سلام اسم من مهدی 27 سالمه و اسم همسرم ناهید . این اتفاق واقعی و به جز من و همسرم و 2 نفر دیگه هیچ کس از اون خبر نداره بعد از چند بار بازدید از این سایت تصمیم گرفتیم برای شما هم بنویسیم . ما تقریبا 3 سال که با هم ازدواج کردیم و واقعا عاشق هم هستیم و در یکی از شهر های خراسان زندگی میکنیم همسر من ناهید یه 24 سالشه و بعد از 2 سال عشق و عاشقی با هم ازدواج کردیم و برای عید تصمیم گرفتیم 2 تایی بریم مشهد. و با اوتوبوس راه افتادیم به سمت مشهد ما اونجا یه فامیل داریم که یه خونه توی یه آپارتمان 4 طبقه داره بعد از کلی اصرار کلید اونجا رو گرفتیم برای 13 روز . همسر من یه خانوم چادری با اندام پر و پوست سفیده خیلی خوشکله و مو هاش قهوه ای با چشمای روشن و من هم تقریبا یه پسر خوشتیپ با قد 175 و پوست سفید هستم. توی راه با یه خانوم دانشجو شهرمون که مشهد زندگی میکرد آشنا شدیم البته من نه همسرم باهاش دوست شد و شمارشو داد گفت اونجا اگه کاری داشتین من و مردم خیلی خوشحال میشیم تشریف بیارین خونه ما از این حرفا اون خانومه تقریبا 30 سالش بود و میگفت تازه دانشگاه قبول شدم و شوهرشم توی مشهد یه مرد جا افتاده است و شرکت راه و ساختمان داره این جور که میگفت معلوم بود پولدارن و ویلا خونه بالای شهر مشهد دارن و یه پسر 8 ساله داره.خلاصه ما رسیدیم و از مرجان خانوم خداحافظی کردیم. و رفتیم خونه ای که کلیدشو از دوستم گرفته بودم چند روز گذشت میرفتیم بازار و نزدیک سال تحویل گفتیم بریم حرم و سال تحویل شد و در حال برگشتن به خونه بودیم که افتادیم توی جمعیت یه دفع دیدم ناهید وسط مردا افتاده و یه پسر بهش چسبیده و محکم داره کیرشو تو باسن ناهید جا میده نمیدونستم از جلو مواظبش باشم یا عقب ناهید رنگش از خجالت پریده بود من گفتم آقامیشه برین اونور ناموس پسر با پر رویی گفت کجا برم جا نیست به هر بدبختی بود از تو خیابونا رد شدیم و رسیدیم خونه همسر من یه خانوم معلمه توی یکی از روستاها خراسان مهربونه و شاد و شنگول . منم که دوسش دارم و پایان زندگیمو بخاطرش میدم بگذریم رسیدیم خونه دیدم اخماش تو همهازش پرسیدم چرا ناراحتی گفت چرا با اون پسر دعوا کردی؟ گفتم داشت با کیرش میمالید توی کونت . ناهید گفت خوب ناچار بود نمیتونست که جا به جا بشه بهش گفتم انگار تو هم بدت نمیومد. دعوامون شد تا شب قهر بودیم اومد تو بغلم بهم گفت مهدی چقدر منو دوست داری گفتم خیلی بهم گفت اگه یهچیزی بگم ناراحت نمیشی . گفتم بگو نه ناراحت نمیشم گفت یه بار توی بچگی به پسر دایش از کون داده. کلی ناراحت شدم بهش گفتم ازت بدم اومد. یکم با خودم فکر کردم تلافی کنم منم گفتم قبل تو با یه دختر رابطه داشتم اونم عصبانی شد همو بغل کردیم بهش گفتم گذشته برام مهم نیست. و از هم یه لب گرفتیم حسابی داغ شده بودم دستمو به سینه هاش مالیدم کلی داغ شده بود لباسامون در آوردیم یه سکس توپ زدیم واقعا بدن ناهید خوش تراشو قشنگه کیرمو تو کونش کردم و مالوندم گفتم دوست داشتی پسر اینجوری بماله اصلا انتظار این حرفشو نداشتم گفت آره. مست شده بود میگفت همونقدر که اون فشار میداد منم فشار میدادم حسابی تعجب کردم اصلا این جوری نبود. بعد سکسمون مرجان خانوم زنگ زد و ناهید جواب داد گفت کجایین معلومه؟ دوستتون فراموش کردین گفت شوهرش خیلی اصرار داره ما رو دعوت کنه. بعد ناهید گفت چکار کنیم گفتم قبول کن بیرون یه جایی بریم.اونم گفت نه خونه برای شام. خلاصه قبول کردیمو من به مرجان گفتم تیپ املی نزنی آبرمون بره آرایش کنی یکی از مانتوهای کوتاهو چسبتو که خریدم بپوش گفت باشه.شب شد و آقا سعید زنگ زد کجا هستین آدرس خونه دادیم که بیاد دنبالمون.وقتی رسید دیدیم یه مرد 34 ساله با موهای جو گندمی و خیلی با کلاس با یه زانتیا آمد دنبالمون تو راه حرف زدیم رسیدیم به خونشون.و کلی اصرار داشت شما حالا بیاین اینجا بعد ما هم یه سری میایم شهرتون چون خانومش تنها بود اونجا.وارد خونه شدیم مرجان خانوم اومد درو باز کرد یه مینی جوپ سیاه پوشیده بود تا جای زانوش با یه تاپ سیاه که روی سینه هاش توری بود و خط سینش و تاحدی کمرش لخت بود یه بدن ماهیچه ای با شکم سفت واقعا تا حالا این جور آدمای راحتی ندیده بودن. یه خونه خیلی با کلاس هم داشتن مرجان رفت کنار ناهید نشست و با هم صحبت میکردن منم با آقا سعید در مورد کارو بار. بعدش برامون چایی آوردن کلی حرف زدیم وقت شام مرجان خانوم به ناهید گفت راحت باش لباس راحتی دارم یا مانتوتو در بیار اونم گفت آخه؟ یه نگاه به من کرد منم مونده بودم گفتم حالا که خانم این یارو اینجوریه. بهش گفتم در بیار یه بلوز آستین بلند داشت با یه شلوار مشکه سعید با یه حرص ولعی کون خانوم مارو دید میزد و منم حال میکردم چون کون خانم اون بیشتر معلوم میشد.بلاخره شام خوردیمو سعید گفت الآن وقت مشروبه من گفتم جان ما تا حالا نخوردیم گفت امرتون برفناست یه کنیاک آورد من یه لیوان خوردم داغ شدم ناهید گفت من نمیخوام مرجان گفت بد مجلسی نکن خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت و بعد از دور زدن تو مشهد ما رو رسوندن خونه. رفتیم داخل خونه ناهید گفت اینا خطر ناکن جوابشونو ندیم .منم گفتم آره راست کرده بود سعید روی سینه و کون تو ولی چون خوب بودن دعوتشونو برای پسفردا توی ویلاشون که یه خونه باغ نزدیک مشهد بود قبول کردیم. به ناهید گفتم میخوام سعید تو کفت بموه بریم یه لباس مجلسی بخریم از بازار اونم از خدا خواست وارد یه لباس فروشی با کلاس شدیم همه لباساش مجلسیو قشنگو سکسی ناههید بهم گفت این ماکسی میخوام گفتم برو تو پروف بپوش رنگش صورتی روشن بود و وقتی دیدم ناهید تو اون لباس دیونه شدم نصف سینه هاش دیده میشد و تا بالای زانوش بود کونشم به زور توش جا شده بود گفتم این که خیلی تابلو . بهم گفت می خوام جلوی یه مرد بپوشم اینجا که پدر مامانمون نیستن دعوا کنن گفتم باشه مثل خانم اون میشی.بلاخره روز موعود رسید آمدن دنبالمون همه به خودمون رسیده بودیم رسیدیم به یه باغ خیلی بزرگ میوه یه استخر هم جلوی ویلا داخل باغ بود.اونچا که رسیدیم بعد از نیم ساعت خارح شهر مرجان لباساشو توی اتاق در آورد یه دامن مشکی کوتاه تا زیر خط کونش پوشید و سینه های درشتشمزده بود بیرون فقط سرش دیده نمیشود دو تا بندم داشت آقا سعیدم یه شلوارک پوشیده بود با یه تی شرت چسب اونجا داشت به منم داد ناهید مونده بود روش نمیشود مانتوشو در بیاره مرجان بهش گفت بیا داخل اتاق بهت لباس بدم اون گفت من خودم دارم رفت داخل اتاق وقتی آمد بیرون مرجان گفت چقدر همسر ناز و خشگلی دارین آقا مهدی رفتیم جلوی استخر زیر سایبون روی 4 تا صندلی نشستیمو کلی حرف زدیم آقا سعید مشغول کباب درست کردن بود منهم بیکار بود مرجان به سعید گفت این اجاق کوچیکو کجا گذاشتی میخوام برنجا گرم کنم سعید گفت توی انبار ته باغ خونه نگهبان که فعلن نگهبان نداشتن گفت من مشغول کبابم با آقامهدی برو منم خشکم زد یه باغ 10 یا 20 هکتاری بود با همون لباسا به من گفت آقا مهدی بریم ناهیدم پا شد که بیاد آقا سعید گفت نرین دوره خسته میشین منم اینجا تنهام چه کاریه منم مثل کسخلا با مرجان رفتم یه 10 طول کشید مرجان همش میگفت شما آقا مهدی خیلی خوشتیپین کاش شو هر من بودین کنارم راه میرفت خودشو به من میزد کلی کیرم راست شده بود نمیدونستم چه کار کنم رسیدیم به خونه نگهبان رفتیم داخل یه خونه متروکه بود با یه آشپزخونه رفتیم توی آشپزخونه مرجان خم شد وای کونش تا یه جایی زد بیرون من رومو کردم اونور گفت جرا خجالت ما که محرمیم دیگه گفتم آخه. گفت آخه نداره . گازو پیدا کردیم گفت اون ظرفای بالای کابینتو میخوام گفتم بزارین یه چهار پایه صندلی پیدا کنم گفت مگه زورتون نمیرسه منو بلند کنین منم از خدا خواستم گفتم آره اومدم پشتش دامنشو یه کم داد بالا وای یه شرت کرم با یه کون گنده جلوم بود دیگه فهمیدم همه ماجرا کلک بوده بلندش کردم یه آه کشید کونشو به کیرم میملید گفت شما هم مثل من گفتم چه جوری گفت با شرط شلوارک در بیارین من اینجوری نمیتونم در آوردم محکم چسبیدم بهش دیگه دوتایمون مست شده بودیم دو بندشو در آورد و شروع کرد به خوردن لبام کیرمو محکم از رو شرت میمالید منم اامه دادم یه لحظه فکرم به ناهید رفت خودمو کشیدم کنار گفتم بسه ما خانم و شوهر داریم. فهمیدم این کلکه بدو دویدم به طرف اونطرف باغ مرحانم پشت سرم میومد گفت چی شد آقا سعید کم کم صدای نمیخوام نمیخوام ناهید شنیدم داشتم دیونه میشدم دیدم بله آقا سعید روش خوابیده سینه هاشو میخوره مرجان لباسشو در اورده بود روی یه درخت گذاشت محکم بغلم کرد شروع کرد به خوردن لبام. مرتیکه پررو میگفت چه خانم سمجی داری میخوردش. من که دیدم سعید داره کیر کلفتشو از عقب تو کون ناهید میکنه داشتم گریه زاری میشدم ایت صحنه دیدم. مرجان بغلم کرد گفت بخور سینه هامو بچه خشکل دهاتی رفتیم کنار اونا یه فرشو لحاف هم بود وای کیر یه مرد توی کون ناهید میرفت ناهید بهم گفت منو چه جایی آوردی اون دوتا مست با نقشه ای که ریخته بودن واقعا غافلگیرمون کردن دیدم اگه مرجانو نکنم از دستم رفته . با مرجان شروع کردم و اون لبامو میخورد کیرمو محکم میکشید رفت پایین کیرمو در آورد و جوری مک میزد که آبم داشت میومد دو تایی زنامون به صورت سگی در آوردیم و کیرو محکم تو کساشون میزدیم همه لذت میبردن حتی ناهید من نارحت بودم یه فرقی بین ما بود اونا پیر تر بودن و سعید کس زنمو داشت جر میداد اهید یه نگاه به من کرد و میگفت آه منم وقتی دیدم اون لذت میبره وانمود کردم که منم خیلی حال میکنم اون زنه خیلی حرفه ای بود کونشو میلرزوند آبم اومد ریختم روی کمرش و بعد نشستم ناراحت استخرو نگاه میکردم. وقتی مرجانو پاک کردم گفت من که خوب رضا نشدم رفت طرف ناهید و گفت دختر چقدر آماتوری برگرد لبای شوهر خوشکلمو بخور ولی تز حق نگذریم اونا تیپ اندامشون خوب بود همونطور که ناهید از جلو رفت تو لبای سعید مرجان کیر سعیدو تو کس خانمم کرد از جلو و سعید (تفای زنمم میخورد من که افتاده همونجا ) و وقتی میدیدم ناهید هم با نمام وجود داره حال میکنه چیزی نگفتم نمیتونستم بگم.مرجان انگشتشو میکرد تو کون ناهید و شو هرشم از جلو تو کسش وقتی این صحنه دیدم واقعا لذت بردم. معلوم نبود قرص تاخیری خورده بود یارو کون زنمو پاره کرد به خانم خودش گفت بخواب و ناهیدم گفت روی مرجان طوری بخواب که پشتت به من باشه سه تایی رفتن روی هم از جلو میزد تو کس خانم خودش بعد در آورد کرد تو کس خانم من مرجانم کم نمیاوردو لبای ناههید خورد بعد دیدم ناهید داره جیغ میزنه ناکس کیرشو تا ته میکرد تو کونش زنشم از جل با دست کس ناهید میمالید کیرشو در آورد ریخت روی کمر ناهید.سریع همه لباسا پوشیدیم ما گفتیم باید بریم ناهار نمی خوریم واقعا عجب کاری شد لباسا پوشیدیم مارو آقا سعید تا شهر رسوند گفت فکر نمیکردم ناراحت بشین اونروز 2 ساعت تو بغل هم گریه زاری کردیم . فردای اون روز راه افتادیم با اتوبوس به طرف شهرمون .واقعا روز بدی بود هیچوقت فراموش نمیشه از ذهنمون تصمیم گرفتیم این روزو برا همیشه پاک کنیم و به زندگیمون ادامه بدیم
0 views
Date: November 25, 2018