اعتراف های سکسی لیلا (1)

0 views
0%

امین چایی را دو با تا هورت داغا داغ خورد اشاره بمن کرد وچشمک ظریفی زد گفت من میرم فوتبال مامانش که خاله بزرگه من میشه گفت بخدا اگه بری وای بحالت مشقهات و هنوز ننوشتی من گفتم خاله جان شب کمکش میکنم باهم مینویسیم ظاهرا کله ای تکون داد وراضی شد مرتضی داماد خاله ام که نشسته بود همش به سر و کون من نگاه میکرد 45 سالش بود منم چون اونو مثل پدر خودم میدونستم هیچ وقت جلوش خودمو نمی پوشوندم خلاصه تو یه فرصت طلایی جیم زدمو رفتم وسط باغ اخه خونه خاله ام تو کرج توی یه باغ بزرگ هست خودمون شیراز زندگی میکنیم همیشه تابستونها میاییم کرج ومنو امین همبازی بچگی تا حالا هستیم امین این اواخر خیلی بزرگ شده چون بازیهاش بودار شده منم خودمو به اون راه میزنم وبه رو نمیارم .پس چرا دیر کردی؟ گفتم این مرتضی یه جوری نگاهم میکرد که ترسیدم بفهمه . امین گفت بفهمه بدرک فقط میخوام کسی نیاد بازیمونو خراب کنه ولش کن بیا بریم دیگه دستمو گرفت وشروع بدویدن کردیم تا زیر یکی از درختهای بزرگ رسیدیم از 7سالگی اینجارو برای بازی انتخاب کرده بودیم تارسیدیم زیر پوششو دراورد وشروع بچرخیدن کرد منم میچرخیدم امین گفت پس چرا لباستو درنمیاری من منی کردمو گفتم یادم نبود پیرهنمو دراوردم با سوتین وشلوار لی خیلی مسخره شده بودم ولی عالم خوبی داشت خیلی بازی کردیم تا به بازی کشتی رسیدیم قبلا امین بیرحم بود ومنو میزد زمین اما چند سالیه که میفهمم که الکی بمن امتیاز میده اینبار هم که کشتی گرفتیم میتونست منو بزنه ولی تابلو بود که ملاحظه میکنه در عوض بدنمو خیلی با حس لمس میکنه سرشو وقتی روی سینم میزاره دیگه نمیخواد برداره واز پشت که روم میوفته سفتی کیرشو لای کونم حس میکنم وبه این زودی بلند نمیشه اینبار دیگه مثل کسیکه داره سکس میکنه منو از گردن با لبهاش ودستش روی یکی از سینه هام وتا میتونست پایان ابعاد کونمو با کیرش فشار میداد صادقانه بگم منم داشتم حال میکردم قبلا تو کشتی برای هم رجز میخوندیم ولی حالا دوتایی سکوت کرده بودیم وفقط اه اه های یواش و ساکتی از توسینمون بیرون میومد اینقدر که دیگه روم نبود برگردم تو چشمهاش نگاه کنم سر گرم بودیم که یه دفعه صدای فحش بدیو شنیدیم نگو مرتضی بالا سرمون بوده وما حواسمون نبود هیچ جور نمی شد بگی کشتی میگرفتیم چون امین که با شلوار خیس که معلوم بود تازه اب منیش اومده ومنهم که شلوار لی پراز خاک ودکمه باز وسوتین که مرتضی یدونه زد تو گوش امین که شالاه دستش قلم بشه خیلی دلم سوخت امین با شلوار پر از منی و صورت سرخ چنان به مرتضی چپ چپ نگاه کرد که معلوم بود میخواد تلافی کنه اما با چشم ابکی رفت مرتضی اومد پیش من وشروع کرد به تکوندن لباسهم همش کونمو تمیز میکرد در صورتی که من روی شکم خوابیده بودم وجلوی شلوارم خاکی بود با همون عصبانیتی که داشت منو برد تو الاچیق وسط باغ ومثل مادرها که بچه هاشونو نفرین میکنند ولباسهاشونو درمیارند که بشورن اینهم شلوارمو دراورد وجو حاکم جوری بود که خودمهم کمک میکردم اونهم هی غر میزد ولباس منو انداخت توی حوض کوچک وقشنگ کنار الاچیق ومنهم با یه شورت ابی کم رنگ و سوتین سفید که تازه یه سگکش کنده شده بود همینطور به زر و زرهاش دارم گوش میدم که اومد پیشمو با لحن اروم وملایمی گفت از من ناراحت نشو حیف این بدن قشنگت نیست که روی خاکها میندازیش واروم دستشو روی کمرم میکشید تا یواش یواش دستش رسید به برجستگی باسنم همونجاییکه با شورت زنانه پوشیده نیست واب بود که از کسم سرازیر شد خیلی خودمو نگهداشتم وبا نفرت نگاهش میکردم تا نفهمه اما عوضی کاری به این حرفها نداشت ودستشو برد زیر شورتم که دستشو پس زدم دوباره دست زد که هولش دادم اونهم شورتمو کشید وپارش کرد که بندش داشت کسمو پاره میکرد کار خدا پارچه اش از این نازکها بود حالا دیگه تسلیم تسلیم بودم چون ازمون آتو گرفته بود شلوارم را با حقه دراورده بود جرات نمیکردم برم چون از چشمهاش اتیش بیرون میومد خیلی بهش برخورد که هولش دادم یه دختر 17ساله توی روش ایستاده براش اف داشت یدونه محکم زد تو گوشم و موهامو پیچوند توی دستشو کیرشو دراورد وشروع کرد وحشیانه مالوندنم که دوسه بار میخواست بکنه تو کونم نمیتونست من گریه زاری میکردم خودمو سفت نگه داشته بودم اونهم با این کیر پیوندی از الاغش به همه جام فرو میکرد الا کونم تا این که خسته شد موهامو ول کرد منو خوابوند روی زمین دستشو برد کسمو گرفت تو مشتشوبا دست دیکرش سوراخ کون منو تفمالی کردو سر کیرشو کرد تو کونم که چنان جیغی زدم که هنجرم پاره شد اونهم عین خیالش نبود تند تند تلمبه میزد که دو سه دقیقه کشید که محکم زد تا ته وشل شد روی من وبلند هم نمیشد منهم که بی حال بیحال افتاده بودم و نای بلند شدن نداشتم خودمو به بیهوشی زدم مرتضی خودشو جمع جور کرد شلوار منو از توی حوض دراورد خیس خیس اورد انداخت روم دو سه بار صدام زد جواب ندادم اولش ترسید ولی بعدش شلوارمو پام کرد و منو مثل گوسفند انداخت روی دوشش وبرد تو ساختمان خاله ام که خالم تا منو دید بدو بدو اومد منو گرفت وخوابوند روی تخت که دیدم مرتضی بهش گفت بازی میکرده افتاده تو حوض کوچیکه وغش کرده فقط شوکه شده بهوش اومد چیزی ازش نپرسید یه وقت میره تو کما خاله ساده منم زد تو صورت خودش و گفت یا ابوالفضل جواب برادرمو چی بدم ومرتضی داشت از اطاق بیرون میرفت یه نگاه معنی داری بمن که از زیر چشم میدیدمش کرد گفت بهوش اومد بگید ایندفعه مواظب خودش نباشه یه وقت بلایی سرش میادها وخندید و رفت منم تودلم خون بود از این امینی نامرد که منو با این عوضی تنها گذاشت واینهمه جیغ وداد فریاد و نفهمید خیلی شاکی بودم خوابم برد وقتی بیدار شدم امین را بالای سرم دیدم رومو برگردوندم وزدم زیر گریه زاری امین خیلی ناراحت شد به مامانش گفت چرا بمن نمیگی چش شده دست منو گرفت وصورتمو طرف خودش چرخوند که دوباره سرمو برگردوندم امین دستموفشار داد وبوسید ودر گوشم گفت بخدا میکشمش و رفت که کمی نگران شدم اما دیگه هیچی برام مهم نبود چرا که مرتضی تازه راهشو باز کرده منم تا بیست روز دیگه اینجا باید روزی یکبار کونو در اختیار این عوضی بذارم پس بذار هر بلایی سرش میاره بیاره فردا صبح پاشدم و رفتم حموم ویکساعتی توی حموم داغ زیر دوش دمر و خوابیدم تا سوراخ کونم مثل اول بشه یا حداقل دردش تموم بشه بعد اومدم بیرون و با حوصله به خودم رسیدم مثل اینکه کیر اول زندگیو خورده باشم یه مقدار کم رنگ ارایش کردم . وموهامو بستم بالا مثلا طرح گوجه ای درست کردم یه شلوار گرمکن تنگ کوتاه پا کردم با یه پیرهن ورزشی پسرونه بدون سوتین . هنزفری گذاشتم توی گوشم ورفتم تو باغ که امین را ببینم اما دیدم ابلیس (مرتضی) تسبیح تو دستش داره میچرخونه و بر و بر داره منو نگاه میکنه منهم یه حساب و کتاب کردمو اومدم پیشش وعمدا سلام نکردم وشروع کردم به نرمش وهی کونمو دست میمالیدم ومثلا ورزش کمر میکردم دولا میشدم واز لای پام اونو دید میزدم یه مقدار که ورزش کردم پیرهن ورزشی مو دراوردم که منو بدون سوتین دید تسبیحش دیگه نمی چرخید منم به بهونه اینکه عرق کردم با پیرهنم زیر پستونهامو پاک میکردم ولی عمدا بالا پایینشون مینداختم وشلوارمو که لای کونم انداخته بودم نشونش میدادم فهمید دارم عمدی اینکارو میکنم ولی نمیدونست هدفم چیه تا اینکه دلو زد به دریا اومد جلو گفت یادت ندادن به بزرگترها سلام کنی که منهم هندزفریو در اوردم وگفتم کاری داشتید گفت نه راحت باش پیرهنتو بپوش سرما میخوری گفتم نه هوا گرمه اگه اسخر میبود خوب بود مرتضی گفت استخر توی شهر داره بیا خونه ما حوضش بزرگه با مائده و زینب ابتنی کنید اسم دخترهاش بود که گفتم باشه برای فردا وبا اشاره دست خداحافظی کردمو و بالا تنه لخت وشلوار تنگ ورزشی اروم بدنو تکون میدادم که دیوونش کنم تا اینکه نقشه خوبی به ذهنم رسید ……… با عرض معذرت بقیه اش را فردا شب مینویسم و ارسالو میزنم غلط های املایی منو بخوبیه خودتون ببخشید خیلی خوابم میاد اگه قابل دونستید دو سه تا فحش هم بما بدید منتظر نظرات وفحشهای زیباتون هستم ای جز جیگر بزنه این ادمین که بعضی فحشهارو اسپم میکنه شب همتون بخیرنوشته‌ لیلا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *