اولین سکس

0 views
0%

من تا 17 سالگي سكس واقعي نداشتم (واي چي كشيدم من )و سكس من محدود بود به ديدن سوپر و جق زدنالبته خيلي دلم مي خواست با جنس مخالفم يه حال اساسي بكنم اما چون يكم خجالتي بودمم هيچ وقت نتونستم تا اين پروژه رو به مرسه ظهور برسونم تا …تا اينكه آبجي ما نامزد كرد.( كه كاش زودتر مي كرد. )چون باعث شد من با چه جيگرايي آشنا شدم و به خاطر دوستي با خواهرم اونارو زياد مي ديدم. اما بازم اين خجالت لعنتي …تا اينكه نزديك عيد سال 82 بود كه پدرم گفت امسال عيدو ميريم مشهد . منم اولش زياد موافق نبودم چون باسه عيد با بچه ها كلي برنامه ريخته بوديم . اما وقتي فهميدم دوستاي خواهرمم (البته همسايشونم ) بودن قرار با ما بيان با پایان وجود مشتاق و منتظر لحظه حركت بودمبزارين يك از دخترا بگم ، 4 تا خواهر كه يكيشون ازدواج كرده بود كه اسمش بود آيلار و دوميش 21 سالش بود و اسمش ليدا و سوميش كه خوشمزه ترينش بود و اسمش نرگس و آخريشم كه همسن خودم و خوشگلترينشون و عشق من و اسمش مريم . اينم بگم كه پدرشون چون خيلي زور زده بود باسه ريختم اسپرم ها جونشو تقديم شما كرده بود.من با هر 4 تا شون سكس داشتم ولي باسه اينبار اولين سكسمو با مريم رو مي نويسمگفتم كه قرار شد بريم سفر اونم با هيئت .تو اتوبوس من و خواهرم تو يك جا و پشت سر مريم و نرگس و پدر و تو صنلي كناري ما و پشت سر ليدا و مامانش نشسته بودن .گفتم كه من و مريم هم سن بوديم و رشتمونم يكي بود ( شاگرد زرنگي بودم ها –رشتم رياضي بيد) به خاطر همين به پيشنهاد مادر مريم تو جمكران ( كه از اول سفر بد جوري منو نگاه مي كرد ) خواهرم و مريم جاشونو با هم عوض كردن تا منو مريم بتونيم با هم درسامونو مرور كنيم .من كه مثل هميشه وقتي اسم درس به خصوص رياض و هندسه ميومد وسط ديگه همه چيزو فراموش مي كردم كللا اينكه مريم يه دختره و تو نيم ميلي من نشسته رو بي خيال شده بودم و رفته بودم تو بهر هنسه و قضيه هاش.تا اينكه موقع شام كه راننده نگه داشت با تو سري پدرم به خودم اومدم و رفتيم شام بخوريم .خلاصه كلام ما موقع رفت فقط هندسه و رياضي خونديم .تو مشهد هم چون همش دنبال نرم افزارو و كتاب بودم (يه بار رفتم حرم) اصلا وقت نكردم يه بارم مريمو حتي تو هتلم ببينم چون صبح ساعت 6 مي زدم بيرون و ساعت 1 و 2 شب برمي گشتم .كه كاش اينكارو نميكردم چون ديدم وقتي موقع برگشتن شده اصلا با من حرف نميزنه و مثلا باهام قهر كرده .منم دلو زدم به دريا و گفتم مريم خانوم ميشه همراه من بيايين بازار تا تو انتخاب سوغاتيا كمكم كنيد كه خواهرمو نسرين هي بهم متلك پروندن كه اي پدر تو اين همه مدت حالا مي خواي سوغاتي بخري. ولي خب گلي به جمال مريم كه ما رو سه نكرد و با هام اومد و منم باقي مونده پولم همش باسه اون كادو خريدم .البته به دور چشمان باباي عزيزم.واي خدا من اولين دوست دخترمو با خرج گزافي پيدا كردم.موقع برگشتن هم فقط با هم شوخي مي كريم و اصلا يه كتابو ورق نزديم فقط بابايي نميزاشت ما شبام كنار هم بمونيم كه به لج اون مريم هم صنليشو راست مي كرد و تو بغل من مي خوابيد . فقط يه مانعي داشت بين منو اون كه كلفتي حدود15 سانتي ميشد.خلاصه سفرم تمود شد و تو شهرم هي زنگاي آخر از كلاس جيم مي شدم تا بتونيم با هم برگرديم خونه .دوستي ما فقط در حد رد و بدل كردن حرفاي عاشقونه بود تا اينكه يه روز عصر پنجشنبه كه دمغ نشسته بودم و هيچكس خونه نبود ديدم در ميزنن ، وقتي در رو باز كردم ديدم مريمه .بهم گفت يه CD خريده ولي نميتونه نصبش كنه. و ازم خواست تا ببينم مشكلش چيه .منم دعوتش كردم بياد تو اونم از خدا خواسته پريد تو .بهش گفتم بره به اتاق من تا منم دو تا ليوان شربت آماده كنمو ببرم .( واي من بودم ها)وقتي رفتم به اتاقم ديدم مانتوشو در آورده و با يه تاپ آتيشي و يه شلوار تنگ استريچ نشسته پشت كامي.من با ديدن اون تو اين وضعيت حالم داشت بد مي شد و خودمو به زور كنار كامي رسوندم و نشستم رو صندلي .به صورت من نگاهي كرد و گفت مواظب باش شربتو نريزي روت منم تازه متوجه شدم هنوز سيني تو دستمه و گذاشتمش رو ميز و گفتم بفرماييد اونم با يه خنده قشنگ گفت اول شما ميل كن كه نزديك بود از حال برم.CD رو گذاشت تو CD Rom و چون اتوران ويدئو سي دي رو گذاشته بودم روي مديا پلير ، خودكار شروع به پخش فيلم كرد .گفتم چه خبرگفت خبراي جالب و به مانيتور نگاه كرد ديدم بعد از چند ثانيه كه صفحه سياه نمايش مي داد تام و جري اومدن تو صحنه .با خودم گفتم اورده كارتون نگاه كنيم .كه ديدم زد جلو و واي پستوناي زنه اومد تو كادر .زل زده بودم به پستوناي خانم تو فيلم كه ديدم سرشو اورد سمت من و از لپم يه ماچ درست حسابي برداشت.صورتمو برگردوندم به طرف اون و چند لحظه با تعجب نگاش كردم كه ديدم كه لباش رو لبامه و داره ازم لب ميگيره.به خودم اومدم و گفتم آش كشك خالس پس بايد خورد.هرچي كه از فيلما ياد گرفته بودم به كار بستم و همزمان با خوردن لباش دستمو از زير تاپش به پستوناش رسوندم و همزمان شروع به مالش پستوناش كردم.بعد از حدود 5 دقيقه بغلش كردم و بردمش روي تخت خوابم .ادامه خبر رو از روي تخت خواب دنبال كنيدوقتي رسيديم به تخت خواب خوابوندمش رو تخت و شروع كردم به نوازش بدنش از لباساش ، كه ديدم پاشد و تاپشو در اورد و بعد هم شلوارشو كه اينبار واقعا از حال رفتم.فكر مي كردم هيكل توپي داشته باشه ولي نه به اين توپي ، ( بس بگو چرا خواهرم همش از هيكل و اندام مريم تعريف مي كرد)منم بلوز و شلوارمو از تنم بيرون كردم و دوباره خوابوندمش و شروع كردم از روي كرست پستوناشو خوردن واي كه چه حالي ميداد . كم كم كرستشو زدم بالا و شروع به ليسيدن پستوناش كردم . كم كم اومدم پايين و همزمان دستمو كردم تو شرتش و بهشتيشو مالش دادم.يكم كه گذشت ديدم كسش از آب پر شد (بس بگو بيچاره خيلي وقته تو كفه)رفتم پايين و شرتشو با دندون كشيدم پايين و چوچوله خوشگلشو ليسينگ كردم .كم كم صداش در اومده بود و ديگه صداي فيلم ميون صداي آه و اوه اون معلوم نبود.حدود ده دقيقه لسينگش كردم و باسه بار دوم آبش اومد و عجب آب خوشمزه اي (از عسل خوشمزه تر بود )حالا نوبت اون بود كه حالي به مشدي ما بده ديدم پاشد و بي محاوا شرتمو كشي پايين و حاجي خبردار ايستاد و اونم ائلش با اكراه و با ناز شروع كرد به ليس زدن كنارهاش و يه دفه تا تهش كرد تو دهنش و چند دقيقه اي برام ليس زد .كه ديدم نزديك آبم بياد . كيرمو از دهنش بيرون اووردم و بازم گرفتم تو بغلم و بردشم تو اتاق پدر و مادرم .و از كمد بابايي اسپري رو برداشتم و زدم به كلش و خودمم رفتم رو تخت و به حالت 69 دراز كشيديم و همزمان شروع به ميل نمودن كرديم . كم كم خسته شد و حاجي رو ول كرد . اما من تازه يه چيزي رو متوجه شدم كه خانومي پرده داره و به خاطر فكرايي كه مي كردم ناراحت شدم . (بعدا وقتي بهش گفتم چنان نوازشم كرد كه سوتش هنوزم تو گوشمه و گفت چون منو دوست داشته و به خاطر من اون كارارو كرده و مثل خودم همه چيزو از فيلم ياد گرفته)القصه بهش گفتم برگرده و با كرم دست و صورت سوراخي رو چربش كرديمو حاجي رو فرستاديم رو مينا اولش نرفت تو ولي با هزار جون كندن حاجي رو روانه كرديم و مريمم با وجود اينكه درد مي كشيد هيچي نگفت و تحمل كرد تا تمامش رفت تو.يكي دو بار كه رفتو برگشت كرديم ديدم نه پدر حاجي وارده و باسه خودش خوب جا باز كزده. منم همونطوري كه حاجي توش بود دستامو بردم به طرف پستوناش و اونارم مالوندم.بعد از چند دقيقه ديدم حاجي شيميايي شده و مي خواد بالا بياره حركتامو تند تر كردم و همه محتويات حاجي رو خالي كردم همونجا و از حال رفتم يكم تو بغلم هم خوابيديم كه با صداي زنگ تلفن به خودم اومد و وقتي جواب دادم ديدم مامانمه و بهم گفت كه شبو مي مونم خونه عمواينا تو روستا و فردا عصر ميان و بهم امر كرد كه منم شب برم اونجا . منم بهونه اووردم كه درس دارم و اونم بي خيال شد . وقتي برگشتم به طرف تخت ديدم بيچاره مريم ناي بلند شدنم نداره .بهم گفت بيا كمكم كن تا بلند شم .منم گفتم مادرم اينا شب نميان و اگه ميتونه شبو بمونه .اونم ديدم اگه بره سه ميشه قبول كرد و تلفنو ازم خواست و زنگ زد به دوستش و گفت كه به خونشون زنگ بزنه و بگه كه مريم خونه اوناس و شب هم همونجا ميمونه.با وجود اينكه خودمم حال نداشتم بلندش كردم و بردمش تو حموم .وقتي آب گرم حمو بهمون خورد يكم حالمون سر جاش اومد و بعد از حموم زنگ زدم به تاكسي تلفني و گفتم كه يه ماشين بفرسته و خوشبختانه اونم يكي از دوستاي خودمو فرستاده بود .با هزار خواهش از دوستم خواستم كه ماشينو بده به من و شب بياد ببره . اونم چون من هنوز گواهينامه نداشتم قبول نمي كرد.ولي وقتي يكم از اون سبزاي خوشگل باباجونو گذاشتم تو دستش قبول كرد به شرط اينكه اگه اتفاقي افتاد پاي اونو وسط نكشم .با مريم رفتيم بيرون و بعد از يكم خيابون گردي بردمش بازار و بازم تو خرج افتادم .و شامم بردمش رستوران و يه جوجه كباب زديم به بدن كه باسه شب درازمون جون داشته باشيم.موقع برگشت بهم گفت كه ديگه عمرا بياد خونه ما و منم گفتم اشكالي نداره همين حالا ميريم خونه شما.خلاصه تو راه همش با هم شوخي مي كرديم تا اينكه رسيديم خونه و اون شب تو بغل هم بوديم و نميگم كه شب با هم چيكارا كرديم .فرستنده‌aminagha

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *