سلام به همه ی دوستای شهوانی.چند روزی میسه که تو سایت عضو شدم ولی دو سالی میشه که هر چند وقت یکبار میام و داستان های دوستان رو میخونم.الانم میخوام خاطره ی اولین سکسم با دوست دخترم رو بنویسم.اسم من رامینه و اسم اولین دوست دخترم رها بود.من الان 19 سالمه ولی این داستان مال یک سال پیشه .من با رها تو راه مدرسه به خونه آشنا شدم.هیکل رها خیلی خوب بو یعنی من عاشق هیکلش بودم.168 قدش 58 کیلو هم وزنش.بدن سفیید وسینه ها و کون بزرگی هم داشت.یه 2 سالی بود که بدنسازی و ایروبیک میرفت.تقریبا 1 سال هم از من بزرگتر بود.وقتی با رها دوست شدم سال دوم دبیرستان بودم و از طرفی هم چون اولین دوست دخترم بود اصلا دوست نداشتم از دستش بدم و ناراحتش کنم.چند ماه اول که با هم بودیم اصلا جرئت نمیکردم از سکس باهاش حرف بزنم.وقتایی هم که میرفتیم بیرون فقط دستاشو میگرفتم.اوضاع همینجوری پیش میرفت تا اینکه تابستون شدو بیرون رفتنای مام زیاد شد.چون اون سال رها پیش دانشگاهی بود همش به بهونه کلاس میپیچوند و میرفتیم بیرون.شبا با هم خیلی حرف میزدیم.تا اینکه یه شب با یه صدایی که میلرزیدو معلوم بود از شدت حشری شدن داره میلرزه گفت رامین اگه یه شب پیشت باشم چیکار میکنی باهام.منم چند لحظه مکث کردمو با صدای آروم گفتم از بس بدنتو ناز میکنم که زیر دستام خوابت ببره.یه وااااای گفت جوری که کیرم راست شد گفتم تا صبح شق میمونه.بعدش گفتم چطور مگه.گفت همینجوری پرسیدم ولی من حدس زده بودم که تو اون لحظه داشته با خودش ور میرفته و بعدا هم که ازش پرسیذم گفت درست حدس زدی.از اون شب به بعد دیگه راه واسه ی حرفای تقریبا سکسی بود.تا اون موقع اصلا با هم خونه نیومده بودیم تا اینکه یه شب که گفت ای کاش الان پیشت بودم،منم گفتم فقط باید شب باشه تا بشهگفت نه،توفقط باش،بقیش مهم نیست.منم گفتم یادت باشه ها،خودت گفتی.چند روزی به همون روال گذشت تا اینکه زد و پدرم واسش یه ماموریت پیش اومد .مام اکثر شب ها تنها بودیم .بهترین فرصت بود که یه جوری رهارو بکشم خونه.شب باز با رها حرف زدم و بهش گفتم فردا کسی خونمون نیست،اگه بخوام بیای میای خونمون؟یکم من من کرد و گفت مامانت چی؟گفتم یکی از فامیلامون مرده میره ختم از اونورم میره خونه مادر بزرگم اینا.گفت آخه کلاس دارم فردا.گفتم نترس ،به خانم داییم میگم زنگ بزنه به آموزشگاهت خودشو جای مامانت جا بزنه بگه نمیاد.ته دلش راضی بود ولی همش میگفت میترسم.انقدر اصرار کردم تا قبول کرد.خیلی تو تخت اینور اونور کردم تا خوابم برد.صبح زود از صدای دست مادرم بیدار شدم که داشت اماده میشد بره مراسم خاکسپاری.منم وقتی رفت زنگ زدم به رها و گفتم پای حرف دیشبت هستی یا نهگفت اره ولی میترسم.گفتم ترس نداره که.شماره ی اموزشگاهتو اس کن واسم بدم خانم داییم زنگ بزنه.بعد به خانم داییم زنگ زدم که داشت اماده میشد بره خاکسپاری .قضیه منو رهارو میدونست.واسه همین قبول کرد و گفت که زنگ میزنم.خیلی استرس داشتم.اولین باری بود که همچین کاری رو میکردم.به خانم داییم گفتم هروقت زنگ زد یه تک بهم بده.به رها زنگ زدم و ادرسو بهش دادم.چون تو یه محله بودیم زود اومد.مثل همیشه خوشتیپ و جذاب.با یه مانتو نخی سفید و یه شلوار لی چسپون و یه شال سفید.از در اومد تو صدای تپش قلبمو تشخیص داد.دستشو گرفتم و رفتم سمت مبل که بشینیم یه گپی با هم بزنیم که دیدم گفت من خوابم میاد،میشه بخوابیم یه کم؟گفتم اینجا که نمیشه،حد اقل بیا بریم تو اتاق.دستشو گرفتمو رفتم سمت اتاق مادر اینا چون هم مرتب تر بود،هم تختش دو نفره بود.گفتم تو برو تو اتاق تا منم برم کولرو روشن کنم نکنه گرم بشه.رفتم کلید کولر رو زدم و برگشتم پیشش که دیدم شالشو انداخته دور گردنش و همون جوری داره خواب میره.ارو رفتم کنارش و گفتم چرا اینجوری خوابیدی،مانتو تو درار اذیت میشی ها.مانتوشو دراورد.یه تاب سفید تنش بود که خ.ش فرمی سینه هاش اولین چیزی بود که میشد از نگاه اول فهمید.اروم کنارش دراز کشیدم و به پهلو خوابیدم دستمو گذاشتم زیر سرش و دست دیکمم گذاشتم رو شکمش.اروم اروم با دستم روی پوست شکمشو قلقلک میدادم.همین جوری ناخوداگاه دستم میومد بالا تا تینکه یهو دیدم دستم خورد به سوتینش.گفتم نکنه با خودش بگه مرده بی جنبه.اروم اروم دستمو اوردم پایین و ورداشتم که به ناله ی کوچیک زد که اه.داشت خوشم میومد.چرا دستتو برداشتی.منم گفتم گفتم شاید ناراحت شی و بگی مرده بی جنبه.واسه همین دستمو برداشتم.گفت نترس نمیگم.منم دستمو باز بردم زیر لباسشو پوست تنشو قلقلک میدادم.بعد از چند لحظه دیدم پشتشو کرد به من و چسپید.منم هیچ تکونی نخوردمو به کارم ادامه دادم.کمکم کیرم داشت راست میشد.وقتی دیدم یکم غیر معمول داره سفت میشه و ممکنه رها بفهمه خودمو کشیدم عقب.یکم که رفتم عقب دیدم برگشت به طرفم و گفت کجا بود او همه که گفتی پیشت باشم فلانت میکنمو بهمانت میکنم.منم گفتم اون برای خواب شب بود نه الان که صبحه.گفت مگه من خودم بهت نگفتم تو فقط باش.بقیش مهم نیست.منم کفتم چرا ولی الان شرایطه خاصه.هیچی نگفت و چشماشو بست.منم که خوشم اوده بود اینبار دستمو از پشت تاپش کردم تو و اینبار فقط دستمو روی پشتش میکشیدم.چه بچه کونی داشت.داشت از تو شلوار چشمک میزد بهم.انگشت های دستم لبه ی شرتشو لمس میکرد ولی هنوز جرئت اینو نداشتم دستمو پایین ببرم.همینجوری داشتم دستمو میکشیدم رو پشتش که دستم خورد به بند سوتینش.نمیدونم چرا ولی کرمم گرفت بازش کنم.فکر میکردم خوابه ولی نگو داره میپاد من چیکارا میکنم چیکارا نمیکنم.داشتم حس میکردم که داره باز خودشو میچسپونه بهم.این بارو دیگه نذاشتم به پای اتفاق.فهمیدم که خودش دارای کرم ریزیه شدیده.اروم صورتمو بردم نزدیکش و گفتم بیداری خانوم خانوما که با یه صدای ارومی گفت اره.گفتم پس من یک ساعته الکی دارم نازت میکنمتوکه خودت قبلانا میگفتی پیش من که باشی خوابت میبره.گفت دیگه دیگه.الان که نبرده.منم ته دلم گفتم خدارو شکر.باز دستمو گذاشتم رو شکمش و با انگشتم میکشیدم دور سوراخ نافش.کم کم دستم اومد بالا تا رسید به سینه هاش.اروم دستمو گذاشتم رو سینش و یواش یواش میمالیدم.اولاش هیچی نمیگفت اما بعد از 30 سانیه دیدم با هر دستی که من میمالونم یه اه کوچیک میکشه و سینه هاشم داره بزرگو بزرگتر میشه.نگاش که کردم دیدم داره لباشو گاز میگیره،منم اروم رفتمو لبشو اروم بوسیدم وشروع کردم ازش لب گرفت.راستش زیاد بلد نبودم ولی اون بر خلاف من انگار خدا بار ازین کارا کرده بود.یه جوری لبمو گاز میگرفت که پوست کیرم میخواست بترکه.از کنار بهش چسپیدا بودم.یه دستم که زیر سرش بود و با دست دیگمم داشتم سینه هاشو میمالیدم.خیلی بزرگ شده بد جوری که اصلا فکر نمیکردم انقدر بزرگ بشه.اولش هر کدوم فیکس اندازه تو دستام بود ولی اولحظه که میمالیدم دستمم کامل باز میکردم توش جا نمیشد.با خودم گفتم من که تا اینجاشو اومدم،بزار برم اون پایین ببینم چه خبره.خواستم دستمو بکنم تو شرتش که با دستش دستمو گرفت ونذاشت ولی دستمو از روی شلوار گذاشت رو کسش.احساس میکردم شل بود.تا اونجایی که نیتونستم دستمو بین پاهاش و روی کسش حرکت میدادم.یه لحظه دیدم لای پاشو وا کرد و با دست راستش بازوی چپ منو که داشتم باهاش میمالوندمش چنگ گرفوتو چند ثانیه به خودم گفتم نکنه خسته شده یه خواسته منو امتحان کنه که داره اینجوری میکنه که دیدم زیر لب داره میگه زود باش.خیلی میترسیدم ازینکه بابت این موضوع ازم ناراحت بشه،واسه همین خیلی با احتیاط با کسش برخورد میکردم.پاشو که دیدم باز کرد دکمه های شلوارسو باز کردم دستمو کردم تو شرتس.خیس خیس بود انگار 10 بار شاشیده بود تو خودش .دستم که رسید به کسش انگار مخمل تو دستم بود.لبه هبی کسش عین مخمل نرم بود.اروم دستمو کذاشتم بین دولبه ی کسش و باز شروع کردم به حرکت دادن دستام.دیگه آهش به دا تبدیل شده بود و چنان بازوی منو چنگ میگرفت انگار تا الان 100 بار گاییدمش.یه30 ثانیه ای همین جوری داد میزذ تا اینکه یهو منو سفت گرفت تو بغلش و هیچی نگفت.از شدت فشاری که بهم اومد یه لحظه ترسیدم گفتم اینجوری کخه این منو گرفته انگار زدم ترکوندمش.نگاش که کردم دیدم گوشه ی چشمش یه قطره اشک جمع شده.دستمو که اوردم بالا اشکشو پاک کنم بوی گندی اومد که دستمو فورا بردم پایین.گفتم خوبی؟با گردن اشاره داد و گفت اره.خواستم بلند شم برم دستمو بشورم که یهو دیدم به به.چه چیزی جلومه.در حالی که داشتم میمالیدمش شلوارشم چون تنگ بود میدادم پایین.شرتشم این اخرا دادم پایین تا راحت باشم.بی پدر چوری لبامو خورده بود که داشت میسوخت.بهش گفتم عزیزم،خسته شدی؟وقتی با گردن علامت داد نه انگار دنیارو بهو دادی.این که حال خودشو کرده بود.حالا نوبت نت بود.باز دوباره دراز کشیدم اما اینبار دوتا پاشو باز کردم و رفتم روش خوابیدم.راستی یادم رفت بگم،وقتی داشتم کسشو میمالیدم یه چیز استخوان مانندی اون پایینا بود که تا الان نه دیده بودم،نه شنیده بودم چیزی در موردش.کیرمو که از زیر شلوار داشت میترکید چسپوندم رو کسش و یکم فشار دادم.احساس کردم بدش نیومد.شلوارمو دادم پایین و از روی شرت باز این کارو کردم.فهمیدم بدش نیومده و باز داره حال میکنه.از آه گفتناش معلوم بود.بعد شرتمم دادم پایین و کیرمو گذاشتم رو شیار کسش.تا الان کیرم یه همچین چیز داغی رو حس نکرده بود.تا کیرمو گذاشتم رو کسش ترسید و پریک کنار که چیکار میکنی.من دخترم.منم گفتم منم نمیخواستم کاره خاصی بکنم.خیالت راحت.حواسم هست.رها خانوم که رو به بالا خوابیده بود رو به هزار بدبختی به پشت خوابوندم.دیگه خیالم راحت بود که هر کاری بکنم بدش نمیا.اول تاپشو دراوردم که چون بند سوتینش باز بود اونم باهاش درومد و سینه های سفید و خوشگلش حشری ترم میکرد.به پشت که خوابوندمش اول کیرمو میذاشتم لای پاش و عقب جلومیکردم.حال میداد ولی نه زیاد.سفیدیه کونش بدجوری عقلمو برده بود.دو طرف باسنشو با دستام گرفتم تا سوراخ کونشو قشنگ ببینم و مختصاتش بیاد به دستم.یه تف انداختم که درست خورد روی هدف یعنی سوراخ کونش.بعد خوابیدم روش و با دستم سر کیرمو گذاشتم دم کونش.یه فشار کوچیک دادم ،سر کیرم رفت تو ولی بقیش گیر کرد.در همین حین یه دادی زد و گفت نکن مرگ من.درد داره.منم نمیخواستم زیاد اذیت شه،واسه همین گفتم یه خورده دیگه بره دیگه تو نمیکنم.یکم دیگه فشار دادم.رفت تو ولی داد رها کل خونرو گذاشته بود رو سرش.گفتم باشه.دیگه فشار نمیدم.یکی دو دیقه ای همون جوری روش موندم.خداییییش کون خوش فرمو سفیدی داشتودورو ور کسش مو بود اما کونش یه تار هم مو نداشت.اگه بد بو نبود تا صبح میمکیدمش.دیدم که خوشش اومده.گفت آروووم بکن تو.دیگه اون فشار اولیه رو نمیخواست.اروم که فشار دادم کیرم رفت تو کونش.پاخاشو از هم وا کردم که دیگه زیاد لازم نباشه با دست دو طرف کونشو بگیرم.با هر بار که کیرمو میکردم تو یه آه میکشید که دیگه داشت دیوونم میکرد.راستش کیر بیچاره ی من بیشتر از 4 -5 دیقه نتونست تحمل سوراخ به اون تنگی و داغی رو داشته باشه.داشت ابم میومد.خواستم ازش اجازه بگیرم که بریزم تو کونش یا نه که تا اومدم حرف بزنم ریخت تو کون سفیدشو اونم یه داد زد .منم که دیدم آب کیرمو ریختم توش دردش گرفته سریع کیرمو کشیدم بیرون و بقیه ابمو ریختم رو باسنش.همون لحظه ای که من کیرمو دراوردم کونش یه حالتی پیدا کرد و سریع سوراخش تنگ شد و ابی که ریخته بودم توش ازش ریخت بیرون.چنان عرقی کرده بودیم که هیکل هردوتامون بوی گند میداد.ساعت حدودا 10 بود.یه چند دقیقه ای به همون حالت موندم چون نمیتونستم جم بخورم یعنی حسشو نداشتمم.بعد از چند دیقه بلند شدم و بغلش کردم و رفتیم تو حموم.یه کلاه شنا بهش دادم که موهاش خیس نشه و بعد رفتیم تو حموم.بعد ازینکه اب داغ شد و دوتایی رفتیم زیر دوش جناب حضرت کیر من که انگار عقدش خالی نشده بود باز سر بلند کرد و راست شد.رها هم که دید گفت این که کون مارو جر داد باز چی میخواد.منم یه دست کشیدم رو کسش و گفتم نوازش .باورم نمیشد رها داشت چیکار میکرد.اول لیف و صابون رو برداشت و قشنگ کیرمو لیف کشید.بعد گفت کف حموم دراز بکش.با خودم حدس زدم میخواد یه کون دیکه بده که حال کنم دیدم داره خودشو کسو کونشو میشوره.خیالم راحت شد که به یه کون این دفعه تمیز تر از قبل دعوت شدم ولی اومد و برعکس خوابید رو سینم.به حالت 69 و کیر منو تا لونجایی که راه داشت کرد تو حلقش.دادم درومد.زبون که میکشید سر کیرم میخواستم بمیرم.چند لحظه که گذشت دیدم گفت تو چرا بیکاریاصلا یادم رفته بود بهشت خدا جلومه.منم شروع کردم به لیسیدن کس رها جون.باز داشت ابم میومد.این بار قبلش بهش گفتم.بعد ازینکه کارمون تکموم شد رفتیم بیرون خودمونو خشک کردیم.اونم بعدش رفت لباسشو پوشید و رفت.منم بی حال عینهو جنازه افتادم رو تخت و خواب رفتم.ببخشید اگه بد بود.به خدا واقعی بود.نظربدید ولی وجدانا خواستین فوش بدین بگین چرا.نوشته رامین
0 views
Date: November 25, 2018