اسم من هوشنگ و 55 سال دارم. در سال 62 یعنی سن 25 سالگی ازدواج کردم و 3 بچه دارم. هیچوقت دانشگاه نرفتم و با مدرک دیپلم در یکی از ادارات دولتی استخدام شدم. از زمان بازنشستگی ام 5 سال قبل، مغازه لوازم التحریر ام را که قبلا به یک نفر اجاره داده بودم را دیگر خودم اداره می کنم. خانمم خانه دار است. از زندگی ام راضی ام و از زمان ازدواجم تا امروز شوهر وفاداری بوده ام. اما قبل از ازدواج چند رابطه جنسی آزاد داشتم. در این جا می خواهم خاطره اولین رابطه جنسی ام را بنویسم. در ضمن نحوه آشنایی با این سایت را بعدا در یک خاطره دیگر برایتان خواهم نوشت.اولین تجربه جنسی من در سن 16 سالگی بود. آن زمان- یعنی قبل از انقلاب- اوضاع کاملا با روزگار فعلی فرق داشت. اگر چه محدودیت های اخلاقی در سطح جامعه به اندازه امروز نبود و دخترها و پسرها خیلی راحت با هم دوست می شدند، اما برقراری رابطه جنسی عملی خیلی راحت نبود. بخصوص در خانواده هایی که همچنان روابط سنتی در آنها حاکم بود- مانند خانواده من- این مسئله به مراتب پیچیده تر بود. پدر و مادرم هر دو اهل نماز و روزه بودند و زنهای فامیلمان همگی چادری بودند. به همین خاطر حتی تصور دوست شدن با یک دختر برای امثال من بعید بود، چه برسد به اینکه بخواهم دختری را ببوسم یا رابطه جنسی برقرار کنم.اما از قضای روزگار در مدرسه در محیطی قرار گرفتم که خیلی زود با مسائل جنسی آشنا شدم. پدرم برای اینکه آینده من- که تنها پسرش بودم- را تضمین کند از ابتدا من را در یک مدرسه ملی در شمال شهر ثبت نام کرد. آن موقع منظور از مدرسه ملی، مدارس خصوصی بود که برخلاف مدارس دولتی از دانش آموز شهریه می گرفتند، و به همان نسبت هم معلم های بهتری داشتند. یک ویژگی مدرسه ما، بخصوص با توجه به مکان آن در شمال شهر- تجریش- آن بود که اغلب هم کلاسی هایم از بچه پولدارهایی بودند که روابط بازتری داشتند. بعضی از این هم کلاسی ها از 1 همان سالهای اول دبیرستان راجع به سکس صحبت می کردند. (آن موقع دوره راهنمایی هنوز وجود نداشت و ما بعد از اتمام کلاس ششم وارد دبیرستان می شدیم). یکی از دوستانم به اسم بهرام برادری داشت که آن موقع دانشگاه می رفت. بهرام همیشه تعریف می کرد که برادرش خیلی آزادانه با دخترهای همکلاسی اش دوست می شد و گاهی آنها را به خانه می آورد تا با خانواده اش آشنا شوند. برادر بهرام خیلی اهل سکس بود و همیشه تو کمد اتاقش مجله های سکسی نگه می داشت (داشتن اتاق مستقل برای خیلی از ماها در آن دوران یک آرزو بود). بهرام گاه یواشکی می رفت و مجله ها را نگاه می کرد بعد میامد آنها رو برای ما تعریف می کرد. ولی یک بار برادرش مچش رو گرفته بود، اول دعواش می کنه ولی بعد بهش می گه اگر به کسی چیزی نگه می تونه هر بار یکی از مجله ها رو ببره تو اتاق خودش و بعد هم برگردونه. وقتی بهرام این رو تعریف کرد، بچه هایی که تو گروه بودن (جمعا گروه ما با بهرام و من 5 نفر بودیم) اصرار کردن که مجله ها رو بیاره ما هم ببینیم. اولین بار که از اون مجله ها دیدم حال عجیبی پیدا کرده بودم. اون موقع 14 سالم بود تا دو روز همه خانم ها رو به همان صورت لخت تصور می کردم. اون موقع من تازه استمنا کردن رو شروع کرده بودم. همان روز اول آنقدر تحریک شده بودم که پنج دفعه در طول روز رفتم دستشویی و به قول بچه های امروز کف دستی رفتم. اولین مجله ای که بهرام آورد یکی از شماره های پلی بوی بود (البته این را بعدا فهمیدم) که فقط عکس های خانم های لخت بود. بعدها مجله های دیگری آورد که صحنه های سکس و تصویر آلت مرد هم داشت (البته اسم آن مجله ها یادم نمانده). چند دفعه هم به بهانه درس خواندن رفتم خونه بهرام (البته فقط من و یکی دیگر از بچه ها به اسم فرهاد) و راحت و بدون ترس از ناظم مجله ها را نگاه کردیم. یکی از اون روزها بهرام آنقدر تحریک شده بود که در حضور من و فرهاد کیرش رو درآورده بود و آنقدر با دست مالید و انگشت کرد تا آبش اومد. من و فرهاد هنوز خجالت می کشیدیم در حضور دیگران این کار رو بکنیم اما من که وقتی رفتم خونه بلافاصله رفتم دستشویی و از خجالت خودم در اومدم.این قضایا تا مدتی ادامه داشت. تا اینکه آبان سال 53 بهرام گفت برادرش می خواد برای تولد بهرام بهش یک کادوی حسابی بده. برادرش گفته بود که یک مهمونی خیلی کوچولو می گیره در حد 3-4 نفر. اون موقع پدر مادر بهرام مسافرت خارج از کشور بودن (پدر بهرام تاجر فرش بود و به آلمان فرش صادر می کرد). من اولین نفری بودم که رسیدم اونجا. علاوه بر بهرام و برادرش، یک خانم تقریبا 26-25 ساله هم اونجا بود. اون زنه آرایش غلیظی کرده بود. لباسش آستین حلقه ای با یقه های باز بود (دکولته) که من هر لحظه منتظر بودم پستونای گنده اش بیرون بیفته. دامن لباسش هم خیلی کوتاه بود. هیکلش هم حرف نداشت. بنظر می رسید هیکلش مثل همون مدلهای مجله پلی بوی باشه. هنوز هم بعد از این همه سال خانم به اون خوش هیکلی از نزدیک ندیدم.هنوز دو نفر دیگه (فرهاد و یکی دیگه از بچه های گروه) نیومده بودن. من داشتم با بهرام خوش و بش می کردم و پرسیدم راستی کادوی تولدت چیه بالاخره. بهرام بدون اینکه حرفی بزنه با چشم به طرف اون زنه- که اسمش ژیلا بود- اشاره کرد. منظورش رو متوجه نشدم. تا خواستم دوباره بپرسم، دیدم برادر بهرام که کنار ژیلا نشسته دستش رو روی رونهای اون گذاشته و داره می ماله. ژیلا هم داشت به بهرام لبخند می زد، بعد یواش زیر گوشش چیزی گفت که هر دو قهقه زدند.بعد برادر بهرام بلند شد و ضبط رو روشن کرد. یکی از نوارهای شهرام شب پره بود. ژیلا بلند شد و شروع به رقص کرد. همین موقع زنگ زدند و دو نفر دیگه هم با هم رسیدن. اونها هم وقتی اومدن و ژیلا رو دیدن مات و مبهوت مونده بودن.نیم ساعت اول به پذیرایی ها اولیه و موسیقی و رقص ژیلا با برادر بهرام گذشت. بعد برادرش ضبط رو خاموش کرد و گفت خوب حال وقت کادوهاس. ما کادوهامون رو به بهرام دادیم. (کادوی من یک خودنویس پارکر بود). برادر بهرام گفت پدر و مادر الان اینجا نیستن، اما کادوشون رو قبلا به من دادن تا به بهرام بدم. این کادو یک رادیو ضبط پاناسونیک بود. بعد ادامه داد که اما کادوی خودم به بهرام، که البته فقط مال بهرام نیست، بلکه برای همه شما در نظر گرفتم که دوستای خوب بهرام هستید، این ژیلا خانم گل هست که امروز قراره از شما حسابی پذیرایی کنه. اون کلمه پذیرایی رو خیلی با تاکید تلفظ کرد.من منظورش از پذیرایی رو دقیق نفهمیدم. یعنی فهمیدم اما مطمئن نبودم که برداشتم درست باشه. هنوز من و فرهاد و دوست دیگمون گیج بودیم که ژیلا دوباره بلند شد، اومد طرف ما. خیلی یک دستی به سر و صورت ما کشید و رفت طرف ضبط. ضبط روی میز کنار دیوار بود. نواری که داخل ضبط بود رو درآورد و دولا شد تا از کشوی پایین میز یک نوارد دیگه دربیاره. دامنش آنقدر کوتاه بود که وقتی دولا شد شرت قرمز رنگش کاملا دیده می شد. دوستام رو نمی دونم، ولی من که همون موقع از شق درد داشتم می مردم.نوار جدید رو تو دستگاه گذاشت و روشن کرد. آهنگ باباکرم بود. (انتظار دیگه ای نمیشه داشت، اون وقتها سلیقه ها اینطوری بود). با این آهنگ شروع به رقصیدن کرد. عین رقصهای فروزان و بقیه هنرپیشه های فیلمفارسی اون زمان، با این تفاوت که رقص اون حالت استریپ تیز داشت یعنی تکه تکه لباس هاش رو با آهنگ باباکرم درآورد. در کمتر از 5 دقیقه، ژیلا فقط با یک شورت جلوی ما داشت می رقصید. موقع رقص خیلی لوندی و عشوه گری می کرد. سینه های سفت و سربالاش رو جلوی چشم ما می لرزوند، بعد برمیگشت و کونش رو طرف می گرفت و قر میداد. بعد از 10 دقیقه، ژیلا گفت خوب حالا موقع کادوی تولد آقای بهرامه. تولد مبارک جیگر. بعد دست بهرام رو گرفت و باهم رفتن تو اتاق. هنوز در اتاق رو نبسته بودن که برادر بهرام گفت، ژیلا جون راستی یادت باشه بهرام و دوستاش اولین بارشونه. هنوز کارآموزن. دلم می خواد خوب یادشون بدی چکار باید بکنن. ژیلا گفت، نگران نباش، من تو اینکارا معلم خوبی ام. البته اولین باره که شاگردای به این جوونی دارم.در حالی که بهرام نیشش تا بناگوش باز بود، من و فرهاد و دوست دیگمون (که از اول نوشتن این داستان هر چی فکر کردم اسمش بعد از این همه سال یادم نیومد) عین خنگا به این حرفا گوش می دادیم. بهرام تقریقا یک ربع تو اتاق بود و صدای آه و اوهش میومد. بعد که اومد بیرون، حساب سروکله اش بهم ریخته بود و از هیجان زیاد صورتش سرخ شده بود. برادرش بهش گفت، ماشاالله شاه داماد، معلومه که حسابی ترکوندی. بعد رو به من کرد و گفت من برم تو چون من زودتر از بقیه اومده بودم مهمونی.دستپاچه بودم. وقتی دم در اتاق رسیدم، ژیلا یدفعه اومد بیرون. لخت لخت بود، فقط یک دستمال کاغذی جلوش گرفته بود و میخواست بره دستشویی. به من گفت برو تو اتاق تا من بیام. اونجا اتاق خواب پدر و مادر بهرام بود. یک تخت دو نفره با میز دستشویی و وسایل دیگه. من روی چارپایه کنار تخت نشستم تا ژیلا بیاد. ملافه و روتختی ها حسابی نامرتب بود. وقتی اومد، نگاهی کرد و گفت هنوز لباست رو درنیاوردی؟. من واقعا نمی دونستم چکار باید بکنم. ژیلا اومد جلوی من. من هم ایستادم. اونقدر نزدیک اومده بود که موقع ایستادن سر خورد به پستوناش. از خجالت سرخ شده بودم. ژیلا خندید و گفت تا حالا خانم لخت ندیده بودی؟ گفتم از نزدیک نه، فقط تو مجله ها. گفت خوب نظرت راجع به هیکم چیه، به خوشگلی مدلهای تو مجله ها هستم؟ جواب دادم خیلی خوشگل تر. ژیلا گفت آفرین، معلومه خوب بلدی مخ دخترا رو بزنی. دوست دختر هم داری؟ سرم رو به علامت منفی تکون دادم. گفت پس حالا یادت می دم که هر وقت دوست دختر گرفتی خواستی باهاش عشق بازی کنی، چکار کنی.اونقدر هول بودم که تا این لحظه به کسش اصلا نگاه نکرده بودم. وقتی رفت سمت در اتاق تا در رو ببنده، یک نگاه دقیق به هیکلش انداختم. وقتی به طرف من برگشت کسش رو دیدم. موهای کسش خیلی زیاد نبود. ظاهرا بدنش اساسا خیلی پرمو نبود. دوباره اومد طرف من گفت چرا لخت نمی شی؟ دو سه نفر دیگه هم تو نوبت منتظرن.شروع کردم به باز کردن دکمه های پیراهنم. خودش هم جلوم زانو زد و شروع به بازکردن دکمه های شلوار جین ام کرد. شلوار و شورتم رو با هم کشید پایین. وقتی کیر شق شدم رو دید گفت به نسبت سن ات خیلی خوبه. خوش بحال هر کی که خانم یا دوست دخترت بشه. کیرم رو تو دستش گرفت، یه بوس به نوکش زد بعد بلند شد، دستم و گرفت و برد طرف تخت. به پشت رو تخت دراز کشید، پاهاشو از هم باز کرد طوری که من بتونم راحت کسشو ببینم. بعد بهم اشاره کرد که برم جلو. یک دستم رو گرفت و برد لای پاش و جای دقیق کسش رو نشونم داد. بعد برام توضیح داد که چطو رزنها رو اول باید تحریک کرد تا کسشون خیس بشه و راحت بتونن سکس کنن. من هم که عاشق پستوناش شده بودم، خوابیدم روش و شروع به خوردنشون کردم. بعد از 3-4 دقیقه آهش درومده بود (راستش هنوز هم نمیدونم واقعی بود یا فیلم بازی می کرد) بعد گفت خوب حالا کیرت رو یواش بکن تو. بعد بتدریج عقب جلو کن. مواظب باش از اول تند تند اینکار رو نکنی چون ابت زود میاد. همه لذت این کار به اینه که بیشتر طول بکشه.من هم طبق راهنماییش اینکار رو کردم. حدود 15 دقیقه ادامه دادم. هی قربون صدقم می رفت و بعد پاهاش رو برد هوا که باعث شد کیرم بیشتر بره تو. هم زمان حرکتهای خودش هم بیشتر می شد.. مرتب دستش رو پشتم می کشید و فشار می داد. آه و اوهش هم بیشتر شده بود، دیگه رو خودش کنترل نداشت می گفت بزن محکم تر بزن. یک دفعه با دستاش منو محکم بغل کرد و به خودش فشار داد. بعدها فهمیدم به این میگن ارگاسم. همزمان آب خودم هم اومد.حدود 5 دقیقه تو همون حالت مونده بودیم. من تقریبا داشت خوابم می برد. با صدای در زدن برادر بهرام که می گفت، اونجا چه خبره؟ کمک نمی خواید؟ چند نفر دیگه هم اینجا هستنا به خودمون اومدیم. ژیلا سر من رو از رو سینه اش بلند کرد. لبم رو بوسید و گفت به بقیه چیزی نگی ها، ولی تو از بهرام و برادرش خیلی بهتر بودی. خیلی وقت بود که خودم تو سکس اینطوری حال نیومده بودم.لباسم رو پوشیدم و رفتم بیرون. فرهاد و دوست دیگم هم به نوبت رفتن تو. هر کدوم حدود 10-15 دقیقه تو اتاق با ژیلا بودن. بعد که کارهامون تموم شد، کیک خوردیم و رفتیم. بعدا بهرام تعریف کرد که ژیلا اون شب اونجا موند و تا صبح با بهرام و برادرش سکس داشته. بهرام گفت که برادرش حتی از کون هم کرده بودش. اونطور که بعدها شنیدیم. ژیلا برای اون شب هزار تومن گرفته بود، که اون موقع پول زیادی بود. اما اون یک جنده لاشی حرفه ای نبود. کار اصلی اش آرایشگری تو یک آرایشگاه مردونه تو خیابون تخت طاووس (مطهری فعلی) بود. شوهرش که راضی نبوده توی آرایشگاه کار کنه طلاقش می ده. با برادر بهرام هم همونجا آشنا می شه. گاهی باهم رابطه داشتند و برادر بهرام با انعام و کادو جبران می کرده. برای اون شب هم به این خاطر راضی شده بود بیاد که بتونه هزینه درمان مامانش رو تامین کنه.من با اینکه سکس خاطره انگیزی رو اون شب تجربه کرده بودم، هنوز خجالت می کشیدم خودم دنبال اینکار برم. چند بار از جلوی آرایشگاهشون رد شدم، اما جرات نکردم برم تو. تجربه های جنسی بعدیم بعد از 19 سالگی بود که بعدا تعریف خواهم کرد.نوشته هوشنگ
0 views
Date: November 25, 2018