اشتباه (1)

0 views
0%

سلام به همه ی شهوانیون عزیز،بعضیاتون داستان قبلی رو مورد لطف قرار دادید و تعریف کردید که مایه قوت قلب شد و باعث شد که دوباره دست به کیبورد بشم دفعه قبل داستان دوستم رو نوشتم اما این بار میخوام از خودم بنویسم،از قصه عشق احمقانه م ،یه اشتباه…گوشی زنگ خورد،پروانه بود-شیداااااااا،کجایی تو؟؟؟+ دارم حاضر میشم دیگه،نیم ساعت دیگه میام دنبالت- مرده شوره خودتو حاضر شدنتو ببرندیر نکنیا+ باشه،بایهووووووووو این دختر چه عجوله هاولی منم زیاد دس دس میکردم،اصلا منو چه به پارتی؟؟؟؟ولی این پروانه ی ورپریده زیاد اصرار میکرد که خوش میگذره و به بقیه قول داده بود که منو ببره.چاره ای نبود،باید میرفتم.نشستم جلو آینه،موهام نه زیاد بلند بود نه زیاد کوتاه،تا کتفم میرسید.یه ذره ازپشت گوش راستم،یه ذره از پشت گوشه چپم؛موهامو برداشتم و با یه کلیپس نقره ای رنگ جمع کردم.شورتو سوتین ست مشکیم رو پوشیدم و پیراهن کوتاه یاسی رنگ رو از کمد کشیدم بیرون.ساده بود،دکولته و دخترونه.سرتونو درد نیارم،حاضر شدم و نشستم پشت فرمون.اوضاع خوب بود مادر و پدر ایتالیا بودن،دنبال خوش گذرونی منم مثله همیشه تنها بودم.اگه یه هفته نمیرفتم خونه، کسی نمیفهمید.استارت زدم و راه افتادم.نیم ساعت بعدش جلو در خونه پروانه بودم.کجا بودییییییی؟؟؟حالا که اومدم،بپر بالا بریم.اومدمممممپارتی خونه دوس مرده پروانه بود،کیارش.پروانه میگفت دوستاش آدم حسابی ان،منم که مرغکه تنها شایدم یکیو تور کردم ولی قصد من تور کردن کسی نبود.پروانه داشت ور میزد که رسیدیم دره ویلا.پروانه زنگ زدو اومدن درو باز کردن،ماشین رو تو حیاط ویلا پارک کردیم.دو تا پسر اومدن استقبالمون،یکی شون خیلی خوشتیپو موقر بود،پروانه معرفی کردکیارش این دوست خل و چلم شیداسشیدا تو هم که کیارشو میشناسی دیگههههاز صفتی که بهم نسبت داد رنگ به رنگ شدم تو برخورده اول آبرو نذاشت واسم.دم در پالتو هامون رو تحویل دادیم و پروانه با کیارش رفت برقصه.نیم ساعت از مهمونی میگذشت که صدای موزیک رو کم کردن،پروانه اومدو گفت الآن سامان میادسامان کیه؟؟؟از اون مایه داراست دوسته کیارشه،ولی نمیشه با صد من عسل قورتش دادواااااای،باز داشت عینه هلی کوپتر سرمو می برد یهو یک مرده خوشتیپ از در اومد تو،یه جوری شده بودم بود که نزدیک بود غش کنمکیارش سریع خودشو رسوند و مرده رو آورد پیشه منو پروانهشیدا جان این سامانه،پسره خیلی گلیه؛ رفیقمونو از راه به در نکنیسامان جان اینم شیداست،هواشو داشته باش.باز با پروانه غیبشون زد من موندم و سامان؛عینه بز نشسته بود،ساکته ساکت منم حرفی نزدم و رفتم تو بهره قیافه ش.سنش بیست-بیست و پنج میزد.فوق العاده خوش پوش و بوی عطره 212 ش آدمو مست میکردبعد از چهل و پنج دقیقه معنی حرفه پروانه رو فهمیدم صد من که هیچ،با یه تن عسل هم نمیشد این جیگره اخمو رو قورت دادخوب،من باید شروع کنم؟؟؟؟؟ببخشید چیو؟؟؟خوب شما خیلی ساکت هستید شیدا خانوم.تو برخورده اول این طوری هستم،ایرادی داره؟؟نه،ولی سکوتتون آزار دهنده ستخوب چی بگم؟؟؟هر چی دوست دارید، گوش میکنممن آدم پر حرفی نیستم که بخوام زیادتوضیح بدم،هیجده سالمه؛خواهر و برادر ندارم.پدر و مادرم در حاله حاضر ایران نیستن.الانم من در خدمته شمام.خواست حرف بزنه که گفت گوشیش تو ماشین جا مونده و میره گوشیش رو بیارهدیگه آخرای پارتی بود و وقته پذیرایی،موزیک رو کم کردن و مشروب هارو آوردن.منم مثله ندید بدید ها از هر کدوم یه ذره امتحان کردم،بعد از نیم ساعت که سامان هم پیداش نشد،حال منم کم کم داشت بد میشد.یه لحظه حس کردم که دارم بالا میارم و دوویدم تو حیاط و لب باغچه بالا آوردم.سامان رو دیدم که داره میاد طرفم،بغلم کرد و دیگه چیزی نفهمیدم. . .ساعت یازده،گوشیمو تو ماشین جا گذاشته بودم و فک کردم شاید نوشین زنگ بزنه و اگه ببینه من جواب نمیدم نگران بشه.از شیدا عذر خواهی کردم و رفتم که گوشیمو بیارم.همون طور که حدس میزدم گوشی داشت زنگ میخورد و نوشین بود،نمیخواستم جواب بدم ولی جواب دادم-الوووو،سامان؛معلومه کجایی؟؟؟؟؟+الو،سلام عزیزم؛جایی مهمونی دعوتم-تنها تنها؟؟؟؟میری با دخترا لاس میزنی لابد+تو هر جور میخوای فک کن-سامان تو خیلی عوض شدی؛چند وقته نه خونه م میای،نه…میشه بگی چه مرگته؟؟؟+من چیزیم نیست،تو یه همه چیز و همه کس شک داری…الآنم از وقته خوابت گذشته جوجو،مگه فردا نمیری دانشگاه-تو رووووووووحتگوشی قطع شد…منم راحت شدم…این چند وقته خیلی گیر میداد…میگفت باید بیای خواستگاریم…مگه خر بودم…اگه دختره خوبی بود که همون علی میرفت خواستگاریش…پردشو یکی دیگه زده بعد من برم بگیرمش؟تو همین افکار بودم که صدای هووق زدن یکی از پشت سرم اومد…برگشتم…شیدا بود…لب باغچه داشت بالا میاورد و یه هو از حال رفت…رفتم سمتش،بغلش کردم و شیر آبه کنار باغچه رو باز کردم…دور دهنش رو تمیز کردم و به صورتش آب زدم…ولی به هوش نیومد…عین مرده ها رنگش مثله گچ سفید شده بود…بردمش تو ماشین و سریع رفتم وسایلش رو تحویل گرفتم…با اون سر و وضع بیمارستانم نمیشد بردش…خودشم که میگفت مادر باباش ایران نیستن…پس من چه غلطی میکردم…بهترین حالتش این بود که میبردمش خونه خودم تا به هوش بیاد…بردمش خونه خودم و با خودم عهد بستم که باهاش کاری نداشته باشم…کلید انداختم و در خونه رو آروم باز کردم و آروم تر بستمش…شیدا رو بردمش تو اتاقم و گذاشتمش رو تخت…آخه اون چه قسمی بود که خورده بود…یه فرشته تو اتاق خواب من بود و من نمیتونستم هیچ کاری بکنم…چشمامو که باز کردم یه جای دیگه بودم…یه جای نا آشنا…یه آغوشه گرم…چیزی که من واقعا بهش نیاز داشتم همین بود…سرمو که بلند کردم صورت سامان رو دیدم…دیگه زیادم برام غریبه نبود…تا جایی که میتونستم تو آغوشش فرو رفتم…انگار تا ابد نمیخوام ازش جدا بشم…….نوشته Little Girl

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *