انتقام، سکس، جدایی (۲)

0 views
0%

…قسمت قبلسلام به اونجارسیدیم که من از خونه زدم بیرون خوشحال بودم از اینکه یکیو پیدا کردم که خودش مکان داره چه بهتر اینکه همسایمون باشه ولی بعدش باخودم فکر میکردم دیگه زنگ نمیزنه چون باخودم گفتم اون الان فکر میکنه منظور من فقط کردنش بود که بهش حال دادم بعدشم میگه فیلمو بده وتموم .ولی غروبش دوباره زنگ زدو گفت من از تو خوشم اومده هم خوب سکس میکنی هم باید دهنت قرص باشه که ابروی منو تو نره منم گفتم بله دیگه اگه بخوام مال خودم باشی باید دهنم قرص باشه گفت شب دوباره بیا گفتم باشه شبش دوباره مثل قبل رفتم قرص خوردم رفتم میوه خریدمو منتظر بودم گه زنگ بزنه بگه بیا که ساعت ۱۲ شد زنگ زد گفت بیا مادرم گفت کجا میری گفتم میرم شب پیش مجتبی دوستم اژانس تاکسی دارن بمونم زدم از خونه بیرون رفتم خونشون که فریده درو باز کرد رفتم تو رسیدم دیدم یه تاپ سکسی تازیر نافش بایه شلوارک پوشیده تا بالای زانوهاش یه ارایشی کرده بود لامسب روانیت میکرد ازش یه لب گرفتم رفتیم تو خونه مثل قبل رفتیم توحال شروع کرد تریاک کشیدن که من بهش گفتم که تو محتاد نمیشی گفت راستش شدم دیگه گفتم چرا گفت مردم محتادم ‌کرده خودش محتاد بود منم میگفت بکش منم هرشب میکشیدم وقتی رفت تهران یه شب نکشیدم دیدم تموم بدنم درد میکنه مجبور شدم زنگ بزنم به بهنام که با مردم دوست بودمیومد خونمون با علی مردم میکشید زنگ بزنم برام جنس بیاره تو همین جنس اوردنا دیگه باهم رابطه برقرار کردیم میومد حال میکردیم خیلی ناراحت شدمو گفتم دیگه نکش خوب گفت ولشکن دنیا دوروزه بزار خوش باشم منم دیدم خودش نمیخواد ترک کنه گفتم ولشکن بلند شدم رفتم یه قلیون چاقیدم اومدم کنارش شروع کردم کشیدن قلیون ومیوه پوست کندن شد ساعت ۳ که رفتیم تواتاقو شروع کردیم سکس کردن ساک زدنو خیلی دوست داشت حتی توساک زدن سوراخ کونمم لیس میزد البته منم براش کم نمیزاشتم کوسو کونشو میخورم ماساژش میدادم شروع میکرم کردن داگ استایل که میشد کس تپلش از پشت دیده میشد باورکنیید صدای حال کردنش تاتوی حیاط میرفت دیگه کارم شده بود روزا خوابیدن شبا سکس کردن یه یک هفته به همین روال گذشت که فریده گفت میخوام برم شهرکناریمون که ۲۰ کیلومتری فاصله داشت زنگ زد خونمون بهم گفت میخوام برم فلانجا میای منو ببری منم گفتم منکه ماشین ندارم ولی دوستم داره اگه داد باشه میام گفت پس خبر ازتو منم رفتم پیش مجتبی دوستم گفتم ماشینتومیخوام گفت تو که گواهینامه نداری گفتم توکه میدونی بلدم اخه رانندگیو پیش خود مجتبی یاد گرفته بودم گفت فقط یه شرط داره گفتم چی گفت من میرم تو صندوق عقب ‌که اگه یه وقت اتفاقی افتادپیشت باشم گفتم باشه مجتبی رو فرستادم توصندوق عقب زنگ زدم فریده اماده شدرفتم دنبالش رفتیم مقصد مورد نظرو کارشو انجام دادو برگشتیم بردمش خونش پیادش کردم رفتم توکوچمون مجتبی رو از تو صندوق عقب پیاده کردم که کلی فحش دادکه دهنت سرویس توکه اهل این کارا نبودی این حرفا منم گفتم ادمی زاد دیگه منم ادمم گیر داد کیه و این حرفا گفتم حالا بعد میگم بهت چون توصحبتام بافریده شنیده بود که من شبا میرم خونشون کنجکاو شده بود منم گفتم زیاد گیر نده تابعد ..خلاصه شب شدورفتیم خونه خالم اینا تادیروقت اونجا بودیم قراربود شبش برم پیش فریده اخرشب زنگ زدم فریده گفتم ۱۰دقیقه دیگه درو باز کن بارون شدیدی میومد زنگ زدم مجتبی گفتم بیادنبالم منو ببر خونه وقتی اومد دنبالم رفتیم یه مقدار شیرینی میوه خریدم گفت کجا گفتم میرم خونمون گفت اره جون ننت منورسوند توی کوچه پیاده شدم رفتم سمت درمون دیدم رفت رفتم درخونه فریده رفتم تو بعدش مثل هرشب اول میوه قلیون بعد سکس ..صبح شد زدم بیرون رفتم خونه دیدم محسن اومد درخونمون گفت چه خبر شنیدم شبا میری تنهایی میکنی نامرد گفتم نه کی گفته گفت گوه نخور دروغ گو برادرم دیدت اخه پدر محسن کامیون داشت کابین دار بود ماشین پدر محسن توکوچه پارک بوده داداشش شبش باپدرش دعواش میشه میره تو کامیون بخوابه که دیده بوده من رفتم اونجا که من زدم زیرش گفتم نه اشتباه دیده من نبودم که حتی نشونی داد حتی باماشین کی بودی پیاده شدی رفتی اونجا منم دیگه مجبور شدم بگم اره مخشوزدم این حرفا بگذریم شب که من رفتم توخونه مجتبی نامرد رفته بود ماشینشو توکوچه بغلی پارک کرده بوده زاغ منو میزده که من کجا میرم دیده بود میرم خونه فریده اخه شهر کوچیکه همه همومیشناختن نامرد رفته بود شماره خونشونو گیر اورده بود زنگ زده بود به فریده که اره من اونروزتوصندوق عقب بودمو این حرفا شبشم بافرها د شیرینی خریدیم اومده خونتون به فریده گفته بوده که فریده ریده بود به خودش زنگ زد به من گفت دیگه پیشم نیا گفتم چرا گفت فلانی دوستت زنگ زده گفته این حرفارو ..منم خیلی ناراحت شدم رفتم پیش مجتبی گفتم خیلی نامردی نباید این کارو میکردی این حرفا و رفتم به حالت قهر ازش دور شدم ..دیدم دوسه روزی گذشت دیگه دیدم فریده محلم نمیزاره هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد .منم تازه بهش عادت کرده بودم یه جورایی وابستش شده بودم ولی فریده هرزه بود ..به شب اتفاقی داشتم پیاده میرفتم خونه دیدم ماشین مجتبی حدود ساعت ۱۱بود تو خیابون اصلی پارکه نزدیک خونه فریده ولی ۳۰۰ متری فاصله داشت یه دفعه گفتم نکنه این مخ فریده روزده میره خونش باخودم گفتم نه پدر اخه مجتبی یه ادم لاغر اندام باقد۱۶۰ .و۶۰ کیلو وزن کچل ‌..فریده هرچی باشه به این پانمیده خلاصه رفتم بالای پشت بوم دید زدن حدودساعت ۳ صبح بود دیدم بله اقا مجتبی ازخونه فریده اومد بیرون اونجا بود که دیگه تصمیم گرفتم کیر بزرگی به خاطر نامردیشبزنم بهش .خیلی فکر کردم چیکار کنم دهن جفتشونو سرویس کنم تااینکه تصمیم گرفتم برم پیش خانم مجتبی بهش همه چیو بگم مجتبی یه دختر ۷ ساله هم داشت زنش یه خانم خوشگل ۲۶ساله سبزه چشم گرد بزرگ قد۷۵ ۱ اندام عالی که ارایشگاه داشت خیلی باخودم کلنجار رفتم نگم ولی نمیشد تصمیم گرفتم زنگ ب خانمم به زنش زنگ زدم ارایشگاهش که شمارشو از خواهرم گرفتم که پیش زهرا میرفت خانم مجتبی دوره میدید زنگ زدم گوشیو برداشت گفت بله شما گفتم سلام فرهاد هستم بعد احوال پرسی گفت کاری داشتی گفتم راستش بله میخوام شمارو ببینم که ناراحت شدوگوشیو قطع کرد.دوباره زنگ زدم برداشت بدون مقدمه گفت فرهاد تو خجالت نمیکشی من خانم دوست صمیمیتم دوست خواهرتم زنگ میزنی میگی میخوام ببینمت باهزار تاقسم ایه که من منظوری ندارمو موضوع چیز دیگست درمورد مجتبست که ترسید گفت نکنه باز گند کاری کرده اخه میدونست مجتبی ادم هرزه ای دوتاپرونده زنا داشت که بادونفر مختلف گیر کلانتری افتاده بود ..اخرش گفتم بله موضوع جدیه اقا مجتبی فلان کرده واینا که گفت باشه میتونم ببینمت غروب زنگ میزنم به ابجیت باهاش هماهنگ میکنم میام خونتون میبینمت قطع کردمو منتظرشدم غروب اومد درخونمون ابجیم که اسمش سمیرا بود میدونست جریان چیه اوردش تو منم رفتم پیششون وای نمیدونید همین دیدمش قند تودلم اب شدمن هیچ وقت من زهرا رواینقدراز نزدیک ندیده بودم چشمای گردصورت ناز بوی عطرش دیونم کرده بود چادری بود احوال پرسی کردو منم نشستم قضیه رو براش تعریف کردم که خیلی گریه زاری کردو از مجتبی حرف زد گفت نه خرجی میده نه ماروز خوش تو زندگیمون داریم این حرفا بهم گفت میتونی کاری کنی مچشو برام بگیری گفتم اره شماره خونشو داد گفت هر وقت اومد خونه زنه فریده بهم زنگ بزن تابا برادرامو پدر مادر مجتبی بیام اونجامنم گفتم چشمو تشکرکردو رفت دیگه از فردا کارش شده بود زنگ زدن به من حرف زدنو امار گرفتن و اززندگی لجنی که مجتبی براش درست کرده بوده گفتن سه روزی گذشت تا من دوباره دیدم ماشین مجتبی پارکه ساعتای ۱شب بود زنگ زدم به زهرا گفتم اونجاست حتی راهای فرار خونه فریده روهم گفتم از کجاست اوناساعتای ۱و۴۵ دقیقه بود دیدم تو کوچه شلوغه نگو رفته بود کلانتری بامامور بعدش گفته بود پدرو مادر مجتبی هم بیان طولی نکشید دیدم مجتبی روبافریده دستبند زدن بردن کلانتری خیلی تو دلم غوغا بود ازیه طرف دلم خنک شده بود ازیه طرف ناراحت بودم چرا این کارو کردم خلاصه ساعتای ۴صبح بود که دیدم زهرا زنگ زدخونمون که گفت کارت عالی بود تشکر کردو این حرفا تو حرفاش بهم گفت مجتبی رو فردا میبرن دادسرا وگفت خودم باهات تماس میگیرم .فرداظهر شد ساعتهای ۲ که منتظر زنگش بودم زنگ زد گفت مجتبی رو بردن زندان پدرمادر مجتبی هم گفتن بزار زندان بمونه تاادم شه بعدش گفت راستی مریم اسم بچش بود که گفت مریم مریضه میخوام ببرمش دکتر نمیتونم نوبت دادم ارایشگاه میای ببریش گفتم چشم میام رفتم دنبال مریم کسی شک نمیکرد چون من خیلی بامجتبی رفتو امد داشتم بردمش دکتر که برگشتن براش عروسک خریدم بردم جلو ارایشگاه پیش زهرا که زهرا تشکرکردو رفتم .خونه شب شد دوباره زهرا زنگ زد دلو زد به دریا بهم گفت میدونی چیه گفتم نه گفت من از تو خوشم اومده میخوام کنارم باشی توپسر بامحبتو خوبی هستی که من یهو جاخوردم گفتم اخه من همچین منظوری نداشتم به شما که درمورد من همچین فکری کردی گفت اگه روز اول زنگ میزدی میگفتی چون مجتبی دوست تورو قاپیده میخوای بامن دوست شی قبول نمیکردم ولی این چند روزه که باهات حرف زدمو دیدمت فهمیدم هیچ منظوری نداری باخودم گفتم این پسر خوبیه میشه بهش تکیه کردو همدمم باشه بعدشم چون مجتبی بهم خیانت کرده باره سومشه دیگه ازش نمیگذرم میخوام مثل خوش باشم بهش خیانت کنم منم دیگه مونده بودم چی بگم گفتم بهم فرصت بده باشه بهت خبر میدم …قطع کردمو نشستم فکر کردن دیدم خانم به این خوشگلی خوش اندامی داره بهت رونشون میده ازیه طرف ازطرفی دیگه مجتبی دوست صمیمی من بود وبرادرهای زهرابامن همکلاس بودند و اشنابودیم اگه بفهمن چی جوابشونو بدم جواب پدرومادرمو چی بدم خیلی باخودمو وجدانم ور رفتم نشدزنگ زدم بهش گفتم قبوله به شرطی که توفقط منو برای همدردیو تکیه گاه یا کمک کردن تو مشکلات بخوای از من چیز دیگه نخوای گفت باشه ورابطه ماشروع شد تازه اول خوشیام بود نزدیک ۱۳روزی از مرخصی من رفته بود من ۲ روز دیگه باید میرفتم سرکار کارم شده بود تلفنی صحبت کردن بازهرا روزی ۵تا ۶ ساعت حرف میزدیم توی دوسه روز بهش وابسته شدم طوری که صبح میخواست بره ارایشگاه میرفتم میدیدمش و ظهر میرفتم میدیمش تاشب ۴ بار میدیدمش توکوچشون بعد میرفت خونشون.. شب اخر که میخواستم برم سرکار اینقدر به من وابسته شده بود برام گریه زاری کرد گفت تاحالا هیچ کس به خوبی تو به من محبت نکرده بود میگفت من چند بار خواسته از مجتبی طلاق بگیره برادراش نگذاشتن حتی چند بار کتک بدی از مجتبی خورده بود بگذریم شبش بهم گفت بیا خونمون کارت دارم که من گفتم نه نمیشه گفت نترس بیا بچه خوابیده یه مقدار پسته وتخمه بانون محلی برات درست کردم ببر توراه بخور گفتم باشه دیدم زیاد التماس میکنه رفتم ساعت ۸ شب بود توکوچشون تاریک بود قلبم داشت منفجر میشد درو باز کرد رفتم تو راهپله خونشون اخه خونشون در حیاط نداشت مثل اپارتمانی بود تک واحد بود دربازمیشد میرفتی توراه پله بعدش در اصلی خونه که میرفت تو حال باورتون نمیشه ارایش کرده بود موها طلایی یه شال روسرش سفید یه تیشرط استین کوتاه سفید که یعقش تاوسط سینش باز بود یه دامن کوتاه کرم رنگ تا یک وجب بلای زانوهاش دامن کوتاه بود دستاش ماهیچه ای پاهاش ماهیچه ای..داشت گفتم که قدش ۱۷۵میشد وزنش حدود ۷۰ کیلو سینه ۷۵اینارو بعد فهمیدم که نوشتم براتون دیدمش همونجا کوپ کردم اومد جلو رسید بهم بغلم کرد یه لب خوشگل ازم گرفت بعد دوباره اومد بغلم کردو شروع کرد گریه زاری کردن نمیدونستم گریه زاری کنم یا حال کنم اخه نمیدونید چی میگم یه فرشته بود جلوم .خاک توسر مجتبی بایه همچین زنی باز دنبال جندها بود بگذریم چند دقیقه حرف زدیمو تنقلاتو بهم دادباهاش خداحافظی کردمو اومدم بیرون خیلی دلم براش سوخت رفتم خونه وسایلمو بردارم برم رسیدم خونه بهش زنگ زدم گفتم دارم میرم دوست دارم مواظب خودت باش خداحافظ. وسایلو برداشتم باخانوادم خداحافظی کردمو رفتم ترمینال سوار اتوبوس شم برم تهران که دل لامسب نذاشت برم برگشتم خونه ولی به زهرا زنگ نزدم گفتم صبح که میره ارایشگاه سورپرایزش کنم صبح شد رفتم سمت کوچشون میدونستم هرروز ساعت چند میرفت ارایشگاه ..شبااخر وقتم برادر کوچیکش که همسن من بود میومد خونش میخوابید تاصبح که بچه رو اماده میکرد داداشش میبرد مدرسه بعد ساعت ۸ونیم زهرا میرفت ارایشگاه وقتی رسیدم توکوچشون منتظر شدم تابیاد وقتی اومد بیرون پشت دیوار بودم داشت میرفت ازپشت سر صداش کردم عزیزم کجا برگشت دیدمنو اول دورو برشو نیگاه کرد کسی نبود اومد سمتم بغلم کرد بوس جانانه ازم گرفته وبعدشو تو داستان بعدی براتون میگم …بعضیا برام نوشتن فلانو فلان برام مهم نیست من دارم واقعیت زندگیمو مینویسم خلاصه مینویسم که از کجا به کجا رسیدم ..که با هردست بدی باهمون دست پس میگیری روزتون خوش تشکر که میخونید…باینوشته FARKRAE

Date: February 27, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *