انتقام از مردم

0 views
0%

من الآن 36سالمه.17سال پيش ازدواج کردم. مردم فقط يکي دوماه اول باهام درست وانساني رفتارکرد ولي بعدش ديگه مرتب کتک ميزد، به پدرومادرم درحضورخودشون بدترين فحشها رو ميداد.بجز يکماه اول ازدواج باورکنيد ديگه اصلا با من همخوابگي نکرد(شايد سالي يکبار). درعوض جلوي چشم من خانوم مياورد خونه وميبردشون توي اطاق خواب وبه من ميگفت مادرجنده اگه صدات دربياد ميکشمت.من وقتي خانوم ها ميرفتند با گريه والتماس بهش ميگفتم لااقل قبلش زنگ بزن وبگو من بچه را بردارم ،برم خونه مادرم اينا.ولي اصلا گوشش بدهکاراين حرفهانبود.مامان من74سالشه وبابام هم81سال.آخه اينها فحش دادن دارن که روبروشون وا ميستاد وبه اونها رکيک ترين فحشها روميداد.پسرم 9سالشه.وقتي 4سالش بود براي اينکه منو آزار بده باآتيش سيگار ميسوزوندش.هيچ نامردي نبود که درحق من نکنه ومن فقط آرزو ميکردم يکروز بتونم ازش سخت ترين انتقام رو بگيرم.پارسال مردم سکته کرد و زمينگير شد طوري که نه ميتونه ازجاش تکون بخوره ، نه ميتونه حرف بزنه.فقط مثل يک جنازه يک گوشه اي افتاده و فقط نگاه ميکنه.دو هفته پيش چون پول قبض تلفن زياد اومده بود رفتم مخابرات تا اعتراض کنم.اون آقاهه که مسئول کار من بود ، حس کردم داره يه جوري منو برانداز ميکنه.به روم نياوردم.پرسيد چندسالتونه ؟ گفتم 36 گفت بخدا فکرکردم 24يافوقش 25سالتونه چقدرهم خوشگليد منهم گفتم چشماتون خوشگل مي بينه.حالا قبض ما درست ميشه يانه؟ گفت آخه استفاده کردين.واقعا زياد ب تلفن صحبت کردين. حالا ميخواين بيام يک نگاهي به سيمهاتون بندازم شايد سيمکشي اشکال داشته باشه.منهم که ميدونستم اين پدر چه مرگيشه و چي ميخواد ، ازفرصت استفاده کردم وگفتم مسئله پولش نيست ، قبض رو پرداخت ميکنم ولي اگه دلتون خواست بياين يک نگاهي به سيمها بکنيد.يارو هم ازخدا خواسته فوري ميز کارشو سپرد به همکارش و گفت بفرمائيد بريم.توي راه آقاهه سر صحبت رو باز کرد و همونجور که فکر ميکردم پرسيد که آيا شوهردارم يانه؟ منهم که خيلي دلم پربود بطور خلاصه براش يک چيزايي تعريف کردم. ديدم همينطورکه داره رانندگي ميکنه وبامن حرف ميزنه ، دستشو ميذاره روي رون پاي من. اولش دستشو ميذاشت و زود برميداشت ولي کم کم ديدم دستشو که ميذاره دير برميداره.تااينکه دفعه آخر ديگه اصلا دستشو بر نداشت وهمينجور که باهام حرف ميزد پاهام را هم از روي مانتو نوازش ميکرد و ميماليد. منهم اصلا هيچي نميگفتم. کم کم ديدم دستش از روي ران پام رفت لاي پاهام و يکدفعه ديدم شروع کرد به ماليدن کسم. حالا ديگه اصلا حرف هم نميزد. منهم گذاشتم حسابي کارشو بکنه . تااينکه رسيديم خونه.وقتي رسيديم خونه ديدم مردم بيداره و داره روبروشو نگاه ميکنه. آقاهه گفت خانم بريم سيمها را ببينيم؟…گفتم سيمها را همينجا نگاه ميکنيم بعد آروم بهش گفتم ببين هرکاري ميخواي بکني همينجا جلوي چشم اين آشغال ميخوام بکني؟ هرجور دوست داري باهات راه ميام. آقاهه هم اولش يک کم مردد بود ، بعدش گفت باشه ، اتفاقا اينجوري بيشترهم حال ميده.بهش گفتم هرکاري دوست داري بکن ، حساب کن اصلا هيشکي اينجا نيست.آقاهه هم گفت چشم غزيزم.بعد همونجا دستشو گذاشت روي سينه هام وشروع کرد به ماليدن. يک مقدارکه از روي لباس ماليد کم کم دستشو برد زير کرستم و يک چند دقيقه اي هم از زير سوتین ماليد.بعد آقاهه گفت من ممه ميخوام.گفتم ميخواي بخوري ؟ گفت آره عزيزم.گفتم من که يکبار بهت گفتم هر کاري ميخواي بکن ، حالا هم ميگم خودت وکيلي.گفت پدر دمت گرم و پستونهامو درآورد و شروع کرد به مک زدن.همونجور که ممه ميخورد ومن هم آخ واوخ ميکردم ، مردم هم داشت نگاه ميکرد.حالا نميدونم چون قدرت تکلم نداشت ، هيچي نميگفت يا اصلا شاکي نبود ولي من براي عذاب دادن اون اينکارو ميکردم.کم کم يکي يکي همه لباسهامو درآورد ومن لخت لخت شدم.بهش گفتم ببين يک کم زودباش چون بچه تايکساعت ديگه ازمدرسه مياد ها.ودرهمين حين که اين حرف رو ميزدم دستم را بردم واز روي شلوار کيرش را گرفتم دستم و درهمون حال خودمو چسبیدم بهش واون هم شروع کرد به لب گرفتن. بعد همونطور که داشت لب ميگرفت دکمه شلوارشو بازکرد و کيرش رو از شلوار بيرون آورد.عجب کيري بود (هنوز قيافه اش جلوي نظرمه) کيرش را گرفتم دست و روبه مردم کردم وگفتم ببين.هوه.اين کيره ها.ميبيني؟ کس کش.بعد ديگه آقاهه رو کمکش کردم تا لباسهاشو درآورد و افتاد به جونم.اولش قبل ازاينکه بکنه گفت پدر بيا بريم اون اطاق ،اين مرتيکه رو بيخيالش شو.گفتم نه.ببين من نه اينکاره ام نه نياز مالي دارم ، اگه به توهم امروز پا دادم فقط بخاطر اينه که جلوي چشم اين باشه.آقاهه هم گفت باشه و شروع کرد به ساک زدن.طوري زبونشو فشار ميداد توي کسم که انگار داره با کيرش ميکنه.من چون ساک زدن را دوست ندارم فقط کيرشو ميماليدم.بعد ازاينکه حسابي کس ليسي هاشو کرد ، دستاشو گذاشت روي دوتا شونه هام و آرام هلم داد که يعني بخوابم ، ميخواد بکنه.خوابيدم نزديک مردم وپاهامو باز کردم.آقاهه هم اومد افتاد روم و دستاشو کرد لاي موهام وهمونطور که لب ميگرفت ومن زبونمو توي دهنش ميچرخوندم، با انگشتاش چوچوله مو ميماليد وبعد هم سر کيرشو گذاشت روي کسم وآروم فشار داد تو.بخدا همچين دردم گرفته بودکه اصلا داشتم پشيمون ميشدم.آقاهه ميگفتك پدر توعجب ناز تنگي داري.منهم نگاه کردم به مردم وبلند گفتمآخه اين شوهرعزيزم حيفش ميومد بکنه.تواين 17 سال 17 بارهم با من همبستر نشده.خلاصه شانس ما اون آقاهه بعد از چندبا عقب جلو کردن ارضا شد وآبش راهم ريخت روي ناف من.حالا جالب اينه که آقاهه اولش ميگفت بايد از پشت هم بکنمت چون خودت کفتي که هرکاري خواستي بکن.وقتي آبش را ريخت روي بدنم بهش گفتم پس چي شد؟ وخنديدم.آقاهه هم که يک مقدار کم آورده بود سرخ شد وگفت آخه اين لامصب اينقدر تنگه که نتونستم خودمو بيشتر کنترل کنم،له بعدا جبران ميکنم.بهش گفتم ديگه خواب ديدي خيرباشه.اين دفعه هم خودت ميدوني واسه چي اينکارو کردم.آقاهه رو(که هنوز هم اسمش رانميدونم) بوسيدم وگفتم خب ديگه برو ، الآن پسرم مياد.آقاهه گفت من بايد بازهم ببينمت.گفتم اصلا.گفت ترا خدا.گفتم حرفش هم نزن.آقاهه رو کرد به مردم وگفت خداحافظ حاج آقا.خلاصه آقاهه رفت وخوشبختانه تاحالاهم همونطور که ازش خواهش کردم سر و کله اش پيدا نشده.پایان.فرستنده نسرین (nasrin.t.73)

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *