امتحان پایان ترم

0 views
0%

امتحانات پایان ترم بود و من ساعت 10 صبح امتحان داشتم ساعت 5 صبح بیدار شدم که درسام را مرور کنم ساعت 8 مادرم گفت سیما من دارم از خونه میرم بیرون دیرت نشه . خلاصه بعد از رفتن مادرم یک دفعه نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت نه و ده دقیقه است از جام پریدم و تند تند آماده شدم که برم تا اومد از خونه برم بیرون ساعت نه و نیم شده بود حسابی هول کرده بودم که یک دفعه سهیل پسر همسایه که البته از دوستای خانوادگی بودند و دو سالی بود که همسایه هم شده بودیم را دیدم که داره ماشینش را از خونه خارج می کنه وقتی من را دید گفت سیما خانم مشکلی پیش اومده جواب دادم نه امتحان دارم دیرم شده گفت پس بیا بالا می رسونمت تو اون لحظه انگار که دنیا را به من داده بودند بعد از تعارف های الکی سوار شدم تو راه گفت که کاری نداشته و همینطوری از خونه اومده بیرون و منتظرم میمونه که امتحانم را بدم که با هم بر گردیم . 5 دقیقه به 10 بود که رسیدیم دانشگاه . خلاصه با سرعت به سمت دانشکده میدویدم و با تاخیر رسیدم سر جلسه امتحان بعد از امتحان داشتیم با بچه ها در مورد سئوالات صحبت می کردیم که یکدفعه یادم اومد سهیل منتظر منه از دوستام خداحافظی کردم رفتم به سمت پارکینگ دانشگاه وقتی سهیل را دیدم معلوم بود خیلی کلافه است ولی با لبخند به من گفت امتحانت که خوب شد گفتم به لطف شما بله و در حالیکه صحبت می کردیم سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم مشغول صحبت کردن بودیم که سهیل گفت افتخار میدین ناهار با هم بخوریم بعد از مخالفت های من و اصرار سهیل بالاخره مجبور شدم قبول کنم خلاصه ناهار را خوردیم و به سمت خونه حرکت کردیم تو راه شماره موبایلش را به من داد و گفت خوشحال میشم بیشتر با هم باشیم و همیشه دوست داشته با من صمیمی باشه و امروز را نقطه شروعی برای دوستی ما ست منم شماره را گرفتم و با خودم گفتم بچه پر رو . خلاصه رابطه بین من و سهیل صمیمی و صمیمی تر میشد و من هم بهش عادت کرده بودم و دوستش داشتم اونم به من علاقه زیادی پیدا کرده بود تا اینکه یک روز صبح حدود ساعت 10 به من زنگ زد و گفت خونه تنهاست و از من خواست که برم پیشش منم با شک و تردید نمی دونم چی شد که قبول کردم ولی حسابی ترسیده بودم به مادرم گفتم می خوام برم کتابخونه و برای ناهار هم با دوستام یه چیزی می خوریم از خونه اومدم بیرون و یه طبقه رفتم بالا و رفتم پیش سهیل ، سهیل منو بقل گرفت و بوسید و ازم تشکر کرد . بعد از چند دقیقه صحبت سهیل منو کامل تو بقلش گرفته بود و می بوسید ترس پایان وجودم را گرفته بود ازم می خواست منم اونا ببوسم حالا دیگه بوسیدناش به لب گرفتن تبدیل شده بود و منم خودم را اسیر سهیل میدیدم تا اینکه دست کرد توی لباسم و شروع کرد سینه هام را مالیدن که یکدفعه لباسم را از تنم خارج کرد که من از جا پریدم و گفتم دیگه بسه تا اینجا هم زیاده روی کردیم ولی اون با کلی خواهش ازم خواست که فقط اجازه بدم سینه هام را بخوره و منو محکم تو بقل گرفت و کارش را شروع کرد دیگه کاملا شل شده بودم و کاملا در اختیارش بودم سهیل لخت شده بود و فقط یه شورت تنش بود گفت اجازه بدم شلوارم را هم در بیاره و می خواد رونام را هم لیس بزنه و بخوره منم دیگه نمی تونستم مخالفت کنم چون داشتم لذت می بردم که یکدفعه شلوار و شورتم را با هم از تنم خارج کرد و قبل از اینکه من کاری بکنم شروع کرد کسم را بخوره بعد از چند دقیقه که کاملا بی حس شده بودم منو بقل گرفت و بلند کرد برد توی اتاقش و روی نخت به روی شکم خوابوند و یک بالش هم گذاشت زیر شکمم و شروع کرد باسنم را لیس زدن و خوردن و کاملا سوراخ کونم را با تف لیز کرده بود یه لحظه بلند شد و دیدم کرم برداشته داره می زنه به کیرش بهش گفتم اجازه نمی دم که بکنتم که جواب داد نترس فقط لاپایی خوابید روی من و شروع کرد لا پایی تلمبه زدن که واقعا لذت می بردم بخصوص که کیرش رو شایر کسم حرکت میکرد و چوچولم را حسابی تحریک می کرد تا اینکه یکدفعه کیرش را کرد تو کونم انگاری آتیشم زدند حسابی دردم گرفته بود التماس می کردم که درش بیاره که گفت خودم را شلبگیرم که بتونه درش بیاره ولی دست بر دار نبود و شروع کرد به تلمبه زدن و دستش را هم گذاشت رو کسم و شروع کرد به مالیدن حالا دیگه درد همراه با لذت بود بعد هم آّبش را کامل خالی کرد تو کونم که بعد از اون حس بدی داشتم و بعد منو تو بقل گرفت و بوسید . و این رابطه 2 سال ادامه داشت تا اینکه منجر به …ادامه داستان را خودتون حدس بزنین جدایی ، ازدواج و یا …نوشته سیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *