اشتباه ایلیا

0 views
0%

بچه خوبی بودم ولی روزگاره دیگه یک هفته تنهایی یا بقولی قرنطینه از وقتی اومدم انفرادی اولاش به کارایی که کردم و اتفاقایی که قراره تو زندان بسرم بیاد فکر میکردم ولی یهو یاد 5سال پیش افتادم که علی اولین رفیقم میخواست بره خدمت همش نصیحتم میکرد با اینکه از بچگی منو میکرد اما حالا که فکر میکنم لوطی ترین آدمی که تو این دنیایی نا لوطی دیدم اون بود یجوری بود انگار همچیو میدونست حتی زندان رفتنم و هم پیش بینی کرده بود مثل وقتی که میخواست بره خدمت بهم گفت دیگه این روزای آخر باهم بودنه ولی من چیزی از حرفاش سر در نمیاوردم آخه من فقط 15 سالم بود بچه خوشکل بودم واسه اینکه زیر خواب چند نفر نباشم فقط با علی بودم با اینکه از 12 سالگی مخم و زده بود و باهام حال میکرد ولی هیچوقت بهم نارو نزد دلم و نشکست غرورم له نکرد ولی خانواده و بخصوص پدرم اصلا دوست نداشت با اون رفیق باشم رفت و آمدامون یواشکی بود آخه من تو ی خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدرم پاسداره و همیشه میگفت این مرده تو کارای ضد انقلابی نقش داره هیچکی تا حالا اون و تو بسیج یا مراسم مذهبی ندیده و از این کس شرا ولی همیشه علی من و نصیحت میکرد که مواظب این مذهبی نماها باشم حتی اسم چندتاشون و بهم گفت که اینا از اون بچه بازهای حرفه ایین که نتنها کونت میزارن بلکه آبروت رو هم میبرن ولی من احمق فکر میکردم واسه اینکه من و خر کنه این حرفا رو میزنه یکم شهریور نود رفت خدمت آخه درس خونه بود (سرباز صفرا 18دهم میرن درس خونده ها یکم ) اون رفت بقول خودش چون پارتی نداشت و بسیجی کسکش نبود افتاد مرز افغانستان منم دیگه بچه خوبی شده بودم میرفتم مسجد وپایگاه و کلاس قران دایی مهدی که علی گفته بود ازش فاصله بگیرم اما من احمق بخودم میگفتم مگه میشه کسی که قران میخونه و معلم قرانه کون پسر بذاره اما تو چهارمین جلسه کلاس قران با تهدید اینکه دیده من سیگار میکشم و شاهدم داره بردم تو خونه کونم گذاشت تا سوم دبیرستان بچه کونی دایی مهدی و 4تا از دوستاش بودم اما اونا مثل علی نبودن تحقیرم میکردن مسخرم میکردن و … اینکارا خیلی روم تاثیر گذاشت و یواش یواش معتاد شدم مواد خیلی چیزارو از یادم میبرد مسکنه خوبی بود پول مواد باعث شد دزدی هم بکنم تا اون روز لعنتی که گیر افتادیم با اینکه 20 سال داشتم اما چون کوسه بودم مثل ی بچه 15 ساله بنظر میومدم همه اینار علی بهم گفته بود ولی حیف که گوش نکردم زمان هوا خوری بود که من . از انفرادی ازاد کردند همه نگاها سنگین بود ی بره میون صدتا گرگ تو ی زندان توی شهر کوچیک که فقط ی بند داشت از ترس نمیتونستم حرف بزنم وکیل بند اتاق و تختم و بهم نشون داد بهم گفت سرت تو کار خودت باشه و یادت باشه چقولی کردن اینجا فقط اوضاع و برات بدتر میکنه سعی کن با مشکلاتت که البته با این قیافت کمم نیست کوتاه بیای تا موقع شام چند نفر بهم گیر دادن و ابراز علاقه کردن که شب تو بغلشون بخوابم موقع شام ی نفر اومد دست روی پاهام کشید اومدم دعوا راه بندازم که یکی فوری اون و کشید کنار و شنیدم بهش میگفت احمق چیکار میکنی بساز موقع خواب امشب باید دلی از عزا دراریم موقع خاموشی یکی از لاتا جای من خوابیده بود بهش گفتم اینجا جای منه گفت برو تخت پایین گفتم اخه یکی دیگه گفت اینجا همه واسه تخت پایین دعوا میکنن تو ناز میای و با اشاره بهم فهموند سربسرش نذارم برام بد میشه دراز کشدیم روی تخت فقط خدا خدا میکردم و مثل سگ از ترس میلرزیدم و بی صدا اشک میریختم نمیدونم کی خوابم برد که حس کردم یکی بهم چسبیده اومدم حرف بزنم محکم دهنم گرفت گفت جیکت در بیاد مردی یکی دیگه شلوارم و کشید پایین و 8 نفر ترتیبم و دادن 9ماه 14 روز تو زندان بودم و 32 نفر بهم تجاوز کردن پایان امیدم بعد آزاد شد این بود که بتونم علی و ببینم ولی وقتی اون و دیدم مثل ی گوشت افتاده بود روی تخت علی چون اینور و اونور حرفای سیاسی میزده ی روز میبرنش و بعد یک ماه کنار جاده پیداش میکنن که هم قطع نخاء شده و هم اینکه دیگه نمیتونه حرف بزنه وقتی علی اونجوری دیدم افسرده بودم افسرده ترم شدم حالم فقط تو خونه میشینم و فکر میکنم خودکشی بعدیم و چطور انجام بدم که کسی نتونه نجاتم بده از ما که گذشت ولی امیدوارم روزی برسه که به کسی تجاوز نشهنوشته ایلیا

Date: December 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *