سلاممن سیما هستم 25 سالمه و خاطرات سکسی زیادی دارم که یکیشو میخوام براتون بگم. حدود 6 سال پیش وقتی دانشگاه شاهرود قبول شدم ازینکه از فضای بسته خانواده رها شده بودم حس خوشحالی میکردم.طعم آزاد بودن برام خیلی شیرین بود.واسه همین دور از چشم خانواده چادرم رو گذاشته بودم کنار و تیپ متفاوت میزدم. مانتو چسب میپوشیدند ازینکه آزادانه میگشتم مسرور بودم.با بچه های خوابگاه هرشب تا دیر وقت بیدار بودیم و فیلم سکسی میدیدیم.همه چی خوب بود تا اینکه یکی از بچه های شاهرودی بهم پیشنهاد کرد برم خونه اونا ماهواره ببینیم.منم که تاحالا ماهواره ندیده بودم سریع جواب مثبت دادم رفتیم خونشون.کسی نبود ما تنها بودیم داشتیم شبکه سکسی میدیدیم برام خیلی جذاب بود.یهو صدای در اومد مامانش بود از سرکار برگشته بود.منم ازینکه فرصت پریده بود حالم گرفته شد. زود خودمونو جمع وجور کردیم و من خداحافظی کردم. برگشتم خوابگاه.خیلی. حشری شده بودم. تو مسیر دانشگاه یکی از پسرها بهم تیکه انداخت منم حالت عشوه اومدم براش تا دم خوابگاه دنبالم اومد.فرداش خواستم برم کلاس دیدم توی سالن دانشگاه جلوتو گرفت گفت خیلی خاطرخواهم شده. منم بدم نمیومد چون مرده هم قد بلند بود هم خوش زبون و جذاب.بهش گفتم آقا لطفا مزاحم نشید. گفت اگه بشم چیکار میکنی? گفتم برو کنار گفت اگه نرم چی? گفتم گازت میگیرم اونم گفت بیا گاز بگیر که اشکم در بیاد. بی اختیار خندم گرفت. گفت ای جااااااان بله رو گفتی خوشگل خانوم منم سرخ شدم. دویدم رفتم کلاس. بعد کلاس دیدم دم در دانشگاه یه 206 داره بوق میزنه تا نگاش کردم دیدم همون مرده است اصرار کرد سوار شدم. هم خوشحال بودم هم خجالت میکشیدیم و میترسیدم. که گفت من یه خونه مجردی دارم دوس دارم بیای باهم باشیم که گفتم نه و دیدم دستمو گرفت و گفت خواهش میکنم سیماجون. نمیدونم اسممو از کجا میدونست منم نپرسیدم ولی چون میخواستم راحت باشم دلم میخواست برم فقط میترسیدم. چون بار اولم بود داشتم با یه پسر رابطه برقرار میکردم ولی اون همینطور دستمو فشار میداد حالم بدجور بد شده بود.بهشگفتم اسمتو نگفتی آقای عاشق.گفت اینقدر محو خودت کردی منو که یادم رفت خودمو معرفی کنم اسمم رامین هست.بعد دستمو آورد جلو صورتشو بوسید.دلم لرزید.بعد استارت زد و باسرعت حرکت کرد گفتم کجا؟ گفت میریم خونمون عشقم گفتم الان اخه نمیشه.گفت نمیشه نداریم.رسیدیم. پیاده شدیم من اما هنوز میترسیدم. رفتیم تو خونه تی وی رو روشن کرد یه سی دی گذاشت گفت ببین من میرم یه چیزی واسه پذیرایی بیارم رامین رفت آشپزخونه منم نشستم رو مبل فیلمه نیمه بود دوباره داشت حرارت بدنم میزد بالا که رامین اومد با دوتا شربت و یه ظرف شیرینی نشست کنارم میخواستم بپرم بغلش روم نمیشد.دستشو گذاشت روی رونم نفسم بند اومد گفت وای سیما چقدر داغی خیس عرق شدم خواستم بلند شم برم دستمو گرفت نزاشت. گفت کجا میخای بری و لبامو بوس کرد خشکم زده بود دوباره باجرات بیشتر اینبار طولانی تر لبامو بوسید پاهام شل شد نشوندم روی پاش دستشو گذاشت روی سینم دوباره لبامو بوسید سینمو فشار داد حالم بد شد داغ داغ شده بودم.گفتم رامین بسه گفت تازه اولشه خانومی. دست دیگشو فشار داد لای پام حس کردم خیس شدم.بدنم حسابی شل شد نفسام تند تند میزد.اونم بیشتر جری میشد.منو خابوند رو زمین دکمه مانتومو باز کرد لباسمو داد بالا یکی از سینه هامو از سوتینم در آورد محکم مثل قحطی زده ها میخورد ناله هام بلند شد شلوارمو سریع در آورد از روی شرت گلبرگمو میمالوند ارضا شدم.کاملا بیحال بودم که دیدم رامین لخت مادر زاد کنارم خوابیده منو چرخوند به شکم خوابیدم ساقه گلشو گذاشت لای پام چند بار تلمبه زد دوباره ارضا شدم از پشت سینمو فشار میداد صدای نفساش بلند شد فهمیدم میخواد ارضا بشه همونطوری که خوابیده بود یه دفعه یه آب داغی رو روی گلبرگم حس کردم بعد بلند شدیم رفتیم خودمونو شستیم دیگه ازون به بعد من شدم عروس خونه رامین…نوشته سیما
0 views
Date: November 25, 2018