سلام دوستان از نظرها و فهشاتون بابت داستان اشتباه محض با خواهرزاده ممونونم ولى من كار به كسى ندارم و فقط حقيقت مينويسم اما بريم سر اصل داستان خواهر زادم رضا كه معرف حضورتون هست ايشون بعد از او سكس زورى با بنده خيلى روش باز شده بود و هميشه به بهونه بازى با ايدا ميومد خونمون و بعضى اوقات به من متلك مينداخت ولى بعضى اوقات سعى ميكرد به من ابراز علاقه كنه ولى من محلش نميزاشتم و بهش تذكر ميدادم تا يه روز دوباره از روى شلوار كونمو فشار ميداد من سعى كردم خودمو از دستش خلاص كنم ولى خيلى زورش زياد بود ومنم مجبور شدم فقط بهش اجازه بدم اينكارو از روى شلوار بكنه اخه هم دلم واسش ميسوخت هم ممكن بود ماجرا قبلىيمون لو بره اونم موافقت كرد فقط از رو شلوار حال كنه.اكثر روزها كارمون همين بود و رضا هم به قولش وفادار بود كيرشم بعضى اوقات در ميوورد و خوشو ميمالوند به من و منم بهش لب ميدام و اونم از رو لباسم سينهامو فشار ميداد و ابشم داخل دستمال خالى ميكرد . يه روز مردم ميلاد مجبور شد بخاطر كار تحقيقاتى شركتشون به مالزى بره قبل رفتنش بم دستور داد كه خونه خواهرم برم يا رضا يا سلما دوستم بيان خونمون خلاصه ميلاد به مدت دو هفته رفت من كه دوست نداشتم رضا رو در اين مدت ببينم بخاطر همين به سلما تلفن زدم بيات خنومون اونم قبول كرد سلما هم مثل من بيكاره ولى مجرده ولى خونه مستقل داره و بعضى اوقاتم تو خونش مهمونياى خفن راه ميندازه كه اون شبها خودشم بد جور حال ميكنه خلاصه بريم سر داستان همون شب كه قرار بود سلما بيات قبلش رضا اومد ايدا بهش خبر داد كه باباش رفته مالزى رضا هم خيلى خوشحال شد دور از ديد ايدا اومد داخل اتاقم و داد زد خاله خاله زودتر خبر ميدادى سريع شلوار و شورتشو باهم در اورد افتاد ره من و تختم منم له شدم اخه رضا قدش بلند و هيكليه و كيرشم متوسطه من كه داشتم له ميشدم اونم مثل احمقها خودشو ميمالوند به من و اه اه ميكرد تازه ارضا هم ميشد ولى من اصلا حال نميردم بازم ابش امد اين بار با كمال بى ادبى ابشو ريخت رو صورتم منم ازش ناراحت شدم و داد زدو برو بيرون اشغال عوضى اونم با ناراحتى رفت خونشون .من رفتم حموم وقتى از حموم اومدم بيرون حوله دورم بود كه ديدم سلما اومده امد طرفم بوسم كرد دقيقا نزديك لبم بوسم ميكرد منم بهش لقب سكسى داده بودم رفتيم داخل اتاق سلما موهامه سشوار و شونه ميكشيد بعد حولمو باز كرد يه كم باد سشوارو به بدنم زد و وقتى كون و كسم ديد از تميزى و طراوتش جا خورد و تكه انداخت خيلى نو مونده ها منم خنديدم بهش.خلاصه سه روز بود كه از رضا خبرى نبود منم خيلى راحت بودم شبها تو بغل سلما لختى ميخابيدم و اونم واسم كس و كونمو ميمالوند و كلا با هم حال ميكرديم با هم حموم ميرفتيم ايدا هم ميبرديم كه از كارهاى ما تعجب كرده بود ولى عقلش به اين مواد قد ميداد خلاصه شب سوم خواهرم تلفن زد و تعارف زد كه شب بريم خونشون ولى من راضى نشدم اونم مجبورمون كرد كه حداقل شامو دست رضا بفرسته ماهم قبول كرديم رضا اومد و قابلمه دستش بود دم در حال قابلمه دستم دادميخاست رفت كه به تعارف الكى من و سلما جون امد داخل ومن سريع سفره انداختم سلما و ايدا نشستن رضا اومد كك من بكنه ولى اومد ازم بخاطر دفعه قبل عذر خواهى بكنه ولى من زيا محلش ننادم ولى ازش قبول كردم اونم منو نشوند روى كابينت و يه لب مشتى از ما دزديد منم بهش كفتم كه جلو دوستم زشته و امشب كار خرابى نكنه اونم قبول كرد شام خورديم و ايدا هم خوابوندم و سلما م رضا سريال ميديدن منم ظرفها رو ميشستم كه ديدم رضا خيلى نزديك سلما نشسته و دستس رو رونهاى سلماست و سلماهم كه از رضا بدش نميومد داره نفس عميقى ميكشه من كلا زياد اهميتى ددم و كار خودمو داشتم ميكردم كه ديدم سلما داره لباسهاى رضا رو در مياره و رضا هم همين كرو واسه سلما ميكنه ديدم كه دوتاشون لخت شدن يكم ترسيدم بعدش سلما انوم داشت با كيره اقا رضا ور ميرفت كه به غيرتم بر خورد و رفتم رو مبل كنارشون سلما به من كفت بيكار نشين بيا كس و كون منو بليس و واسه اقا رضا امادش كنمنم خيلى شهوتى شده بودم قبول كردم شروع به كس ليسى كردم رضا اومد كيرشو نهاد تو كون سلما كه امادش كرده بودم رضا تلمبه زدن شروع كرد منم رفتم سراغ سينه و لبهاى سلما جون كه اه اهش پایان خونه رو برداشته بود ميترسيم ايدا بيدار بشه سلما داد ميزد رضا محكمتر ميخام جرم بدى رضا هم واسش كم نزاشت وجورى كردش كه اب از كنار كس سلما جارى شده بود منم خيلى تو كف كير رضا بودم ولى به روشون نمياوردم بعدشم رضا دو سه بار تو كس سلما زد كه ابش اومد كه از دستش در رفت و يكميشو تو كس سلما و بقيه روى رم و شكمش ريخت بعدشم تا صبح كنار هم خوابيديم البته شب رضا بيجنبه بازى در اورد باز كيرشو تا ته تو كونم كرد البته باز سلما رو صبح زود كه بيدار شده بود كرده بود كه من خواب بودم .اين بود داستان من اميدوارم منو بخاطر غلطهام ببخشيد و كلا كمتر فحشم بديد دوستون دارم نوشته لیلا
0 views
Date: November 25, 2018