امیر قربانی تجاوز

0 views
0%

سلاماسم من امیره و 28 سالمهاین داستان نیست و فقط یه گوشه از زندگی منه که همیشه در گیر اون هستم اتفاقاتی که امید وارم واسه هیچکس نیافته.داستان بر میگرده به 9 سالگی من بچه خوشگلی بودم لباسای مرتب میپوشیدم و همیشه مودب و خجالتی با دوستام میرفتیم مدرسه و برمیگشتیم و خوش بودیم عاشق فوتبال بودمتو مدرسه معلم ورزشمون از بین بچه ها یه تعداد را انتخاب کرد و بهمون گفت که به باشگاهی بریم که خودش مربی بود یادمه خیلی خوشحال بودمهمیشه با داداشام باشگاه میرفتم و نگاه میکردم ولی الان خودم واسه بازی انتخاب شده بودم و خیلی ذوق داشتم یادمه معلممون گفت صبح جمعه ساعت 8.30بریم باشگاه . اون روز از شدت استرس صبح زود بلند شدم . زود اماده شدم از خونمون تا سالن باشگاه یه ربع راه بود وقتی رسیدم در سالن بسته بود از پنجره داخل اتاق نگهبان را نگاه کردم که نبود و ساعت تازه 8بودکنار در نشستم و منتظر بودم بعد چند دقیقه دوتا پسر 15 . 16 ساله اومدن اینم بگم که سالن باشگاه تو حاشیه شهر بود بعدش هم بیابون بود تا لب کوه که یه چشمه اونجاس و جای تفریحیه قشنگیهو پسرا هم داشتن میرفتن چشمه وقتی منا دیدن پرسیدن اینجا چیکار داری و منم گفتم اومدم سالن ولی بستسپرسیدن چه ساعتی کلاس دارید که گفتمبعدش رفتن کمی جلوتر و به ضلع بالای سالن که رسیدن یکیشون داد زد نگهبان اینجاس بیا منم خوشحال شدم و کفتم حتما در بالای سالن باز بوده و من الکی اینجا نشستم پسرها هم رفتن پشت دیوار و دیگه ندیدمشون وقتی به اونطرف دیوار رسیدم پسرا اونجا بودن و یه لحظه بعد منا گرفتن و کشون کشون بردن یادمه یه کانال واسه گاز کشی سالن کنده بودن که منا بردن اون تو شلوارما از پام در اوردن و به زور کف خاکی خوابوندنم و یکیشون شلوارشا پایین کشید و خوابید روم و دومی رف بالا کنار دیوار سالن و کشیک میکشید که کسی اومد رفیقشا خبر کنه دوستش به زور نگهم داشته بود و هرچی التماس کردم فایده نداشت نمیگم با چاقو تهدیدم کردن نه ولی منم با اون سن کاری نمیتونستم بکنم و ترسیده بودم و مجبور بودم که تن به کارشون بدم مرده کیرشا تف انداخت یادم نیس که بگم کیرش بزرگ بود یا نه کلفت بود یا نه حتی قیافه پسر ها هم یادم نیس فقط میدونم که وارد نبود چند بار خواست بکنه که نتونست و اخرش لاپایی منا کرد و ابشا ریخت لا پام و بعد باشرتم تمیزش کرد پسر دومی اومد قوی هیکلتر هم بود اینیکی کیرشا کرد تو و تلمه میزد درد خیلی زیادی داشتم ولی فقط دعا میکردم کسی نفهمه کسی نبینه مرده ابشا ریخت تو وپاشد و من هم پاشدم از سوراخ کونم چند قطره منی و خون قاطی شده بود. و بیرون میومد تا بخوام شلوارما بپوشم رفته بودن برگشتم خونه به مادرم گفتم سالن تعطیل بود درد داشتم و تو اتاقم قایم شده بودم ناهار هم نخوردم عصری برادرم گفت بیا بریم سالن ما چون میدونست چقدر فوتبال دوست دارم همیشه منا میبرد ولی بازیم نمیدادن چون کوچیکتر از اونها بودمنرفتم . ترسیده بودم هر روز که مدرسه میرفتم معلمون میگفت چرا نمیای و من میگفتم دوست ندارماز همه پسر ها ک سنشون بیشتر از من بود میترسیدم تا 15 سالگی باشگاه نرفتم بعدش به اصرار دوستام تو مدرسه ک میدونستن چقدر بازیم خوبه سالن رفتم یه سالی رفتم ولی همیشه با ترس چند بار رفتم اونجایی ک کرده بودنم جالبیش اینه که کانال را پر نکرده بودن گذشت یکی دوسالی دیگه با همه اخت بودم تمرین ما ساعت4عصر بود تا 6بعدش بزرگتر ها بودن پسرای 22 ساله تو این سن ولی همیشه زودتر میومدن لباس عوض میکردن گاهی یکی دو تا از ما را نگه میداشتن واسه تیم خودشون دیگه با اون ها هم دوست بودیمیه روز داشتم میرفتم سالن که یه موتور کنارم نگه داشت دو تا از پسرا تیم بزرگا بودن ک باهاشون دوست بودم و تو تیمشون بازی میکردم که گفتن داریم میایم سالن بیا باهامون که منم سوار شدم هنوز نیم ساعت به 4بود یکیشون گفت تورا برسونیم خودمون میریم چشمه یه تابی بخوریم برمیگیدیم که منم گفتم زوده منم میام باهم بریم رفتیم یه تابی خوردیم واسه برگشت مثل هردفه که خودم هم با موتور میرفتم چشمه از راه خاکی به سمت سالن راه افتادیم وسط راه مرده موتور سوار گفت پنجر شدیم تا وایساد پریدم پایین تایر ها را نگاه کردم تایر جلو پنچر بود شروع کردم تایر موتور که حالا خوابیده روی زمین بود را چرخوندن تا ببینم کجاش سوراخ شده تو همین حین که خم بودم کمی لباسم بالا رفته بود و کونم مشخص بود ای پسرا همیشه تو سالن باهم شوخی داشتن و ب کون هم میزدن و میگفتن عجب بچه کونی هستیا ولی با من شوخی نکرده بودن . تو اون لحظه یکیشون زد ب کونم و گفت عجب بچه کونی هستیاخودما زدم به نشنیدن که یهو دوتایی گرفتنم و خوابوندن زمین و هرچی گفتم چتونه نکنید فایده نداشت زورم بیشتر از 9سالگیم بود و اینبار نمیخواستم تسلیم بشم ولی چاقوی زیر گلو کار خودشا کرد و تسلیم شدم هر کدوم دو بار منا کرد کونم هم پاره شددرد بد و من فقط میگفتم کاش کسی نفهمه و کسی هم نفهمید . دیگه سالن نرفتم دیگه به کسی اعتماد نکردمازشون متنفرم و ارزوی کشتنشون را دارمکم حرفم . همش تو فکرم الان که ازدواج کردم هم حس تنفرم بیشتر شده از سکس طبیعی با خانمم لذت نمیبرم و ازش سکس مقعدی میخوام هر بار از پشت جوری میکنمش ک دادش هوا میره دیگه سکس از جلو نداریم فقط دوست دارم از کون جوری بکنمش ک درد بکشه که پاره بشه و هربار بعد سکس فقط نقشه میکشم ک چجوری اون دوتا پسر را بکشماین متن تاریک ترین قسمت زندگی من بود که تاحالا کسی از اون خبر نداشت فقط اگه یه روز پسر دار شدین جوری بزرگش کنید که همیشه محطاط باشه همیشه به غریبه ها شک داشته باشه و جوری بزرگش کنید که اگه همچین مشکلی براش پیش اومد رازشا بهتون بگه تا بتونین کمکش کنید پایاننوشته امیر

Date: November 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *