اولین، بهترین، آخرین سکسم تا حالا

0 views
0%

سلام دوستان قبل از اینکه داستان رو بگم از همگی خواهش میکنم که فحش و دری وری نگید و هرکس نمیتونه خودش رو کنترل کنه لطفا نخونه.از اونجا که من خودم همیشه از نویسنده ها گله دارم که راجع به خودشون اطلاعات نمیدن اول از خودم براتون میگم.من نویدم 19 سالم هستش قد بلند و دانشجوی ترم دومم. این داستان مربوط میشه به چند ماه پیش وقتی ترم 1 بودم.من و پدرم اومده بودیم که خونه پدر بزرگم زندگی کنیم چون از پدر و مادرم جدا شده بودن. من یه خاله دارم که اونم سالها پیش از شوهرش جدا شده ویه دختر داره که 4-5 سالی از من بزرگ تره و اسمش سحر هستش. راستش من هیچوقت به سحر علاقه نداشتم حتی بعضی وقتها از حرکاتش بدم هم میومد. بعضی وقت ها از حرس دلم میخواست جرش بدم چون هی خودشو جلو بقیه لوس میکرد، اما اکثر اوقات هم باهم شوخی داشتیم و خیلی کلا صمیمی بودن طوری که تو فامیل میگفتن اینها مثل خواهر و برادرن اما من اصلا با این حرف حال نمیکردم و خوشم نمیومد. یه بار نشستم و فکر کردم من اصلا سحر رو دوست ندارم (از لحاظ عاطفی) حتی بعضی وقتها از خوشم هم نمیاد پس چرا وقتی اینها میگن شما مثل خواهر و برادرین من بدم میاد؟مدتها این فکر ذهن منو به خودش مشغول کرده بود. تا ابنکه یه روز قبل طلاق پدر و مادرم رفتیم خونشون (در واقع خونه پدر بزرگ) که سری بزنیم. خونه پدر بزرگم خیلی بزرگه طوری که اگه یکو گم کنی باید 2-3 دقیقه دنبالش بگردی. مادر بزرگ طبق معمول با چایی و شیرینی و … داشت از ما پذیرایی میکرد که بهم گفت نوید جون سحر پایینه (طبقه پایین وسایل زندگی خالم اونجاست) بی زحمت برو صداش کن که اونم بیاد پیش ما.خلاصه که من رفتم پایین و بدون اینکه خودم بخوام دیدم سحر داره لباس عوض میکنه فکر کنم تازه اومده بود خونه. منم که بخاطر شور جوونی و … نامردی نکردم و چشمامو درویش نکردم هیچ بدتر چهارتاشون کردم که توی ذهنم بمونه، وقتی سینه هاشو دیدم که از زیر سوتین بهم چشمک میزدن بیا مارو بمال تازه فهمیدم چرا وقتی بعضیا میگفتن شما مثل خواهر و برادرید من خوشم نمیومده. فهمیدم که توی ضمیر ناخودآگاهم دلم میخواد بکنمش، اما اصلا نمیدونستم که اون حسش نسبت به من چیه؟واسه همین سریع تصمیم گرفتم مثل گاو سرمو گرفتم پایین و بی مقدمه وارد شدم. بهش نگاه کردم ، هنوز منو ندیده بود داشت لباسشو میزد به چوب لباسی و بجز لباس های زیرش چیزی تنش نبود. یه جوری انگار که برام عادیه گفتم سحر. یهو بدون اینکه حتی برگرده رفت پشت چوب لباسی بعد مثل موش سرشو آورد بیرون و با تنه گفت تق تق تق (یعنی اینجا طویله نیست گوساله انصافا خوب منظورشو رسوند) منم با تنه گفتم حیف که سمعک گرون شده (چرا فحش میدین خوب همه بعضی وقتها کم میاریم دروغ میگیم) اونم گفت خوب نشنیدم. گفتم بیا بالا جمع همه جمعه مادر بزرگ گفت سحر کمه. گفت خوبه برو الان میام گفتم باشه داشتم میرفتم و از اونجا که شوخی داشتیم یهو برگشتمو بهش پخ کردم اونم که از پشت چوب لباسی در اومده بود یه جیغ کشیده گفت برو دیگه دیوونه. من داشتم میخندیدم که صدای پدرم از راهپله اومد نوید اومدین؟گفتم آره داریم میایم(نمیدونم برداشت پدر از جیغ سحر چی بود اما حرفی نزد)از اون روز چند ماه گذشت تا اینکه پدر و مادر از هم جدا شدن و حالا رسیدیم به همون نقطه ای که داستان رو شروع کردم (فحش نده دیگه زمان عقب و جلو بشه هیجان میره بالا)اصلا اون روز یادم نبود آخه انقدر ناراحت بودم که دیگه دلم نمیخواست حوری های بهشتی رو هم بکنم. مدتی گذشت تا یکم فکرم آزاد شد و همه چیز برام جا افتاده بود.تا اینکه یه روز داشتم بازی میکردم که اتفاقی یاد این جریانات افتادم. گفتم من که دیگه اینجام اونم که هست خونه هم انقدر دنگاله که کسی بویی نمیبره که ما پیش همیم پس ای کاش یکم بهش نزدیک بشم و دست مالیش کنم آخه دوست دخترمو خیلی دوسش داشتم و نمیخواستم خاطرات اینجوری از من تو ذهنش باشه از طرفی دلمم نمیخواست سحر رو بکنم فقط در حد دست مالی واسم کافی بود. از اون روز شوخی هامو باهاش بیشتر کردم تا بتونم به بهونه شوخی دست مالیش کنم حتی یک بار هم خیلی نزدیک شدم هیچکس خونه نبود و من از کلاس اومدم خونه چند تا داد زدم که ببینم کسی خونه نیست؟ اینور اونور پاین و بالا هیچکس نبود رفتم در یخچال یه لیوان نوشابه خوردم لباس عوض کردم و داشتم میرفتم دستشویی که دیدم صدای آب میاد از شیشه مات نگاه کردم دیدم هیکل و رنگ پوست دخترونست رفتم از پنجره حموم به نورگیر نگاه کردم فهمیدم سپیدست سعی کردم دیدش بزنم پشتش به من بود وبخار حموم هم مجالی واسه این کار نمیداد فهمیدم الان وقت شوخی چون یه لیوان بزرگ هم نوشابه خورده بودم دلم داشت میترکید چس یه آروغ خرکی (املاشو بلد نیستم) زدم که سحر پرید هوا و برگشت و کلی دری وری بارم کرد اما همه حرفاش راجع ترسیدنش بود، راجع به اینکه چرا نگام کردی هیچی نگفت پس فهمیدم که یک قدم نزدیک شدم و اونم بدش نمیاد. مدتی گذشت تا با خالم به مشکل خوردیم چون تو کار ما زیاد فضولی میکرد بخاطر همین کارش تو کارم جدی تر شدم چون دست مالی شدن سحر توسط من از نظرم ضربه ای بی صدا به اون بود.یه شب خوابم نمیبرد رفتم یکم تو سایت سکسی آویزون گشتم اما چون کسی نبود حوصلم سر رفت تا اینکه دیدم سحر آنه و فهمیدم که بیداره بهش پیام دادم برو بخواب دختر این موقع اینجا چکار میکنی؟- به تو چه؟- به من همه چه؟- اگه به ننت نگفتم- میخوای واست بیدارش کنم- داری چکار میکنی؟- فیلم داره منم خوابم نمیبره دارم نگاه میکنم- اتفاقا منم خوابم نمیبره الان میام پایین- سر خر نمیخوام گوسفندارو بشمار خوابت میبره(میدونستم شوخیه)- خواهش میکنم وظیفمه اگه این راه کار آمد بود خودت الان لالا بودی حاج خانوم- اینم حرفیهلپ تاب و شارژرشو برداشتم و با جعبه شیرینی که پدرم خریده بود رفتم پایینگفت تو از کجا فهمیدی من گرسنمهگفتم از اونجا که تو همیشه گرسنتهخلاصه نشتم رو به روش و تو سایت سکسی آویزون واسش پی ام دادمچته چرا منو نگاه میکنی؟- من تورو نگاه کردم؟ (همه اینها تو چت بود)- آره چرا اونجوری نگاه میکنی؟- برو بابا- نه تو خجالت نمیکشی به یه پسر اینجوری نگاه میکنی؟ اصلا نکنه تو عاشق من شدیتا اینو خوند زد زیر خنده و گفت من، تو. مگه مخ خر خوردم؟گفتم چمیدونم گفتم شاید خورده باشییکم همینجوری باهاش شوخی کردم تا دیدم رفت توی رخت خوابش که جلوی تلویزیون پهن بود دراز شد.هی داشتم فکر میکردم به چه بهانه ای برم کنارش تو جاش بخوابمفکر کن نوید فکر کننخیر راه شوخی دیگه راه کارآمدی نبود پس زدم تریپ عاطفیگفتم میدونی خیلی حس تنهایی میکنم انگار از وقتی اینا جدا شدن هیچکس منو آدم حساب نمیکنه دیدم با لبخند نگام کرد و هنوز از مود شوخی در نیومده بودگفت آخی، کوچولوی بیچارهگفتم جدی میگم همه دیگه به یه چشمی دیگه بهم نگاه میکننبازم به شوخی میخوای واست تیتاب بخرم (تازه آهنگ بخاطر من یاس اومده بود چند روز بود)گفتم نه الاغ تربپ احساسیه یکم نوازش کنگفت آها خوب زودتر بگو بیا اینجا بیاباورم نمیشد واقعا اینو گفت؟از خدا خواسته رفتم وسرمو گذاشتم رو بالششگفت ناراحت نباش اینها همه میگذرهمن دیگه به چیزی که میخواستم رسیده بودم پس نیازی نبود ادامه بدم پس با یک بیخیال سر و تهش رو بهم آوردم.مدتی ساکت بودیم ساعت نزدیک 3 بود و فیلم هم وسطهاش بود. لپ تاب هامون هم خاموش کرده بودیم.بهترین موقعیت بود کونش هم جر میدادم وجیغ میزد هیچکس تو اون موقع نمیفهمید. اما دو دل بودم که نکنه دلش نخواد و آبروم بره تا اینکه دیدم چرتش بردهمهتابی بالا سرمون روشن بود تلویزیون داشت کار میکرد. دستمو گذاشتم رو دلش با خودم گفتم اگرم بدش اومد بهانه میتراشم که چرتم برده دستم خودش اومده. دیدم عکس العملی نداشت دستمو بردم بالا تر طرف سینش که دیدم پشتشو کرد بهم یکم بهش نزدیکتر شدم و همونطوری سینشو گرفتم. دیدم هیچی نگفت کم کم شروع کردم به مالیدن اولین بارم بود سینه دختر میومد تو دستم. شهوت درجش انقدر زده بود بالا که نفس کشیدن هم واسم سخت شده بود حالا سحر مدل شیطوری خوابیده بود دستمو از زیر شلوارش کردم داخل مالیدم به کسش که دیدم شرتش خیسه، فهمیدم بیداره یکم مالیدم و کیرمم چسبونده بودم به کونش با اون دستم هم با موهاش بازی میکردم. فکر کنم یه لحظه حس گناه کرد به سمتم برگشت منم دستامو کشیدم گفت نوید هنوز نخوابیدی؟گفتم نه خوابم نمیبره. گفت برم بالا و برگردم. همین که پاشد گفت هروقت خوابت گرفت برو سر جات من خوابم برده بود(اینو گفت که من پر رو نشم منم تو دلم گفتم آره جون عمت. آخه خیلی خوشگل بود مخصوصا با اون پاهاش که همیشه دلم میخواست دیدشون بزنم) رفت بالا. منم که چون اولین بارم بود و تحمل نداشتم تا اون نبود یه جلقی یا جقی زدم و کلی آب خالی کردم تو گلدون. دیگه تمایل جنسیم فرو کش کرده بود. که اون برگشت میخواستم بهش شب بخیر بگم و برم که تو دلم گفتم مگه چند بار این موقعیت پیش میاد؟موندمباز دراز کشید و این بار خیلی زودتر و بدون ترس همون حرکات رو تکرار کردماونم داشت لذت میبرد اینو از نفس هاش فهمیدمجرات رو بیشتر کردم از پشت کرستش رو باز کردم و دست بردم به سینه هاش زمین تا آسمون با زمانی که تو سوتین بود حالش فرق میکرد. میدونستم بیداره حالا دوباره شق کرده بودم که تو دلم گفتم باید حشری ترش کنی از یه جا شنیده بودم که گوش دخترها حساسه خودم هم دوست داشتم دهنمو به گوشش نزدیک کردم انگار نقطه ضعفش هم همین بود برگشت و تخت خوابید منم به لبهاش نزدیک شدمانگار تحملش تموم شد دست برد و کیرمو گرفت.منم همونجا دستشو با دستم گرفتم من قبلا خیلی راجع به این مسائل مطلب خونده بودم تا اگه یه روز موقعیتش پیش اومد خرابکاری نکنم میدونستم دخترا دوست دارن اطراف کسشون رو دستمالی کنی نه دقیقا از همون اول بری سراغ کسش. درست هم بود با اون دستم اطراف کسش رو مالیدم در حالی که کیرم هنوز تو دستش بود. واسم جالب بود که بدون حرف داشتم باهاش این کارو میکردم. اول داستان گفتم که فقط دلم میخواست دستمالیش کنم اما حالا که تو موقعیت قرار گرفته بودم اوضاع فرق میکرد. داشت رون هاش میلرزید منم رفتم سراغ کسش. دیدم اینجوری فایده نداره لباسشو دادم بالا و سینشو شروع کردم لیسیدن. کم کم شلوار و شرت خیسش رو در آوردم اونم پاهاشو باز کرد و اینجا بود که زبونش هم باز شد نوید کسی نفهمه؟- نه خیالت راحت همه الان خوابننمیدونستم عکس العمل خودم نسبت به کس چیه سرمو نزدیک کسش کردم ببینم حالم بهم میخوره یا نه؟خوب نه پس شروع کردم به لیسیدن اونم آخ اوخش شروع شده بود یکم گذشت و منم خوشم اومده بود وباز درجه شهوت زده بود بالا ساعت دیگه 4 بود. خودش دستشو برد و کیرمو بیرون آورد خودمم بقیه لباسامو در آوردم. یکم کیرمو خورد و من اولین بارم بود بعد خوابیدم کنارش و یک پاشو دادم بالا و سر کیرو گذاشتم در کونش یکم فشار دادم دیدم داره دردش میاد بهش گفتم یه چیز نداری لیز کنه. گفت اصلا بیخیال شو درد داره. گفتم ترسو نباش بگو دیگه. گفت تو اون کشو یه کرم آ.د هست. این کرم هم خیلی کرم لیزیه و خوراک این کاره. باز سر کیرو گذاشتم در کونش و فشار دادم باز دردش اومد ولی نه مثل قبل. چند ثانیه صبر کردم و بیشتر دادم داخلی یه جییغ کوچولو زد و کنار چشماش اشک دیدم یکم دلم واسش سوخت اما یاد حرکات بد بعضی وقتاش افتادم و تو دلم گفتم سحر جون حقته اینم تلافی اون کارهات که خودتو لوس میکردیایندفعه بی هیچ ملاحظه ای تا ته کردمش داخل اینم بگم کیر من کوتاه اما فوق العاده کلفته. دیدم دهنش بازه دهنمو برم نزدیک و شروع کردم لب گرفتن در حالی که کیرم داخل بود یکم بیرون آوردم دوباره با فشار کردم تو در حالی که دهن به دهن بودیم صداش در اومد مــــــــــــــم این صدا دیونم کرد و شروع کردم تلمبه زدن دیگه کیرمو در نیاوردم و بردمش تو حالت سگی. بیشتر از هر چیزی صداش بهم حال میداد. الان که فکر میکنم میفهمم که اون شب خیلی وحشیانه تلمبه زدم. دیگه حسی واسش نمونده بود منم داشت آبم میومد همونجا خالیش کردم و همونجوری موندم بعد از چند ثانیه کیرمو کشیدم بیرون آبم داشت هی از کونش در میومد و با دستمال پاکش میکرد بهم نگاه کرد و گفت دلم میخواست بخورم ببینم چطوریه؟ گفتم خوب بیا باز بخور، گفت نه نمیخوام تو کونم بوده دوست ندارم بدم میاد فقط آبشو میخواستم.بهش گفتم خوب دیگه من برم ساعت 4 نیمه صبح کلاس دارم. بوسش کردم و رفتم خوابیدم حس سبکی میکردم. راستش صبح هم از کلاس چیزی نفهمیدم آخه از خودم بدم میومد تا اینکه اومدم خونه و رفتم حموم و بعدش دیگه خوب بود.از اون روز تا حالا هم انگار نه انگار که این اتفاق افتاده و ما مثل سابقیم. در آخر تشکر میکنم که وقت گذاشتید و خوندید. و هرچی بهم بگید چه حرف خوب چه حرف بد صد برابرشو از همینجا به خودتون تقدیم میکنم.نوشته نوید

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *