انتقال (قسمت آخر)

0 views
0%

قسمت قبلتصمیم خودمو گرفته بودم و میخواستم ثریا رو ببینم . یه روز مرخصی گرفتم و رفتم تو میدون پایین خونشون . دفعه قیل دیده بودم از کدوم خیابون اومده . بیشتر از 10 – 12 تا خونه تو اون یه تیکه نبود . رفتم و از یه پسر بچه که مشغول بازی با دوستش بود ، پرسیدم آقا جواد رو میشناسی ؟ قد بلندی داره و لاغره ؟ دوستش خطاب به پسرک گفت منظورش همون خانوم خوشگله است (بچه انقدر هیز ؟ طرف رو از روی مشخصات زنش میشناسه)با قیافه متعجب پرسیدم خونشون کدومه ؟ با انگشت کودکانه یه پنجره رو بهم نشون داد . طبقه همکف یه خونه سه طبقه بود . با تردید و کنجکاوی و کمی ترس دکمه آیفون رو فشار دادم . صدای خسته یه خانم پشت آیفون . گفت بفرمایید . منم محسن … پسر عذرا خا…. صداش تو دماغی بود و نامفهوم ، قبل از اینکه جملم کامل بشه درو باز کرد . سریع رفتم تو . در آپارتمان باز بود . کفشهاموبردم داخل . یاد اون شبی افتادم که خونه سیمین بودم و ماجرایی که بعدش براش پیش اومده بود . به همین خاطر جانب احتیاط رو در نظر گرفتم . هر چی باشه این یکی هم شوهرداره ، هم من و خانوادمو میشناسه . درو بستم و با لکنت بهش سلام کردم . آرایش نداشت و موهاش که از دو طرف شقیقه به جو گندمی میزد ، رو شونه هاش پخش بود . با ثریایی که قبلا دیده بودم هیچ سنخیتی نداشت . بهت زده پرسیدم ثریا خودتی ؟ چرا اینجوری شدی ؟ دود تریاک فضای اتاق رو پر کرده بود و بوش بدجوری تو ذوق میزد .گفت بشین یه لیوان آبی چایی چیزی برات بیارم . یه لیوان آب خواستم وبرام آورد . هنوز تو کپ بودم . آب رو که خوردم ، پرید بیخ گلوم . سرفم گرفت و کبود شدم ، خندش گرفت . با لبخندش یه ته مونده از همون ثریای دفعه پیش نمایان شد . صدامو صاف کردم و پرسیدم چرا این شکلی شدی ؟ اون روز خیلی بهتر به نظر میومدی . جواب داد اون روز با هزارتا کرم و پودر و کوفت دیگه خودمو درست کرده بودم . آقا محسن حق من این زندگی و این آخر و عاقبت نبود . میدونم همیشه چشمت دنبال من بوده . دخترا همیشه نگاه پسرا رو خوب میخونن . تو دلم غوغایی به پا شده بود . تقریبا از هدفی که تا اونجا به دنبالش رفته بودم داشتم منصرف میشدم .داشتم نگاش میکردم ازم سوال کرد زودتر از اینا منتظرت بودم بیای پاتو فشار بدی رو گلوم . میخواستم یه جوری حاشا کنم . گفتم راستش اومدم ببینم اگه مایل باشی بریم آقا جواد روبخوابونیم ترک کنه(دروغ میگفتم) . گفت پس اومدی به حال و روز خراب من بخندی ؟ خودمو کی ترک بده ؟ پاهام به زمین قفل شد ، چند ثانیه خیره بهش نگاه کردم و سرمو آوردم پایین و تکون دادم . ورو مبل وا رفتم . از حرفی که زده بودم پشیمون شدم و از جوابی که شنیدم پریشون . حالا اومدی اینجا دنبال سهمت از بچه محلی ؟ یا حق مشاوره بابت درد دل اون روز؟ از خودم خجالت کشیدم . سرمو انداختم پایین .گفتم نه به خدا ثریا از وقتی بچه بودیم و تو محل دیدمت . دوستت داشتم . هربار میدیدمت دلم غنج میرفت . وقتی ازادواج کردی خیلی سوختم . حیف سن و سالمون به هم نمیخورد …….. بغض نذاشت بقیه حرفمو تموم کنم ، ولی منظورمو فهمید . بعد ادامه دادم الانم نیومدم واسه تازه کردن دردت و سرکوفت زدن . همیشه میخواستم تو رو داشته باشم . ثریا تو با خودت چکار کردی ؟ زیر چشاش خیس شده بود . با گریه زاری استرسش از بین رفت و کمی آروم شد . سکوت برقرار بود .چند ثانیه بدون رد و بدل شدن حتی یه کلمه گذشت . با خودم کلنجار میرفتم ، بلاتکلیف و سردرگم بودم . نمیدونستم دیگه باید چی بگم . هنوز اون حس دوست داشتن یا هر حس لعنتی دیگه در مورد ثریا داشتم . تا حالا جلوی یه خانم اینقدر مستاصل و دست و پا بسته نشده بودم . یهو با شروع حرف زدنش یه مقدار از این حس خارج شدم و به خودم اومدم . شروع به درد دل کرد . یه گوش میخواست که فقط بشنوه ، بدون رای ، بدون قضاوت . میخواست خودشو تخلیه کنه . رفتم کنارش نشستم . گفت اوایل متوجه اعتیاد جواد نشدم . بیرون از خونه مصرف میکرد . بعد که عملش سنگین شد ، تو خونه مینشست پای بساط . چند بار دعوامون شد . میرفتم خونه پدرم اینا ، اونجا پدر و برادرم باهم مینشستن پای منقل اعصابم بیشتر خورد میشد . بعد از چند بار رفت و برگشت و قهر و قهر کشی ، یه روز جواد بهم گفت بیا امتحان کن فاز میده . خودم خراب کردم آقا محسن ، خودم بندو آب دادم . تا به خودم جنبیدم داشتم واسه جواد سیخ میگرفتم و کام میگرفت و اون واسه من . بعدشم قضیه رفعتی پیش اومد (سرش آروم آروم داشت میومد رو شونم) . راستش خیلی مقاومت نکردم و زود قبول کردم . ولی به خدا قرار نبود با اون مرتیکه بخوابم . اگه پلیس جواد رو نگه نمیداشت ، شاید اون بلا سرم نمیومد . اگه خودم معتاد نمیشدم . اگه تو یه خونواده بهتر دنیا میومدم آه …… (بعد از یه آه جگرسوز، سرش رو به سینم تکیه داده بود). با صدای آرومتر ادامه داد آقا محسن روزگار بد جوری بهم جفا کرد . خوش ندارم تو که بچه محل قدیمی هستی ، فکر بد در مورد من بکنی . اگه از اون محل اومدیم یه میدون بالاتر فقط به خاطر نگاه تحقیرآمیز مردم محل بود. لااقل تو اینجا نگاهشون آشنا نیست . به خدا ما هم آدمیم آقا محسن . دوست ندارم منو به چشم یه بدکاره ببینی . گفتم آخه این چه حرفیه میزنی ؟ شروع کردم به نوازش صورتش . ببین ثریا ، شاید به من مربوط نباشه ، ولی حاضرم واسه خروج از این شرایط همه جوره کمکت کنم . بلند شد و خیره شد تو چشام . چشماش مثل تیله برق میزد . درشت و درخشان . گفت جون ثریا راست میگی ؟ سرمو تکون دادم و لبخند کوچکی زدم . گونه چپشو نوازش کردم و با دست سرشو کشیدم جلو یه بوسه رو لبش زدم .از جا پرید و گفت چند دیقه بشین الان میام و رفت تو اتاق . باورم نمیشد که کار ثریا به اینجا کشیده باشه . تجربه من اززندگی برای درک همچین مسئله ای ناچیز بود . تصور اینکه ثریا اعتیاد داشته باشه برام سخت بود . اینکه باور کنم جواد اون عشق مثال زدنی رو اینجور لجن مال کرده باشه . حرف و عملش کاملا تناقض داشت . نمیدونستم قسم حضرت عباس رو قبول کنم یا دم خروس .از اتاق اومد بیرون . کرم و پودربا همکاری رژ و ریمل معجزه کرده بودن . شده بود شبیه همون ثریایی که چند هفته پیش تو خیابون دیدم . یه رژ کالباسی براق زده بود که به صورت سفیدش مینشست . موهاشو از پشت جمع کرده و بالای سرش با گیر بسته بود . گفتم اوه ببین چه کرده گفت تا اینجا اومدی حداقل یه حالی بهت بدم . از لحن بیانش خوشم نیومد مثل یه خانم خونگی حرف نمیزد . خیلی بی محابا و گستاخانه از کلمات استفاده میکرد. مثل یه فاحشه خیابونگرد به نظرم اومد . خودمو آماده کردم که هر کاری باهاش انجام بدم . اومد جلو و لبهاشو رو لبهام گذاشت . فکر نمیکردم یه روز بتونم ثریا رو در اختیار داشته باشم ، با اینحال اصلا حس خوبی نداشتم . دلمو به دریا زدم و لبهاشو مکیدم . بو و طعم رژش با بوی تریاکی که تو اتاق پخش شده بود در هم پیچید . مشمئز کننده بود ، ولی ادامه دادم . خیلی سخته بدونی عملی که داری شروع میکنی صد در صد اشتباهه با این حال تو دوراهی انجام دادن و انجام ندادنش گیر کنی . تقابل منطق و حس همیشه دردناکه چون به خاطر یکی دیگری رو باید پس بزنی .شروع به مکیدن لبها و زبون همدیگه کردیم . تحملم برای لمس تن وبدن ثریا تموم شده بود . دست انداختم بین پاهاش تپلی کسشو از رو دامنش زیر دستم حس میکردم . چشام خمار شده بود و فقط طالب سکس با ثریا بودم . هوس به عقل پیروز شده بود و منم همراهش شده بودم . از دو طرف بدنش دستمو بردم زیر تاپش و به سمت بالا حرکت دادم تا به سینه هاش رسیدم . سوتینش رو هل دادم بالا و دو دستی با نوک سینه هاش بازی کردم . برعکس انتظارم سینه هاش اصلا سفت نبود . همین حین شروع به مکیدن یکی از سینه هاش کردم . لذت وصف ناشدنی از این کار بهم دست داد . دست انداختم دور کمرش . بلندش کردم و بردمش تو اتاق خواب . پرتش کردم رو تخت .لباسهاشو خیلی وحشیانه از تنش بیرون کشیدم . و خودمم لخت شدم و مشغول به خوردن سینه ها و مالیدن لبهای کسش شدم . زبونمو از زیر سینه تا نوکش و بعد تا زیر گلوش میکشیدم . همین کار با مالش همزمان کسش شدیدا حشریش کرده بود . چشای ثریا هم خمار خمار شده بود و داشت منو با نگاهش سحر و جادو میکرد . دوباره افتادم به جون لباش و با قدرت اونهارو میمکیدم . سینه هاشو میچلوندم . دراز کشیدم رو تخت و طاق باز خوابیدم . ثریا با ولع شروع به لیسیدن کلاهک کیرم کرد و بعد از چند تا لیس زدن شروع به مکیدن نوکش کرد .چرخوندمش و 69 شدیم و شروع به لیسیدن کسش کردم با اولین لیس شکمشو به سینم فشار داد . آروم آروم از قسمت بالای کسش لیس زدم تا به لبها و چوچولش رسیدم . موهای کسش خیلی کوتاه و مخمل مانند رشد کرده بود که زبریش زیر زبونم حس خوبی بهم میداد . زبونمو وارد کسش کردم و چوچولشو لیسیدم . با هر لیس کمر و باسنشو تکون میداد و صداهای حشرناکی تولید میکرد . کیر و خایمو دو دستی گرفته بود و حریصانه با دهن پمپاژ میکرد . با دو ضربه که با کف دست به باسنش زدم ، از رو سینم بلند شد .دولاش کردم لب تخت و از پشت کسش رو که مثل هلو بیرون زده بود دوباره لیس زدم ، صدای آخ و اوخش دراومد . صداش دیوانه کننده شده بود . کمی از آب کسش وارد دهنم شد ، با لذت پایان قورتش دادم . بعد ایستادم پشتش و باسنشو دستم گرفتم . کون و کپل و پشتشو مالیدم . نوک کیرمو مالیدم دم کسش و کنار کیرمو رو چاک کسش حرکت میدادم . یهو گرده و کمرم داغ شد و پاهام شل شد . نمیتونستم رو پاهام بایستم . مایعی که از گلوم وارد دهنم میشد طعم آهن داشت . مزش منو یاد قطره آهنی انداخت که وقتی بچه بودم ، مادرم به زور تو حلقم میریخت . وقتی داشتم رو زمین پخش میشدم ، صدای جیغ ثریا گوشمو کر کرد . گوشه تختخواب رو میدیدم که داشت به صورتم نزدیک میشد . چشمام بسته شد …. چشمامو کمی باز کردم . همه جا سفید بود . نور چشمامو اذیت میکرد . زبونم مثل چوب چسبیده بود به سق دهنم و گلوم خشک خشک بود . میخواستم حرف بزنم ولی نمیتونستم . انگار فکمو با چیزی بسته بودن . صدای صلوات و فریاد مادرم به گوشم رسید . فقط میتونستم چشمامو بچرخونم به سمت صدا . شبه مادرم رو دیدم که با خوشحالی از در اتاق بیرون دوید . چند دقیقه بعد تعدادی خانم و مرد با لباس سفید بالا سرم بودن . بعد از یک هفته به هوش اومده بودم و بعد از اون 24 ساعت دیگه تو بخش مراقبتهای ویژه موندم و به بخش انتقالم دادن .به محض ورود به بخش یه بازپرس ویژه قتل اومد و دست به کار به سین جیم کردن من شد . از سوالات و ماجراهایی که برام گفتن اینطور فهمیدم که جواد مدتی مریضی سختی میگیره . با عفونتهای متوالی و بی دلیل ، دکتر براش آزمایش مفصلی مینویسه . تو آزمایشها مشخص میشه که جواد ایدز داره . جواد روزی که من رفتم خونش و داشتیم با ثریا … ، بعد از فهمیدن نتیجه آزمایش ، مستقیم به سمت خونه راه میافته تا حق ثریا رو کف دستش بذاره . چون دکتر تشخیص داده بود که این بیماری حداقل 7 یا 8 سال تو بدن جواد بوده ، که حالا خودشو نشون داده(دقیقا از زمانی که ازدواج کرده بودن) . با یه کوه احساسات سرخورده و له شده و روحیه داغون و با خشم و عشقی که حالا شده بود نفرت جهانسوز، بی سر و صدا وارد خونه میشه و با کارد آشپزخونه دو تا ضربه به پشت و کمر من میزنه و سینه ثریا رو با 15 ضربه عمقی میشکافه . بعدشم کارد رو زیر گلوی خودش میکشه . خودش قبل از ثریا مرده بود . ثریاقبل از اینکه از خونه خارجش کنن تموم کرده بود . وقتی کارد رو از پشت به من زده بود وارد ریه سمت راستم شده بود . دومین ضربه پهلوی راست و یکی از کلیه ها و روده کوچکمو پاره کرده بود .بازپرس اطلاعات بیشتری بهم نداد . ولی حرفهای ثریا و چیزهایی که تازه شنیده بودم ، مثل چرخ و فلک دور سرم میچرخید . نمیدونستم چقدر از حرفهای ثریا درست بوده . جواد همینقدر که ثریا ادعا میکرد نامرد بود و بی غیرت ؟ پس چرا اینکارو با من و ثریا کرد ؟ ثریا چطور به ایدز مبتلا شده بود ؟ رفعتی چی ؟ سیمین ؟ من ؟ آیا سیمین قبل از ثریا با رفعتی رابطه داشته ؟ قضیه بدجوری سردر گم و آشفتم کرده بود . افکار منفی یه لحظه رهام نمیکرد . از خود بیخود شده بودم .وقتی بازپرس رفت بیرون مادرم با لبخند محو و تلخی که روی لبش بود وارد اتاق شد . از چشاش غم میبارید . 10 سال پیرتر به نظر میومد . ولی هیچی بهم نگفت . سر فوت پدر هم شاید من رو مقصر میدونست ولی ، اون زمان هم چیزی نگفت . سکوتش مرگ آور بود . از شرمش داشتم آتیش میگرفتم . پایان زخمام داشت میسوخت بیچاره مادر. پشت سرم به قدری درد گرفت که دوباره از هوش رفتم .قربانی اصلی …………. مقصر اصلی …………. خودم هم نمیدونم .زندگی شاید همین باشد ، تحریف آرزوهایمان .نوشته نوشته محسن derrick mirza

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *