این داستان بیشتر از اینکه سکسی باشه انتقامیه.اسمم نداست. پدرم یه دوست خوب داره که از برادرم نزدیکترند.یه پسر خوش تیپ و خوش قیافه داره به اسم مهران که تقریبا با هم بزرگ شدیم.از بچگی خیلی از هم دیگه خوشمون میومد.ولی وقتی 17 سالم بود رسما عاشقش شدم.می دونستم اونم عاشق من.هر روز یه بهانه ای میومد خونه ما ولی من میدونستم بخاطر من هولی صحبتهای ما در حد سلام و احوالپرسی بود.اون موقع ها وضع مالیشون خیلی معمولی بود.یه چند سالی اینطوری گذشت و تو ای مدت دیگه بخاطر رابطه نزدیک خانواده ها و اینکه تو هر مجلسی سعی میکرد پیش من بشینه هی سرخ و سفید میشد و 4 سالی بزرگتر از من بود و خیلی به هم میومدیم همه دوستها و فامیل و حتی پدر مامانامون فکر می کردند که ما ازدواج می کنیم.سال اول دانشگاه بودم که پدر تصمیم گرفت بخاطر مسائل کاریش یه چند سالی بریم فرانسه. منم دانشگاه رو ول کردم رفتم.روزی که اومده بودن بدرقه خیلی حالش گرفته بود.سعی میکرد که باهام خصوصی حرف بزنه ولی انقدر شلوغ بود که نمی شد.تو فرودگاهه اومد جلوم وایساد و گفت می دونی چی میخواستم بگم؟منم با سرم اشاره کردم آره.بعد هم خدافظی کردم و رفتیم.خیلی گریه زاری کردم.حیف اون اشکها بلاخره ما 4 سال اونجا بودیم و چند باری هم واسه تعطیلات اومدیم.هر بار میومدن فرودگاه استقبال و کلی مهمونی میدادن و مهران هم خیلی خیلی ذوق میکرد.ولی مثل همیشه حرفا درحد احوالپرسی بود.وضع مالی اینا هم خیلی عالی شدن بود.2سال پیش بود که ما برگشتیم ایران. من که درسم تموم شده بود زودتر اومدم. تو هواپیما فکر میکردم که حتما اون میاد دنبالم.از هیجان قلبم داشت کنده میشد.خیلی دوستش داشتم.وقتی دیدم داییم اومده تعجب کردم.2ماه بعدش باباینا اومدن و تو این مدت خبری از مهران نشد.فقط دایی چند بار تلفن کرد. یه بار در زدن بازش کردم دیدم سبناست . داشتم از خوشحالی دیوونه میشدم.متو که دید رنگش پرید.یه پاکت داد دستم و رفت.باز کردم دیدم کارت عروسیشه. اینکه تا روز عروسیش چه حالی داشتم بماندولی گریه زاری نکردم.روز عروسیش رفتم آرایشگاه بهترین لباسمو پوشیدم.تو سالن دقیقا رو به روی جایگاه عروس دوماد نشستم. و تا حد مرگ رقصیدم طوری که کف پام تاول زده بود.آخرشم رفتم و خیلی عادی بهش تبریک گفتم.باهاش که حرف میزدم رگهای پیشونیش زده بود بیرون و لباش کبود شده بود. برگشتیم خوته رفتم حموم و 2ساعت زار زدم و گریه زاری کردم.نگاه های سنگین اطرافیان واینکه کسیکه عاشقش بودم خانم گرفته بود سخت بود ولی دلم از این سوخته بود که هم نامزدیشو نگفته بودن هم عروس خیلی خوشگل بود. تصمیم گرفتم انتقام بگیرم.چند ماه بعد با یکی به اسم امیر آشنا شدم.تو کتابخونه هر دو کتاب لغت فرانسه میخریدیم. 12 سال از من بزرگتر بود ولی بهش نمیخورد. خوش تیپ و خوش قیافه و خوش هیکل.پرسید میتونی ترجمه کنی؟ گفتم آره.ID منو گرفت .متنو فرستاد.گاهی هم همدیگه رو میدیدیم.ولی من فکر میکردم فقط همکاریم.یه روز یهویی ازم خواستگاری کرد.اولش شوکه شدم ولی بعد جند روز قبول کردم. روزی که اومدن با مامانش و خواهرش خونمون من تاره فهمیدم مامانش فرانسویه باباش ایرانی و خودش هم خیلی خیلی خیلی پولداره اولش ناراحت شدم چرا دروغ گفته جون ترجمه و ایتا الکی بوده ولی اون گفت دنبال یه دختر ساده بوده واسه ازدواج و عاشقم شده و اینجور حرفا. بالاخره پولدار بودنم چیز خوبیه. در ضمن من خیلی ساده بودم حتی آرایش هم زیاد نمیکردم.به هر حال سن زیادش و این موارده بالا باعث شد پدر مخالفت کنه. ولی ما ازدواج کردیم.انتقام رو فراموش نکرده بودماینکه مهران با دیدن منو این تو 4 ماهی که نامزد بودیم و روز عروسیمون چه حای داشت بماند مخصوصا که امیر هم خوش تیپتر بود هم با شخصیت تر هم باسواد تر هم پولدارتر.چند ماه بعد عروسی واسه آشتی کنون بین پدر و امیر قرار شد با هم بریم ترکیه. دایی اینام چون میخواستن برن قرار شد با هم بریم. مهران و زنش هم اومده بودن.من هنوزم با دیدنش دلم میلرزید.تو این مسافرت فهمیدم زنش خیلی آدم مزخرفی.بد اخلاق افاده ای ندید بدید.مثلا با هم رفته بودیم خارج شهر این کفش پاشنه ده سانتی پوشیده بود انقدر هم آرایش می کرد که شبیه جادوگرا میشد. منو امیر رابطه مون خیلی خوب بود. فاصله سنی باعث شده خیلی لوسم کنه. مخصوصا که میدونه من بخاطر پولش باهاش ازدواج نکردم.اونجا هم هرموقع خسته میشدم منو میداشت رو گردنشو دستامو میگرفت. همینا باعث میشد مهران عصصبی بشه ولی برای من کافی نبود.تو هتل دو تا سوییت گرفته بودیم که جدا بود. هر کدوم 2 اتاق داشت. جوونا تو یه سوییت بودیم. یه روز بعد از ظهر امیر رفت بیرون منم تا تو راهرو دنبالش رفتم. رومو که برگردوندم دیدم مهران داره میره اتاق ما. فکر کرده بود منم دارم میرم. بدو رفتم تو اتاق. دیده بود برمیگردم رفته بود تو کمد.ته دلم گفتم وقتشه خیلی عادی جلوی آینه نشستمو شروع کردم موهامو شونه کردن.داشتم فکر میکردم چیکار کنم. در کمد از این شبکه ایا بود. میدونستم داره منو میبینه. یه فکری به ذهنم رسید. صورت خانم این خیلی خوشگله. شبیه گلشیفته فراهانیه ولی اندامش افتضاحه. عین چوب خشک که بهش پوست چسبیده باشه. مخصوصا پاهاش.خودمو سرگرم کردم تا امیر اومد. از در که اومد تو از گردنش آویزون شدم و بوسش کردم. انقدر اظطراب داشتم که قلبم تند تند میرد. گفت چته قلبت داره از جاش کنده میشه؟ گفتم میخوام. همین الان. کیف کرد همونجوری سر پا بلندم کرد بغلش گرفت و شروع کرد به لب گرفتن. مهران داشت میدید. بعد منو زمین گذاشت و بولیزم رو در آورد. خودمم شلوارم رو در آوردم. میخواست بشینه رو کاناپه که گفتم نه بیا رو تخت. کاناپه رو به روی کمد بود. وی تخت جایی بود که مهران نمی تونست ببینه. همونطوری که لبلساشو در میاورد داشت قربون صدقم میرفت. اومد خوابید کنارم و شروع کرد به بوسیدن لب و گردنم. یهویی من خندم گرفت. تصور میکردم که اون الان تو کمد و من اینجا دارم سکس میکنم. میدونستم هنوزم عاشقمه. هر موقع امیر بغلم میکرد این کبود میشد رنگش. نمیتونشتم خندم رو کنترل کنم. اینم باعث میشد امیر دیوونه بشه. هی میبوسید هی میگفت عاشقمه. صورتش و کل بدنش سرخ سرخ شده بود. عادتش که تو سکس وقتی خیلی حال میکنه بلند بلند نفس میکشه انگار که نعره میزنه. منم داشتم از خنده خفه مشدم. با اینکه از سکس از پشت خوشم نمییاد ولی اون روز کاملا تسلیمش بودم. بعد سکس بلند شد رفت دسشویی. فقط از این ناراحتم که از جلوی کمد لخت رد شد. بعدش همدیگرو بغل کردیمو خوابیدیم. تلفن زنگ زد دیدم زنشه. گفت از مهران خبر داری؟ گفتم نه امیر پرسید کی بود گفتم خانم مهران. برگشت گفت اه من چقدر از این زنه بدم میاد. مهران چرا رفته اینو گرفته. ته دلم گفتم آخ جوووون ولی ظاهرا گفتم آخه چرا دختره بدی نیست. امیرم شروع کرد که این عقده ایه… اتقدر آرایش میکنه آدم خجالت میکشه باهاش بره تو خیابون… خبلی بد اخلاق. ..بیچاره مهران کلاه سرش رفته…با اون اندامش خجات نمیکشه دامن کوتاه میپوشه و از این جور حرفا منم کیف میکردم ولی ااکی میگفتم اونقدرام بد نیست. آخرشم گفت که پاشو بریم بیرون. من گفتم الان نمیتونم راه برم امیرهم گفت که میزارمت رو شونه هام. میدونستم از اون به بعد هر موقع رو شونه های امیر بودم مهران دیوونه میشه.همه جلوی هتل بودیم که دیدیم مهران اومد.آشفته با لبای کبود.رگای پیشونیش و گردنش زده بود بیرون.فوری خودمو چسبیدم به امیر. یجوری بهم نگاه کرد که یه لحظه دلم سوخت. زنش و مامانش پرسیدن کجا بودی ولی جواب نداد. تو ساحل داشتیم قدم میزدیم یجوری که مهران بشنوه گفتم که امیر جان نمیتونم راه برم بعدشم گفتم ولی امشب بازم میخوامارابطه پدرم و امیر از اون به بعد خوب شده. مهران رم دیگه ندیدم. میدونم رابطه اش با زنش خوب نیست ولی حتی اگه منم باعثش شده باشم اصلا عذاب وجدان ندارم. خودمم میگم که این کارو از رو حسادت کردم.درضمن باور کنین یا نکنین حالا دیگه یه تار موی امیرو با 100 تا مهران عوض نمی کنم.فقط این وسط نمیدونم مهران که انقدر عاشقم بود چرا رفت ازدواج کرد؟؟؟نوشته ندا
0 views
Date: November 25, 2018