کاملا پرپشت بود ولی بانظم(اینگار که خدا خودش از روز اول اونارا با آرایش و نظم کرده بود)چشماش درشت و مشکی بود….مشکی مشکی و معصومانه،لباش خوش فرم بود که کاملا به صورتش میومد ودو طرف گونه هاش دو تا چال قشنگ بود که جذابیتش را دوچندام کرده بود.برعکس بقیه ی دخترا هیچ آرایشی نداشت……..همین طور که داشتم نگاهش می کردم یه دفعه چشمامون به هم گره خورد(تا اون موقع به خاطر شرم و خجالت سرشا پایین انداخته بود)…از خودم بی خود شدم دیگه صدایی نمیشنیدم همه چیز مبهم شده بود انگار یه فیلمی بود که داشت رو دور کند پخش میشد…تو حال و هوای خودم بودم که علی دستشا رو شونم گذاشت..یه دفعه به خودم اومدم یه نگاهی به اطراف کردم که دیدم همه اعم از دختر و پسر به من زل زدند آخه تا اون موقع دستم به حالت سیلی زدن روی هوا بود؛دستما آوردم پایین ولی هنوز نمیتونستم حرف بزنم،یه جیزی توی گلوم گیر کرده بود یه حالتی داشتم که تا اون روز تجربش نکرده بودم قلبم خیلی تند می زد انگار تو هر ثانیه 10 بار میزد اینا به وضوح حس میکردم…….بالاخره به خودم اومدم و نیروما جمع کردم آب دهانما قورت دادم و فقط بهش تونستم بگم لطفا بیشتر مراقب باشید.تو اون لحظه خیلی از خودم بدم اومد،منی که این همه اعتماد به نفس داشتم و شان و شخصیتما به خوبی مخصوصا جلوی دخترا حفظ کرده بودم چطوری توی یه لحظه اونم با اون وضع تاسف بار نابودش کرده بودم(البته اشتباه نشه نمی خوام بگم مغرور و خودپسندم،منظورم اینه که ضعف نشون نداده بودم)…………می دونم شاید تا اینجای داستان خسته کننده بوده باشه و شاید کسالت بار،اما بهتون پیشنهاد می کنم قسمت بعدیا حتما بخونید چوووووون توصیف صحنه های رومانتیک همراه با صحنه هایی از سکسهنظر یادتوون نره(بهتون قول میدم که کسالت بار بودن این قسمتا تو قسمت بعد جبران کنم ولی شما هم باید با نظراتوون بهم قوت قلب بدید)پایان قسمت اول……….نویسندهlove my half

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *