اس ام اس به موقع

0 views
0%

سريع مي رم سراغ داستان . اسمم هومنه و اين داستان در زمان 16 سالگيم اتفاق افتاد. البته خيلي هم سكسي نيست پس فحش ندين.دو سال پيش بود كه مادر بزرگ پدرم فوت كرد . ماشا الله عمر نوح كرده بود .خلاصه همه ي فاميل جمع شده بودن خونه ي مادر بزرگم براي رفتن به بهشت زهرا . اوايل خرداد بود . خونه ي مادر بزرگم خيلي شلوغ بود سه تا خاله هام با يكي از دایی هام با چند تا ديگه از فاميلاي دور ونز ديك همه بودن. و كاراكتر () اصلي كه دختر خاله كوچيكم بود هم آن جا بود یلدا . در بين جمعيت فقط چشمم به یلدا بود كه گوشه ي اتاق خواب يك سره سرش توي كتابش بود . آن موقع سوم راهنمايي بود درسش هم عالي بود..پاهاشو روهم اينداخته بود و عينكشو روي دماغش گذاشته بود لباس سفيد مشكي مجلسي هم پوشيده بود و يه كم از ساق پاهاش معلوم بود . موقع درس خوندن با خودشم زمزمه مي كرد برادر كوچيك ترش رامتين هم صداي گريه اش ريده بود به فضاي محفل برادرش تازه دو ماه بود به دنيا آمده بود و همش گريه مي كرد. كلا خوب مي ريد رو اعصاب .حول و حوش ساعت 9 صبح بود .(همه از صبح آمده بودند تا بروند بهشت زهرا وظهرم برن سالن ناهار) تقريبا ساعت 9و نيم كه شد همه به تكاپو افتادن براي رفتن به قبرستون رامتين دوباره زر زرش و شروع كرده بود . خاله ام صدايم كرد وبا مهرباني گفت اين بچه رو ساكت كن تا مانيستيم یلدا درس داره شيرشو خورده پوشكشم عوض كردم يه ذره راهش ببري خوابش ميبره. فدات شم . و بچه رو اينداخت توبغلم . (عمه ام از آن ها بود كه براي درس و نمره ي بچه اش همه را قرباني ميكرد تا یلدا بتونه درس بخونه) من هم با بهت وسر درگمي بچه روسفت چسبيدم . موقع رفتن مادرم آمد و گفت تا 3و4 برمي گرديم و در ميان افرادي كه از در داشتند خارج ميشدند ناپديد شد . سي ثانيه نگذشته بود كه خونه خالي شد . یلدا در اتاق رابست و من حيران و داغون بايه بچه توبغل همون جا ماتم برد چند ضربه آروم به كمر رامتين زدم تا كمي آرام شد . همون طور كه رامتين تو بغلم بود به اتاق تلويزيون رفتم وروي مبل نشستم . رامتين ديگه خفه شده بود همتن جا روي زمين خوابندمش تا باخودش درگير باشد و بعد كنترل ماهواره رو برداشتم رفتم رو كانال ALIAJ TV از عكساش بدم نميومد يكي دو تا عكس كه نشون داد ديدم صداي یلدا از اتاق آمد هومن . سريع كانال رو عوض كردم . و گفتم بله گفت يه لحظه مياي؟ دلم هري ريخت از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق یلدا رفتم بلوزم را روي شلوارم كشيدم و در را باز كردم روي زمين نشسته بود لبخندي زد وگفت يه لحظه . من هم نشستم روي زمين و گفتم بله ؟ گفت اين مسئله مختصات تو مغزم نميره معلم آشغالمون هم عين آدم توضيح نداده يه كمكي ميكني ؟ گفتم اگه خودم بلد باشم يه كم مسئله رو نگاه كردم گه گيجه گرفتم . نميدونم والا . گفت مثلا يه سال ازم بزرگتريا. گفتم خب رياضي از بچگي تو مخم نميرفت . هنوز داشتم به مسئله نگاه ميكردم كه صذداي زنگ اس ام سام در اومد اس ام اس آمده اي همون زنگ قديميه . خنده اي كرد و گفت خب ببين كيه . گوشي رو به زور از شلوار لي تنگم كشيدم بيرون. رضا بود يكي از هم كلاسي هام پيامشو خوندم نوشته بود تركه مي خواسته دوس دخترشو بكنه دختره ميگه من پريودم تركه ميگه منم اصغرم حالا بيا بكنيم بي اختيار خنديدم . یلدا سرش را بالا آورد خنده دار بود ؟ خودم رو جمع كردم آره . در حالي كه دستش رو به سمت گوشي مي آورد گفت ميتونم ببينم . كپ كردم . گفتم يه جورايي بد بود . گفت يعني سكسي بود .؟ برق از كونم پريد . هان؟ يه كم . نميخواستم كم بيارم كه بفهمه جا خوردم با بي خيالي گفتم آره مي خواي بخونيش؟ تا اومدم به خودم كه به فهمم چي كار كردم گوشي رو ازم قاپيد . صورتم عين لبو شده بود . دست پيشو گرفتم خب من كه گفتم ولش كن . ناگهان سرش را بالا آورد وقهقه اي از ته دل زد . كف كردم . عين جنده لاشی ها ميخنديد(اين آخري شوخي بود) گفتم قشنگ بود ؟ گفت خيلي .منم شروع كردم اين جوكرو شنيدي ؟ و هرچي جوك سكسي بلد بودم گفتم البته با كمي سانسور . قه قه ميخنديد . گفتم رامتين الآن بيدار ميشه درو ببند صدات نره بيرون. پاشد درو بست . گفت عكس چي داري گفتم چي؟ گفت عكس . عكس خنده دار . گوشي رو دادم دستش گفتم خودت برو تو گالريش. تو گالريم چند تا عكس تقريبا سكسي بود كه بهش نگفتم تا خودش ببينه .همون طوركه عكسا رو ميديد دستشو كرد تو جيبش بيا تو هم گوشيه منو ببين هيچي نداره راحت باش . من هم از خدا خواسته گوشي را گرفتم وشروع كردم به ديدن عكس هاش . عكسا تو سايز كوچيك بود اكثرشو تو فهرست ميشناختم و قبلا ديده بودم . يه فايل بود به اسم مدرسه . رفتم تو ديدم دوستاي مدرسشن . همه عكساي يادگاري داشتن . رفتم تو و يكي از عكسا رو ديدم هم كلاسيهاش يكي از يكي كس تر داشتم عكسا رو ميديدم كه رسيدم به يه عكسي كه یلدا با يكي ديگه چسبيده بودن به هم . راست كردم خيلي عكس توپي بود عكس بعدي صورتاشونم به هم نزديك بود عكس بعدي دستشونو از زير روپوش تو شلوار هم كرده بودن . ديگه كمكم داشت لز ميشد .سرش رو آورد بالا عكسا رو ديدي هول شدم آره آره .سريع دكمه قرمزرو زدم تا خارج شم. گفت چيزي شده گفتم نه داشتم عكساي مدرسه رو ميديدم . خنديد اين كه ناراحتي نداره . گفتم آخه تو يكي از عكسا.. گفت آره پدر بچه ها گفتن تو وسواس داري من خواستم بهشون ثابت كنم ندارم . تازه يه بوس كوچيك كه اين حرفارو نداره.بوس ؟ يعني تو بقيه عكسا از هم لبم گرفته بودن ؟ نشستيم سر مسئله مختصات كيريش . چند دقيقه كه خط خطي كردم سرمو بالا آوردم هي ياد عكسات ميوفتم . گفت كدوما گفت با هومن دوست مدرست. گفت پدر اون كه چيزي نيست به هم چسبيده بوديم يه لب كوچولو هم گرفتيم . اصلا ببين اين جوري اومد طرفم از ترس شاشيدم. دستاشو باز كرد گفت تو نميخواي بهت نشون بدم زبونم بند اومده بود . باشه ولش … دستامو باز كرد پريد توبغلم .حشرم داشت ميكشتم .محكم فشارش دادم گفتم بسه ديگه انگار با ديوار حرف ميزدم گفت نگا اينجوري بعد يه بوس كوچولو از لبم كرد . گفت تو چقدر بي استعدادي اصلا خوب بازي نميكني . بهم برخورد و منم يه لب كوچولو گرفتم سينه هاش داشت قفسه سينمو منفجر ميكرد شروعكردم به ليسيدن لباش اونم زبونشو در آورد و شروع كرد به زبون بازي. دستش از پشت تو كمرم بود من هم كم نياوردم و دستم را از زير لباس بلندش به زور كردم زير كمرش. داغ شده بود .دستمو چرخوندم از كمرش به سمت سينه هاش به روي خودش نياورد . من دستمو از توسوتينش كردم تو و مالوندم داشتم ميمردم ديگه آروم شده بود سرمو بالا اآوردم ون لبخندي زدم اونم خنديد يه كمي سر سينشو كه سفت بود گرفتم و سينشو از سوتين اينداختم بيرون از هم جدا شديم سريع لباسش را زد بالا و آن يكي سينه اش را هم اينداخت بيرون و رو به من گرفت . دختر به اين حشري تا به حال تو فيلما هم نديده بودم . رفتم و سينهاش را مالوندن تقريبا بزرگ بودن ولي نه خيلي خفن يه كم به سر پستونش ليس زدم . يه هو دستشو برد طرف شلوارم . گفتم چيكار ميكني ؟ انگار نه انگارزيپمو باز كرد وسعي كرد بندازه كيرمو بيرون بهش كمك كردم دستي به كيرم كشيد و دهانش را به سر كيرم نزديك كرد يه خوردي با ناز و ادا باهاش بازي كرد بعد آروم يه ليس كوچيك از كيرم زد داشتم منفجر ميشدم يه كمي سر كيرمو فرو كرد تو دهنش و شروع كرد به ساك زدن .كيرمو تا ته حلقش ميبرد نگه ميداش ت با دستشم داشت جق كيرمو ميزد تكيه به ديوار زدم وچشم هامو تقريبا بسته بودم . عين يه حرفه اي ساك ميزد كيرم رو از دهنش در آورد و گفتبيا بمال . سینه هايش مثل سنگ بودن لباس مجلسي اش را بالا زد ومنتظر ماند من هم با دستم شرتش را دادم پايين يه كم از پشماش كه زده بود معلوم شد خودش سريع شورتو داد پايين وپاهاشو باز كرد . كسش مثل كساي گائييده شده بود . سرم رو بردم زير لباسش و ليس زدم . نميدونم چرا ولي يه آه خيلي غير عادي كشيد .منم بيشتر ليس زدم . زبونمو فرو ميكردم توكسش و درمي آوردم داشت آبش ميومد چون داشت بد جوري تقلا ميكرد .چند قطره كوچيك از كسش اومد كه خيلي كم بود منم با زبون همشو پاك كردم و براي آخرين بار يه ليس از كسش زدم . ديگه آروم شده بود . سرمو آوردم بالا و لبخندي زدم اونم يه خنده ي كمرنگ زد .داشت لباسشو ميپوشيد گفت فهميدي حالا عكسه چجوري بود . ؟ وخنده اش بيشتر شد . من هم بي اختيار خنديدم آره فهميدم .پاياننوشته‌ آقا هومن

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *