امشب شب مهتابه

0 views
0%

سلام به همهء شما دوستان گل گلاب.من سعیدم.بیست وچهار سالمه.عدد هارو به حروف مینویسم تا موقع خوندن با مشکلی مواجه نشین..من تا حالا داستان ننوشتم پس اگه مشکلی داشت به خوبی خودتون ببخشین و کمکم کنین اصلاحشون کنم.اولین سکس من حدودا مربوط میشه به چهار ماهه پیش.ما یعنی منو خونوادم دوستای خونوادگیه زیادی داریم یکیشونم از همکارای مادرم بود چون از بچگی همسایه هم بود با ما زیاد رفت وآمد میکرد.اسمشم خانوم محبی بود.خانوم محبی دو تا بچه داشت که یکیشون یه پسر کلاس اولی بود و اون یکی هم یه دختر که بیست سال داشت.اسم دخترش سونیا بود….سونیا…..سونیا یه دختر فوق العاده خوشگل بود..هم هیکلش خوب بود هم چهرش..چشماش شاید باورتون نشه آبی پررنگه و لباشم که خدادادی قرمزه قرمزه خداییش خیلی هم شیک پوشه…..جونم واستون بگه که قرار شد یه شب واسه شام بیان خونه ما.معمولا ساعت چهار یا پنج میان که بیشتر پیشه ما باشن.البته من جا داره که یه چیزیو توضیح بدم من خودم خیلی از این داستانا بدم میاد که همه چی توش یهو جور میشه و شرایط سکس فراهم میشه من خودم واسه فراهم کردنش جون کندم حالا در ادامه خواهید دید…. ساعت پنج شد زنگ در به صدا درومد همزمانشم قلب من.خانوم محبی با بچه هاش از راه رسیدن….خونوادهء ما با اونا خیلی راحت بود….یعنی مهمونیامون خشک نبود….لباسای راحت میپوشیدن…اون روز قرار بود ساعت چهار بیان ولی پنج اومدن.داداش سونیا خانوم یعنی همون پسر کلاس اول سرمای بدی خورده بود….از دکتر میاوردنش….حالش خوب نبود…خلاصه اومدن…سونیا یه شلوار قرمز که جنسش لی بود پاش بود ولی خیلی نازک بود بعدا میفهمید از کجا فهمیدمبا یه تیشرته سادهء سفید آستین کوتاه مهمونی خوب پیش میرفت….من مدام تو فکر سونیا بودم….اون سینه های مرمری….اون پاهای نسبتا تپل…لباش که نگو….آخ خدا نکشتت سونیا..کونش عین هندونه بود..راحت میشد توش چرخ زد……وسطای مهمونی بود که پسرشون کیان حالش خیلی بد شد…با بدتر شدن حال اون حال من بهتر شد..بابام گفت سریع حاضرش کن ببریمش بیمارستان.آقا منو بگو که داشتم غش میکردم….تو دلم گفتم امشب شب مهتابه به بهخانوم محبیو مادر پدرمو کیان سوار ماشین ما شدنو د برو سمت بیمارستان.حالا من موندمو سونیا…یه دوتا شاخ شیطونی هم رو سرم گل کرد…سونیا تو پذیرایی نشستو مشغول تلویزیون نگاه کردن شد منم نشستم روی مبل تکیه کنارش….سونیا کاناﻻی ماهواره رو مثه برق عوض میکرد…اعصابش خورد بود.واسه داداشش نگران بود….من که بدتر…مونده بودم چطور بهش بگم؟؟؟رفتش تو آشپزخونه تا یه چیزی بخوره….اون که میرفت نگاه منم باهاش میرفت..رفتم جلوی اوپن آشپزخونه رخ در رخ روبه روش وایسادم….یه ابرو دادم بالا گفتم سونیا؟؟گفتبلهچرا سوالی گفتی سونیا؟؟؟گفتم دوست دارمآخ که اون لحظه از مغزم نمیره بیرون وقتی گفت چرا؟؟جاخوردم موندم بگم چرا دوسش دارم….گفتم دوست دارم چون خوشگلی چون جیگرمی چون چند ماهه این حرف رو دلم مونده….چون میخوامت اینارو باحالت جدی میگفتمو رفتم سمتش اونم هی عقب عقب میرفت…تا رسید به دیوار آشپزخونه…کونش چسبید به دیوار آشپزخونه…منم با فاصلهء یه وجب رفتم نزدیکش یه دستمو گذاشتم رو دیوار پشتشو سرمو بردم کنار گوشش گفتم…سونیاجون؟؟؟با حالت اضطراب گفت جان؟؟؟گفتمدوست دارم اینو گفتمو کنار گوشش نفسمو محکم از بینی کشیدم تو…..یه جوری مور مورش شد…..اونم دستشو انداخت دور گردنم .. خیلی آروم تو پنج ثانیه لب جفتمون تو هم گره خورد…..لبمو میبوسید میمکید…..زبونمون تو هم گره خورده بود…موهاش افتاده بود تو صورتش…مثه حالت گریه زاری از ته گلوش آه نازکی گفتو تا خواست برم سمت گردنش بازم اون آهو کشیدو سرمو محکم گرفت….زبونشو لیس میزدم…آب دهنمون دیگه یکی شده بود….پاهاش شل شده بود دستمو بردم زیر روناش بلندش کردم تو بغلم تو همون حالت بازم لبمون تو هم بود….لب قرمزش داشت لبمو میسوزوند….آه ته گلوش تو گوشم بود. داشت لذت میبرد ….آروم گذاشتمش رو اوپن….خوابوندمش رو سنگ سرد اوپن….یخده سردش شد….رفتم رو گردنش لیسش میزدمو خیلی آروم بوس میکردم….آروم آروم اومدم رو سینه هاش…تیشرتشو درآوردم زیرش یه سوتین که از جنس پارچه آبی بود تنش بود…..سوتین رو در نیاوردم….تا خودش ازم بخواد تا منم یخده بیشتر حال کنم…..شکمشو لیس میزدم…رفتم سراغ پستونای سفیدش که نوک صورتیش منتظر لبم بود…خودش کرستشو درآورد تو این مدت فقط آه و نالش بود که به گوشم میرسید…سینه هاشو با دو تا دستم گرفتمیه ذره فشار دارم بعد رفتم سمتش سینه هاشو میخوردم…نوک سینه هاش سفت و سیخ شده بود…زبونمو به حالت دایره ای رو نوک سینش میکشیدم تا داد زدو گفت بسه…..برو پایین تر…شلوارشو که خیلی نازک بود یه ذره کشیدم پایین خودشم از روی اوپن اومد پایین.پشتشو به من کرد..دستمو بردم تو شلوارشو کونشو ماساژ میدادم….بعد یهو کشیدم پایین که شلوارو شرتو همه درومد…خدای من یه کون تپل..سفید….پوست نازک….که وقتی دستتو روش میکشی جای انگوشتات میمونه.یه ذره دسمالیش کردمو.روشو برگردوندم به خودم…..کسش تپل بود خوشگلو صورتی…طوری که لبای کسش از پاش میزد بیرون….لبمو آروم گذاشتم روس یواش یواش زبونمو روش بالا و پایین میکردم……اه و اوهش خونرو برداشته بود….مدام میگفت دوست دارم….آه…..اویییییییییی….تو رو خدا…….وایییییییی…….سعید دوست دارم…….با حالت گریه زاری گفت تو رو خدا بسه……داری جونمو بالا میاری…..آه……..بخورش…..معلوم نبود چی میگفت…..دیگه داشت گریه زاری میکرد…..دوست دارم…..مدام اینو میگفت….زبونمو رو لبای کسش میکشیدم…لباشو گازای آروم میگرفتم….چوچولش داشت مینرکید اینقد میک زدمو خوردم تا یهو جیغ زدو پاهاش ناجور لرزیدو سرمو رو به کسش فشار داد تو همهء آبش رفت تو دهنم……خوشمزه ترین طعمی بود که چشیده بودم……حالا نوبت اون بود…..شلوارمو درآورد تیشرتمو که خودم اول کار دراوردم….شرتمو درآورد کیر هفده سانتیمو گرفت تو دستشو بعد نگاشو دوخت به کیرم….با لبخند بهش نگاه میکرد…..گفت ما دخترا به چه چیزایی که احتیاج نداریم….اینو گفتو کیرم رفت تو دهنش…..واسم ساک میزد….اب دهنشو ریخت رو کلاهک کیرمو با زبونش پخشش میکرد رو کل کیرم…تخمامو میخورد…..بعد پاشد نشست رو اوپن و رو شونهء چپش لم دادو گفت جرم بده…..کیرم کردم تو کونشو وایسادم تا جا باز کنه……تو این مدت دولا شدم روشو لبمو به لبش گره زدم وقتی جا باز کرد صدای چالاپ چلوپ شکم من بود که به کونش میخورد…..ده دقیقه تلمبه زدم…..کیرمو که درآوردم گریش گرفته بودو گفت سعید میسوزه….دلم سوخت واسش….. سوراخ کونش دورش قرمز شده بودو به اندازهء سرهء این میکروفون گردا باز شده بود….ببخشید مثال غیر از این نیومد تو ذهنم.. دوباره کردم تو شروع کردم تلمبه زدن……کیرم مثه اینکه بیهوش باشه دلشت دووم میاورد…..صدای جیغ سونیا…صدای چالاپ چالاپ شکمم که به کونش میخورد….آبم که در شرف اومدن بود…..یهو کیرمو درآورد شروع کرد ساک زدن دادم درومد همهء ابمو ریخت رو صورتش بیشترم خورد…..افتادیم کفه آشپزخونه اون خوابید رو من….مدام میگفت سعید دوست دارم….منم که داشتم بال در میاوردم…. پاشد رفت جلو سینک ظرفشویی صورتو بشوره نمیتونست وایسه رفتم کمکش تو بغلم تکیه دادو سرشو گذاشت رو سینم صروتشو شستم…لباساشم تنش کردم….. رفت تو اتاقم رو تختم خوابید…..بابام اینا صب برگشتن…بیچاره کیان….کلی آمپولو دارو و سرم واسش زده بودن..اون روزم گذشت منو سونیا همدیگرو از جون ودل دوس داریم….دوسش دارم…..تازه تو فکر ازدواج هم هستیم…امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه….قسم میخورم حقیقت محضه…دوس دارم اگه اشکالی تو داستان بود تو نظراتتون بنویسین.. دوستون دارم..بای نوشته سعید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *