امیر و خاله رویا

0 views
0%

سلام حالتون خوبه؟اين دومين خاطره ايه که دارم براتون مينويسم. پس از اون شب که خونه مادر بزرگم بوديم فردا شبش ما برگشتيم خونمون تهران.عمه فرح و خانوادش هم پشت سر ماشين ما ميومدن .عمه فرح ازصبح تغييرکرده بود انگار چيزي ميخواست بفهمونه بهم من تقريبا حدس ميزدم شب داشته زاغ منو خاله رویا رو ميزده.اين خاله فرح ميدونستم از همه خاله هام حشري تره من قبل ازدواجش هميشه شبها که خونه مادر بزرگ بودم کنار اون ميخوابيدم ازرفتارش ميدونستم خيلي دوست داره باهام کارهايي کنهچندبار هم تو خواب با سينه هاش وررفته بوم و هميشه هم عادت داشت سرميزغذاخوري که جايي مهمون بوديم نزديکم بشينه و پاهاش رو بهم بمالهخلاصه همش ميترسيم ازم خيلي شاکي شده و تقريبا اين خالم رو ازدست دادم غيراز اينکه ميترسيدم به پدر و مادر بزرگم بگه.ولي با اين نگراني ها بيشتر فکرم به ديشب بود و همش لبخندهاي ناخوداگاه ميزدم واقعا جور ديگه اي بودم.هنوز مزه سينه هاي همين جونم رو حس ميکردم.بگذريم چندروزي گذشت و من تقريبا ازهمون فردای اون روز که برگشتيم همش تو فکر کردن خوابدن دوباره با رویا جونم بودم.کيرم همش راست بود.ولي همش تو روياي کردنش بودم اين بار نميتونستم به مثل دفعه اولش راضي بشم.از شانس من زد کاري پيش اومد که حتما پدرم بايد ميرفت شمال پيش مادر بزرگم اما از اونجايي که ميدونستم پدرم خيلي کارداره من از فرصت استفاده کردم با خودشيريني سعي کردم موافقت کنه من بجاش برم و اون هم بالاخره راضي شد.تقريبا از همون لحظه که گفت باشه تو برو کيرم شق شق شد به عشق اينکه قراره دوباره کنارعمهه عزيزم بخوابم.صبح زود راه افتادم و باورکنيد جز راه و روشهاي سکسي که همش يادگرفته بودم تو فيلمها و تجربش رو نداشتم ميخواستم با خالم اجراکنم اصلا متوجه چيزي نبودم.چندبار کم مونده بود تو خيابون ماشين بزنه بهمبالاخره رسيدم اونجا و بعد از روبوسي با مادر بزرگ و رویا جون که نميدونين چقدر سفت بغلم کرد يه چيزي خوردم و همراه حرف زدن يه استراحتي هم کردم.فقط ارزو ميکردم پسر اگه مادر بزرگ خونه نبود کنارش تقريبا از همون اول لختش ميکردم و ميرفتيم بهشتغروبش رفتم بيرون و جاهايي که بايد ميرفتم رفتم و کارها رو انجام دادم.به پدرم اطلاع دادم که خيالش راحت باشه و من قراره دو سه روزي بمونم.اون هم چيزي نگفتباورم نميشد تقريبا شب شده بود و ميدونستم برسم خونه شام رو زود ميخوذم و بعدش فقط يه کوچولو صبر که مادر بزرگ بخوابهخونه که رسيدم ديدم به به رویا جون انگار از من بدتره حالش لباساش عوض شده بود و بجاي دامن يه شلوار استرچ پوشيده بود و يه تاپ خيلي ناز که استين و جلو سينش هم توري بود هرچند از دامن بشتر خوشم مياد چون شب راحت تري ولي باز تو کونم عروسي شد قشنگ معلوم بود داره سعي ميکنه حشري بشم.تندتند جلوم خم ميشد و من واقعا واقعا نفسم بالا نميومد.کون خوشگلي داشت نه بزرگ بود نه کوچيک موقع نشستن هم طوري مينشست که زانو هاش تقريبا زير جونش بود خودتون تصور کنيد چه نماي از کس ميتونه روبروتون باشه.دقيقا شلوار چسبيده بود به کسش و همه برجستگي و خط خطوطش معلوم بود.حالا فکرکنيد چه عذابي ميکشيدم وقتي دونفر که قلبا هم همديگرو دوست دارن و کاملا حشرين و ميخوان همديگرو بکنن و يکي پيششون نشسته و نميتونن بهم دست بزنن.واي که داشتم ميمردم فقط داشتيم پايين تنه همو ديد ميزديم.سرانجام موعدش رسيد ديگه چشمهاي مادر بزرگ باز نميشد اون رفت تو اتاق خوابش که بخوابه به من هم گفت زيادبيدارنمون خسته اي.منم يه چشم محکم به بنده خداي از همه چي بي خبر گفتم.به محض رفتنش ديدم خالم گفت کجا ميخوابي برات تشک بيارم اين رو که گفت کاملا گيج شدم.يعني چي؟يعني قرار نيست کنارهم بخوابيم؟انگار که همه روياهام به گا رفته باشه گفتم هرجا راحتي فرقي نداره.اون هم نامردي نکرد و رفت تشک اوردش واسم و تو همون پذيرايي پهنش کرد.دوباره ضدحال خورده بودم و با سابقه اي که ازون شب و لذتي که برديم و اين کارش فهميدم که حتما بعدا عذاب وجدان گرفته و پشيمونه مثل همون صبح که منم همچين حالي داشتم و قرارنيست بخوابه.گفت فيلمو نميبيني منم که مثل کير وارفته شده بودم گفتم نه خوابم مياد.اون هم بخاطر من نگاه نکرد و خاموش کردش و رفت تو اتاقشخونه تاريک شده بود و در اتاقها هم بسته منم تک و تنها و کيرخورده داشتم زورميزدم بخوابم تا به يه بهانه صبح زود گورمو گم کنم.يه ساعتي گذشته بود و من هنوز زورميزدم بخوابم.ديگه هيچ اميدي براي رفتن به بهشت نبود.يکدفعه با صداي در ازجام پريدم و سرم رو چرخوندم ببينم چي شدهچون دقيقا تشکم طوري بود که سرم کنار در اتاق رویا جونم بود.ديدم اومد بيرون و رفت اشپزخونه.ظاهرا رفت اب بخوره وقتي هم برگشت بره انگار نه انگار خيلي طبيعي و سرد.واقعا اعصابم خورد شد خواستم همون موقع برگردم تهران که ديدم وقتي رفت تو اتاق در رو بازتر کرد و رفت رو تختش.فهميدم که نه پدر خاله رویا سينه گندم نميخواد برادرزاده اش رو دست خالي بفرسته تهران.وقتي خوابيد منم که چون سرم جلوي در بود راحت ميديدمش.چون اتاقش پنجره داشت نورمهتاب هم کمک کرد تا بهتر ببينمش.اونم رو بمن خوابيده بود و انگار داشت ميگفت زودبيا پيشم عزيزم.دوباره عشق به خالم تو قلبم بود و داشتم شديدا تحريک ميشدم.فهميدم ديگه هيچي مارو ازهم نميتونه جداکنه.اون همش داشت رو تخت تکون ميخورد پاهاش رو بازميکرد و دستهاش رو بطرف من درازکرده بود و تکون ميداد طوريکه ميخواست زودتر کنارش باشم و دستهاشو بگيرم.ولي نميدونم چرا نميشد از جام بلند بشم اينجوري واقعا سخت بود چون هنوز رومون بهم بازنشده بود.وقتي ديد خيلي معطل کردم فهميد خجالت ميکشم به بهونه اينکه انگارهواگرمه پتوش رو از کنارش که روش هم نکشيده بود پرت کرد اونطرف.پاشد رفت سمت کشوي لباسهاش و فهميدم ميخوادچيکارکنهيه لباسي دراورد بيرون که خوب نفميدم چيه بعد ديدم تاپش رو در اورد و واي نميدونين وقتي اون سينه هاي بزرگ رو ديدم تو اون سوتين مشکي چه حالي شدم کله کيرم اندازه کلم شد.ميدونستم بهرحال امشب دوباره قراره تو دست و دهن من باشن.بعدش طوريکه پشتت به من بود خم شد و شلوارش رو دراورد ديگه نفسم هم تندتند شد فکرکنم خودش هم ميتونست صداي قلبمو بشنوه.يه شرت مشکي که درهايبهشت رو پوشونده بود تنش بود.واي الان کامل لخت بود سيرنميشدم از ديدنش که ديدم يه لباسي داره ميپوشه که وقتي نوربهش افتاد فهميدم توريه.بله يه لباس خواب توري که وقتي تنش کرد تا روي باسنش ديدم اومد.چقدر نازميشه زني که تو همچين لباسي منتظره تا بري روش.اونهايي که کردن ميدونن.انگار همه دنيا مال توست.وقتي دراز کشيد اين بار به پشت خوابيد و سرش ولي هنوز بطرف من موند.اون هم نميونست نگاه نکنه.ديدم پاهاشو جمع کرد اورد بالا طوري که لاي پاش کامل بازشد و ميشد وسطشو ببيني.دستهاش هم گذاشت روي سينه و با حرکات ارومي که ميداد انگار داره ميمالتشون.ديگه دست خودم نبود با اونکه خجالتي بودم و نميتونستم از جام بلند شدم و رفتم سمتش.همين که رسيدم زود اغوشش رو بازکرد و منو سفت خوابوند بغلش.بدون هيچ حرف و مکثي باعجله شروع کرديم به لب گرفتن.قلبم باقدرت پایان داشت ميزدوتندتند همديگرو ميمالونديم لباسش يقه بازيداشت که سينه هاش نصفه بيرون بود و بقيش هم اززيرمعلوم بود از پايين هم اونقدر تند سينه هاشو ميماليدم لباسه جمع شد تا بالاي نافش اومد بالا.اونم حالا دستهاشو ازرو صورتم برداشت و رفت سمت کيرم شروع کردن به ماليدن.تازه يادم افتاد لباس تنمه و اون لخته.سريع مثل اينکه کسي دنبالمونه همونجور که درازکشيده بودم شلوارمو کندم و پيراهنم و راحت دراوردم.اون حشري تر شد و افتاد روم.اين بار به حدي داغ بود که نميدونستيم داريم چيکارميکنيم.اصلا بفکر اون روشهايي مه دوست داشتم امتحان کنم نيفتادم.فقط يادم افتاد تاحالا نذاشته به سوراخش نزديک بشم و ميدونستم اهل ساک زدن هم نيست.يه کم که خودشو مالوند و ديدم کسش خيسه خيسه که از رطوبت شرتش فهميدم سريع دستهاشو گرفتم و نذاشتم ادامه بده.به پشت خوابوندمش و نشستم رو کسش.سعي کردم لباس خوابشو دربيارم که ديدم خودش سريع دراورد سوتينش هم که از قبل من سينه هاشو از زيرش انداخته بودم بيرون هم دراورد.حالا مونده بود شورتش که نميدونستم بازچيکارميکنهولي دستمو بردم سمت شورت و ديدم خيلي راحت کمرشو داد بالا که راحت دربيارم.انگار اونم ديگه نميتونست خودشو محروم کنه از نهايت لذتي که ميشد برد.کس اين رویا جون من هم مثل کونش تروتميز اندازش متوسطخيلي سفت بنظر ميرسيد.اويزون و تپل هم نبود مثل عکسهايي که ديده بودم بيشتر زنهاي ايراني دارن.ولي رنگش تو اون تاريکي هم معلوم بود سفيد و صورتي نيست بنظر تيره تر از بدنش بود.خلاصه دهن ما بود که رفت سمت کسش.با اينکه ابش هم زده بود بيرون و چندش بود ولي باز ميخواستم بليسم.اون هم فقط دستهاشو چنک ميکرد لاي موهامو داشت اروم ناله ميکرد.پاهاش هم ميخواست بهم بچسبونه که سرم نميذاشت.ولي رونش رو مياورد ميچسبوند به صورتم که نرمي اونها حشري ترم ميکردو زبونم بيشتر فشارميدادم داخلش و محکمتر ليس ميزدم.واقعا رو ابرها بوديم ديگه کيرم داشت خودشو خفه ميکرد.سرم رو اوردم بالا و کيرم رو بردم روي کسش اروم شروع به ماليدن کردم تازه فهميدم چقدر کيرم داغ شده ولي اون که ديگه نميتونس صبرکنه سريع با دستش کيرمو فرو کرد تو سوراخ کسش.با اينکه قبلا شوهرداشت ولي خيلي تنگ بود کسش.طوريکه نفسم يه لحظه گرفت و فکرکردم ابم ريخت.اون بي انصاف طوري کيرمو گرفته بود فشار داد تو که انگار کير ادم زنده نيس و دردي حس نميکنم واقعا عصباني شدم اينبار.زود خوابيدم روشو سينه هاشو بردم تو دهنم و شروع کردم به تلمبه زدن.لعنتي اولين بارم بود واقعا مثل بچه ها ذوق ميکردم از تو.ديدم زياد محکم نميشه تلمبه زد و انتقام کيرمو بگيرم سينه ها رو بيخيال شدم و سرم رو اوردم بالا و کف دستهام رو گذاشتم رو تشک تخت و وزنم رو انداختم رو دستهام تا ازادتر و محکمتر بزنم.الان ديگه واقعا محکم و شمرده شمرده تا ته ميزدم ميرفت تو با خيسي اي که کسش داشت واقعا حال ميداد ميخواست از لذت داد بزنه که از ترس مادربزرگ فقط لباشو گاز ميگرفت چندتا که تلمبه محکم زدم ديدم انگار داره ابم مياد.اين هم از سوتي شب دوم که هيچي نزده بودم تا تاخيرکنه چو خيلي حشري بودم و اولين بار همون اول ديدم داره مياد و هنوز از کون نکردم.نميتونستم بيخيال کون نرم و خوشگلش بشم بيخيال کسش شدم و رفتم سراغ کون.اون هم که انگار فهميد چه قصدي دارم وقتي کيرم از تو کسش اومد بيرون اروم برگشت و پاهاشو بازتر کرد.از پشت کسش داشت منو ميخورد خيلي خوشگلتر از نماي جلوش بود حيف که نميشد ديگه بذارم اونجا .با دستم لاي کونش رو باز ميکردن تا سوراخشو ببينم خودش هم کمک کرد و لپ هاي کونشو سفت گرفت و سمت بيرون کشيد سوراخش کامل زد بيرون.معلوم بود واقعا تنگه باورم نميشد سوراخ خانم تو اين سن به اين تنگي باشه.خلاصه سر کيرمو گذاشتم دم سوراخ و هي فشاردادم بره که انگار نه انگار.ازبس هردومون هم هول بوديم و باعجله کارميکرديم که يادمون نبود کرم هم وجود داره اين موقه ها يا منه احمق يه روان کننده بگيرم از بيرون.خلاصه محکم به سوراخ فشارمياوردو و تصميم گرفتم وزنم هم بندازم روش که شايد فرجي بشه همين خودمو انداختم روش و فشاردادم ديدم خاک برسرم کنن ابم ريخت رو سوراخش.همون جا ولو شدم روش ديگه نميتونستم تکون بخورم.هميشه فکرميکردم چندبار تاصبح ميکنم اما واقعا از حال رفتم و باز موندم تو کف يه جا ديگش.اون هم سريع فهميد که ابم اومده و ريختم رو سوراخش انگار عصباني شد ازدستم و سريع چندتا دستمال کاغذي برداشت و تندتند پاکش کرد فکرکنم از کثيف شدن تختش بدش ميومد.بعدش اون هم مثل من بيحال ولو شد رو تخت کنارمن.لباي هم رو بوسيديم و بهش گفتم عاشقشم.اون هم همونجور سرش رو اروم گذاشت روسينم و يه دست من زيرش بود و با اون يکي صورتشو نازميکردم معلوم بود خيلي حال کرده و الان ارومه.بعد نيم ساعت بهم گفت بهتره لباسارو بپوشيم و سر جاهاي خودمون و جدا بخوابيم منم مخالفت نکردم.قبل رفتن رو تشکم يه کوچولو توضيح داد که فهميدم چرا امشب اين کارهارو کرد.ظاهرا من بيخود شاکي بودم چرا نذاشته از اول کنارهم تو يه اتاق بخوابيم ظاهرا فرح به رویا جون من چيزايي گفته بو و بهش رسونده بود اون شب بو برده چي بينمون گذشته و اون هم براي اينکه مادر بزرگم صبح نبينه کنارهم خوابيده بوديم و به گوش فرح نرسه اين کارو کرده تا هيچکس نتونه بفمهمه و رابطمون تاابد ادامه پيداکنه در ضمن اون شب با لحني که خجالت هم توش بود بهم گفت تاحالا از کون نداده و امشب بخاطر علاقه اي که بمن داره خودشو کامل واگذارکرده بود بهم که من هم الکي ناراحت شدم و گفتم دوست ندارم دردت بگيره و بايد جلومو ميگرفتي که اون هم قول داد بعدا حتما از کون بده خودش وست داره همه جوره ارضام کنه.واقعا عاشقشمخواهشا اونهايي که شعور ندارن فحش و مزخرف نظر ندن اين علاقه تو همه فاميلها هست و هرکس حتي پاک ترين پاکترين ها هم اگه تو موقعيتش باشه نميتونه جلوي غريزه و عشق رو بگيره.رویا جونم واقعا پاک و سادس ولي خب هردومون نتونستيم بذاريم عمرمون همينطور بگذره ماکه ميدونيم واقعا همديگرو دوست داريم و کارمون از رو خشونت و فحشا نيست فقط از روي يه عشق بي حد و مرزهنوشته امیر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *