اولین رابطه سکسی اما ناقص

0 views
0%

* اگه نمیخواین قسمت غیر سکسی رو بخونین از پاراگرافی شروع کنید که با پاراگراف قبل فاصله زیادی داره، اما اگه همه رو بخونید متشکر میشم * این داستان اولین رابطه من با سیماست، تنها دوست دختری که تا به امروز داشتم.**سال 1392، اذر ماه ما به لطف دوستانمون با هم اشنا شدیم،یک ماه از رابطه ما میگذشت و این سومین دیدار ما بود و هنوز با هم طبیعی نبودیم و خجالت میکشیدیم. دما دم غروب بود، پیاده روی کنار راه آهن (مشهد) مغازه و خونه نبود و نسبتا تاریک و خیلی خلوت و ما تو این مسیر قرار گرفتیم، سر یه مسئله که یادم نیست با هم جر و بحث میکردیم، البته یادم هست ولی موضوع مهمی نبود. هوا سرد و برف میومد و زمین خیس خیس بود. واقعا هوای رومانتیکی بود، یهو پای نیکا تو یه گودال کوچیک اب رفت و خورد زمین، از حماقت و بی تجربگی زدم زیر خنده، اگه پسر میبود که یه لگد هم بهش میزدم، اما زود فهمیدم چه اشتباه مرگباری کردم و گفتم دستتو بده تا بلند بشه (تو این یه ماه ما هنوز همو لمس نکرده بودیم) نیکا که از خنده من عصبانی تر شده بود گفت گمشو، خودش بلند شد و گفت میخوام برم خونه. گفتم باشه بذار یه تاکسی بگیرم برو.در عقب ماشینو باز کردم سوار بشه، نشست ولی درو نبست، حرکتی نکردم، با یه حالت امرانه ای گفت نمیشینی؟ لباساش خیس شده بود، پالتوشو در آورد، کاپشنمو بهش دادم بندازه روش گفت نمیخواد، ولی خودم انداختم رو شونه هاش، بالاخره یه لبخند زد و بعد سرشو گذاشت رو شونه ام، این اولین رابطه این شکلی من با یه دختر بود و حسی داشتم که تجربه نکرده بودم، محو شده بودم، بی حرکت.جلو خونه رسیدیم، میخواستم برم، گفت تا اینجا اومدی بیا اسپیکرمو درست کن، قبلا گفته بود اسپیکرش صدا نمیده و هرکاری کرده درست نشده. گفتم بابات نیست مگه؟ بهم گفته بود مامانش فوت شده و باباش به خاطر کارش همیشه میره شهرهای دیگه، اینجور وقتا اغلب خونه خواهرش یا خالش بود. گفته نه تهرانه.مضطرب بودم، رفتیم تو اتاقش، منو به کامپیوتر معرفی کرد و گفت میره لباساشو عوض کنه. کاری که به خاطرش اومده بودمو انجام دادم و ده بیست دقیقه بیکار نشستم، روم هم نمیشد برم بیرون اتاق دنبالش بگردم، لاجرم به گشت و گذار تو اتاقش مشغول شدم.بالاخره اومد، با دوتا چای که دیگه به اون مزه نخوردم. در واقع رفته بود حموم، مدرسه نمیذاشتن آرایش کنه، ولی الان یه ارایش ملایم کرده بود، لباسای راحت پوشیده بود، البته ژاکت تنش بود و موهاش آزاد بود. برای اولین بار بود که چنین مخلوقی میدیدم، اندام دخترانه، کمر باریک، باسن بزرگ، سینه های برجسته، موهای بلند و صورتی که نقاشی خداست، قطعا مقابل نره خرهایی که دیده بودم، ستودنی بود. کلا اختیار از کف دادم، اب دهنمو به شکل ناشیانهای قورت دادم، خیلی گرمم شده بود و عرق کرده بودم، فقط در عرض دو سه ثانیه، انقدری که از در وارد شده بود و هنوز به من نرسیده بود.اومد و نشست و بشاش گفت خب؟؟ اون موقع نفهمیدم چی میگه، گیجِ گیج بودم، گفتم چی؟؟ انگار خورد تو ذوقش گفت هیچی.چایی میخوردیم و مدام پا میشد وسایل تو اتاقشو بهم معرفی میکرد و حرکات اندامش و صداش، ادرنالینمو تا حد انفجار بالا برده بود. ول کن نبود، ادامه میداد سکته میکردم پس ناچارا گفتم گشنت نیست؟؟ گفت چرا. چی میخوری درست کنم؟ گفتم نمیخواد چیزی درست کنی، میرم بیرون یه چیزی میگیرم. مخالفتی نکرد و اومدم بیرون.راحت شدم، به سمت خیابون میرفتم و فکر میکردم چی کار کنم حتی به سرم زد برم خونه و فرار کنم، بعد به خودم اومدم و گفتم اصلا چرا اینجور ترسیدی، آروم باش احمق. دوتا ساندویچ گرفتم و برگشتم و خودمو برای یه تایم آروم آماده کردم.رفتم تو خونه، کلید بهم داده بود، چون ایفون خراب بود، خوابیده بود. یکم صبر کردم ولی دیدم بیدارش نکنم ممکنه تا فردا بخوابه، دو سه بار صداش کردم بیدار نشد، ترسون رفتم جلو و دستمو به شونش زدم، یه تکون خورد و بیدار شد. بعدا اعتراف کرد صداش که کردم بیدار شده ولی …شام که میخوردیم گفتم کی میخوای بری خونه ابجیت؟ دلخور شد گفت اگه کار داری برو خب گفتم نه میگم نگران نشه. ساعتو نگاه کرد و گفت آژانس میگیرم میرم.ساعت نه شده بود، گفتم خب من برم دیگه، گفت میخوای بری؟گفتم دیر شده دیگه چیزی نگفت، گفتم ابجیت نگران میشهگفت زنگ میزنم میگم خونه خالمم.ساعت ده، دهو نیم مادر منم زنگ زد، جواب ندادم، به نیکا نگاه کردم، گفت بگو خونه رفیقتی. دیگه فهمیدم تا صبح اینجا مهمونم، زنگ زدم گفتم امشب خونه جوادم (رفیق فابم).تا حدود ساعت 12 به بلاهت و کسشر گذروندیم، نیکا گفت خوابم میاد و رو تختش ولو شد. گفتم من کجا بخوابم؟ گفت اتاق پدرم که نمیشهمنم متفکرانه گفتم کف اتاقم که کتلت میشم (گرمایش از کف)خودشو به دیوار چسبوند و پتو رو دور خودش پیچید، گفت اینجا بخواب، جا میشی. گزینه منطقی تری بود، مبل و کاناپه تو هال، ولی هیچکدوممون حرفشو نزدیم. به حالت فرار رو تختش دراز کشیدم. گفت برقو خاموش نکردی، از ادمای برگزیده نبود که پریز و کلید رو تختشونه، لامپو خاموش کردم و چراغ خواب و نور اندکشو روشن…ژاکتمو و جورابامو در آوردم. و رو تخت خوابیدم. چند ثانیه بعد نیکا بلند شد و ژاکتشو در آورد، یه تاپ تنش بود. اینبار رو به من خوابید و من هم برگشتم تا رو بهش باشم. عجب، صورتمون فقط چند سانت با هم فاصله داشت و تو چشام زل زده بود، ناخودآگاه تصمیم گرفتم بهش نزدیک تر بشم و ازش لب بگیرم. مطمئن بودم واکنش بدی نشون میده، لب هامو به لب هاش چسبوندم، چه طعمی داشت (طعم رژ بود البته، نرمی لبهاش. هیچ حرکتی نکرد، همراهی هم نکرد، بعد، لب پایینشو با لبهام گرفتم و بازم حرکتی نکرد، یه تفی به دل سیاه شیطون کردم به نیت که ازش جدا بشم که یهو لبهاشو محکم فشار داد و شروع کرد. حرکت و فشار لبهاش مورمور لذت بخشی بهم القا کرد. چشمهاشو بست و در بوسه و لب فرو رفت، من اما چشمام باز بود، با دستم گونه، گردن و موهاشو نوازش میکردم، موهاش هنوز بوی شامپو میداد. دیگه خیلی گرمم شده بود، از لبهاش جدا شدم و تیشرتمو در آوردم و خواستم دوباره برا لب گرفتن برم، اما نیکا دلیل در آوردن تیشرتو چیز دیگه ای تعبیر کرد سرشو برد و شروع کرد به خوردن و لیسیدن سینه هام. و من هم بالای کمرش، کتف و بازوهاشو می مالیدم و نوازش میکردم. پوست لیز و نرمی داشت، صورتمو به بازوش نزدیک کردم و پوست بازوشو بوسیدم و لیسیدم و یه گاز آروم گرفتم، او هم که حالا داشت زیر گردنمو میلیسد یه گاز گرفت و خیلی هم محکم. سرشو بالا آوردم تا مبادا باز گاز بگیره و باز ازش لب گرفتم، گفت بذار لباسمو در بیارم. جدا شدیم و من لامپو روشن کردم. نور چراغ خواب بود، ولی کافی نبود برای دیدن و لذت بردن از این دختر مست.پوستش خیلی لطیف بود و خیلی جاها که زیاد فشار داده بودم قرمز شده بود. اینبار رو تخت نشسته بودیم و شروع به بوسیدن و لیسیدن گونه ها و گردن و گوشش کردم، گردنشو طوری کج کرده بود که بیشتر در اختیارم باشه، منو از کمر به اغوش گرفته بود و کمرم رو نوازش میکرد. از گوشهاش جدا شدم و سوتینشو باز کردم، همه چیزش توپ بود ولی سینه هاش کوچکتر از چیزی بود که انتظار داشتم، ولی در عوض حسابی سفت بود و نوکش هم قهوه ای سوخته نبود، این خوب بود، شروع کردم به مالیدن سینه هاش، انگار مورمورش میشد و سعی میکرد دستمو جدا کنه، اما من ادامه دادم و بعد سرمو بردم که سینه هاشو بخورم، دستاشو دور سرم قلاب کردم و به سینه هاش فشار داد. حسابی سینه هاشو خوردم و بعد ازش جدا شدم، نوبت اون بود، شروع کرد به مالیدن و لیسیدن بازوها و گردنم. کمرشو گرفتم و دوباره رو تخت خوابوندمش. دستامو پایین تر بردم و دور کمرش رو ماساژ دادم. دستمو رو پوستش تا زیر شونه هاش میاوردم بالا و تو رو کونش میبردم پایین، باریک شدن کمرش اون وسط خیلی باحال بود. نیکا از سینه پایین تر نمیومد، دوباره شروع کردم ازش لب گرفتن و همزمان دستش رو گرفتم و گذاشتم رو کیرم، ممانعتی نکرد ولی وقتی دستشو ول کردم، دستشو اورد بالا. سناریو رو عوض کردم و خودم شروع کردم، یکم کمرشو مالیدم و بعد کونشو مالیدم، صد درصد نرمترین کون دنیا نبود، اما برای من که تاحالا فقط کون استخونی و سفت پسر دیده بودم چیز فوقالعادی ای بود، هر دو ما شلوارمون پامون بود و از رو فعل و انفعالات انجام میشد، با نرمی کونش کمی بازی کردم و فشار دادم، دیگه منقلب شده بودم. دستمو بردم بین پاهاش شلوارش خیس شده بود، خودمم خیس شده بودم، همین که دستمو رو کسش کشیدم، از بین دندوناش یه نفس به داخل کشید و یه ناله کرد، همزمان پاهاشو جمع کرد و دوباره هم مالیدم و باز همون کارو کرد، خب من تجربه ای نداشتم و فکر کردم خوشش نمیاد و امتناع میکنه، پس کلا بیخیالش شدم و رو همون بوسه و لب تمرکز کردم، اما بازم کیرم و حوالیشو چسبیدم بهش، به قسمت کسش و حوالیش و با یک دست هم کونشو میمالوندم. چندبار کیرمو مالیدم بهش و یهو ارضا شدم، چنان حالت کرختی و بی حالی بهم دست داد که شل شل شدم. اما نیکا ادامه داد و سر و گردنمو همچنان میخورد، بعد از اون کمی لب گرفتیم و بعد تو همون حالت خوابیدیم…نیکا به فست فودها حساسیت داشت و دل درد و باقی قضایا میشد، تا صبح چندبار دستشویی رفت، منم که درمان بلد نبودم، نصفه شب فقط یه چای نبات دادم زد ، شاید خوش شانس بودم که اون شب کارمون به سکس نکشید. صبح روز بعد تو بغل هم بیدار شدیم، سریع از هم جدا شدیم، نوعی شرارت، عشق و خجالت بینمون برقرار بود. جایی که گاز گرفته بود چند روزی کبود شد و مجبور شدم چند روز یقه اسکی بپوشم. باز خوب بود هوا سرد بود بهانه داشتم.ممنون از وقتی که صرف خوندنش کردید نوشته دیسموند تینی

Date: October 2, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *