سلام اسم من نيماست 18سالمه بچه تهرانم ميخوام داستان سكسمو با دوست دخترم فاطمه براتون تعريف كنم.ماجرا از اونجايي شروع شد كه ما تقريبا دو سال پيش همديگه رو توي پارك ديديم باهم اشنا شديم بعد يواش يواش دوستي ساده مون تبديل به يه رابطه ي نزديك شد يعني شروع كرديم به زدن حرفاي سكسي و ……شبا باهم تا صبح حرفاي سكسي ميزديم كه بعد مدتي يه فكرايي به سرم زد به عبارتي ميخواسم فاطمه رو راضيش كنم كه ادرس خونشونو بده و خيلي هم طول نكشيد كه مخ شو زدم و Hدرس خونشونو گرفتم دو سه روز بعدش اس داد كه كسي خونمون نيست پاشو بيا(اينم اضافه كنم باباي فاطمه رفته بود سفر كاري به خارج از كشور فقط مامانشو خواهر كوچيكش اينجا بودن) .بلاخره زودي اماده شدمو رفتم خونشون. فاصله شون باما زياد نبود وقتي رسيدم اونجا چشت روز بد نبينه ديدم خونه نيست قصره حالاااا بگذريم. زنگه خونه رو زدم و فاطمه درو باز كرد منم رفتم تو. توي راه فكر ميكردم با اون حرفايي كه ما زديم الان يه لباس سكسي پوشيده امادس برم تو بغلم كنه و ببوستم.وقتي اومد استقبالم ديدم زيادم اشتباه فكر نميكردم يه دامن كوتاه تقريبا 20سانت بالاتر از زانوش پوشيده بود بايه تاپ سفيد كه خيلي خوشگلش كرده بود ولي وقتي اومد جلو فقط بام دست داد بعدشم رفتيم تو .داخل كه بوديم من رفتم نشستم و فاطمه هم رفتو شربت و شيريني و ميوه اورد بعد نشستيم و حرف زدين كه كم كم حس كردم بااين حرفا نميتونم كاري رو پيش ببرم باخودم گفتم نيما چه غلطي ميكني زود باش.دنبال يه بهونه بودم كه سر بحث رو باز كنم كه يه فكر خوب به سرم زد.. شربتي كه تو دستم بود رو ول كردم ريخت روم كلا خيس اب شدم بعد به فاطمه گفتم اين اگه اينطوري بمونه رنگ ميندازه بعد يه جوري بهش فهموندم كه بايد لباسامو بكنم..منو برد توي اتاقش و خودشم موند بيرون و نيومد تو تا لباسامو بكنم تا ببره فقط ابشون بكشه و سريع خشكشون كنه..وقتي رفت حموم تا كارشو بكنه منم يه دقه بعدش رفتم ببينم چيكار ميكنه (قبل اينكه بقيه شو بگم ميخواستم مشخصات خودم وفاطمه رو بگم منو فاطمه هم قد هستيم دوروبر 180سانت و وزن من 65 برا اونم 60كيلو سينه هاي فاطمه خوبه يعني در حدي هست كه باهاشون حال كرد )حالا بقيش….اروم از پشت رفتمو بلندش كردم ديدم هم ترسيده هم خجالت ميكشه. ميخواست دهنشو باز كنه كه سريع لباشو گرفتمو خوردم چسبوندمش به ديوارو سينه شو ماليدم اولش مقاومت ميكرد بعد كم كم اروم شد و شروع كرد به خوردن لبام .. منم ازموقعيت استفاده كردمو گفتم لباسارو بنداز تا جلوي افتاب خشك بشه من عجله اي ندارم چون بهم گفته بود كه مامانش چند ساعتي نمياد خيالم راحت بود..بعد اينكه لباسارو پهن كرد رفتيم تو اتاقش منكه ديدم هنوز داغه نذاشتم كار به اونجايي بكشه كه دوباره راضيش كنم سريع نشوندمش رو تخت و لباشو خوردم تو همون حالت ديدم داره با كيرم بازي ميكنه . فهميدم كه اينم حرفه اي خودشو زده به اون راه.. خوابوندم رو تختو رفت پايين و شرتمو دراورد شروع كرد به ساك زدن كيرم خيلي كارشو خوب انجام ميداد منم ديگه حس كردم كيرم داره منفجر ميشه بلندش كردمو لباساشو يكي يكي دراوردم وقتي كامل لختش كردم ديدم بدنش يه تار مو هم نداره خيلي حال كردم بعد شروع كردم ازبالا به خوردن لباش بعد سينه هاشو خوردم بعد همينطور كه ليسش ميزدم ميومدم پايين تا به كوسش رسيدم وقتي ديدمش اول چشام سياهي رفت گفتم الان ارضا ميشم نميدونين كه چي بود حالا من هي بگم وقتي شروع كردم به خوردنش مزه اش هوشو از سرم پروند صداي فاطمه هم بلند شده بود بعد چند دقيقه ديدم كه بدنش داره سفت ميشه سر منو داره بين پاهاش فشار ميده ولي به خوردنم ادامه دادم كه يك دفعه صداي جيغش بلند شد ولرزيد فهميدم كه ارگاسم شده..بلند شدمو بغلش كردم و دوباره لباشو خوردم ميخاستم بخوابونمش تا بكنم تو ديدم استرس داره فهميدم از درد پارگي ميترسه يه كم بهش ارامش دادم و سرشو(كيرمو)گذاشتم در كوسش اروم فشار دادم اونم با من به عقب حركت ميكرد دستاشو گرفتمو نذاشتم عقب بره وقتي دوباره فشار دادم يه اااااااااه بلند كشيدو گريه كرد..بعدش با دستمال خونشو پاك كردمو صبر كردم اروم بگيره بعد دوباره سرشو كردم تو اروم عقب جلو كردم و نوك سينه شو بازبونم بازي ميدادم انقدر ادامه دادم تا خودش حشر شدو گفت نيما محكم بزن دارم ميميرم منم از خدا خواسته شروع كردم به محكم تلنبه زدن.. صداي فاطمه وصداي خوردن بدنمون به هم اتاقو پر كرده بود وهمينطور كه تلنبه ميزدم لباشو هم ميخوردم ..فاطمه زبونش رو مي كرد تو دهنم و مي چرخوند بعد زبون منو با لباش ميكشيد داخل و ميمكيد.. قبلا به من گفته بود كه دوست داره هنگام سكس با كجاي بدنش بازي كني مثلا گردنش و موهاش و….ومنم همش يادم مونده بود و همشو روش اجرا كردم و هرقدر كه من ادامه مي دادم اونم بيشتر و بيشتر داغ ميكرد و حشري ميشد و با ناله هايي كه ميكرد منم ديوونه ميكرد..چون ميخواستم سكسمون طول بكشه كيرمو در اوردم وسرمو كردم وسط پاهاش وبا زبونم چوچولشو تكون ميدادم وصداي فاطمه هم بيشتر تحريكم ميكرد …يه كم كه باهم عشق بازي كرديم به فكرم زد كه از كون بكنمش وقت بهش گفتم ميخوام اين كارو بكنم كلا از اين رو به اون رو شد و بهم گفت كه خيلي بدش مياد ولي من با اصرار فراوان راضيش كردم كه بذاره فقط يه بار بكنم تو و درش بيارم ..اول كمي با زبونم تحريكش كردم بعد يه انگشتمو كردم تو وبا يه دست ديگم كوسش رو ميماليدم تا درد كمتري حس كنه و انگشتامو دوتا كردم ..وقتي ديدم يه كم سوراخش شل شده كيرمو وارد عمل كردم ولي اين بار نه اروم بلكه همشو با يه فشار كردم تو وفاطمه هم يه جيغ بنفش كشيد و هي ميگفت نيما توروخدا درش بيار منم محكم كمرشو گرفته بودمو و كيرمو چند ثانيه اي بي حركت نگه داشتم داخل كونش واي كه چه كون تنگ و داغي داشت بعد كه فاطمه اروم شد يه كوچولو تكونش دادم و كم كم به شدتش اضافه كردم و ديدم درد فاطمه تبديل شده به لذت و داره اااااه و اووووه ميكنه وقتي كيرمو در اوردم ديدم ديگه از اون كون تنگ خبري نيست تونلي شده بود واسه خودش …ديگه دلم ميخواست ارضا بشم پس به فاطمه گفتم اين بار اون بياد رو من و كار كنه …اونم خوب كارشو بلد بود يه جوري بالا و پايين ميكرد و بهم حال ميداد انگار چند ساله اين كارو ميكنه.. بعد 2 ..3 دقه حس كردم داره مياد زود فاطمه رو بلندش كردم و بهش گقتم زانو بزن و بخورش ..وقتي اومد تا قطره اخرش رو نوش جون كرد و دوباره چند لحظه اي تكون نخورد بعدش كه بلند شد فهميدم انقدر كوسشو ماليده كه دوباره ارضا شده كثافت خوبم ارضا ميشد( از نظر حجمي گفتم) چون ميدونستم دخترا بعد ارضا شدن حس بي ارزشي ميكنن نذاشتم فرصت فكر كردن بكنه سريع بغلش كردمو حرفاي رومانتیک بش گفتم و لباشو خوردم ..بعد هردو دراز كشيديم روي تختو چند دقيقه اي بيهوش مونديم…بعدش كم كم وقت رفتن ميشد و من بايد ميرفتم ..لباسام تو اين مدت خشك خشك شده بود سريع پوشيدمشون و تا دم در با فاطمه رفتم و پشت در دوباره چند دقيقه اي ازش لب گرفتمو زدم بيرون…الان كه از سكسمون خيلي وقته ميگذره هم ديگرو نديديم فقط اس بازي ميكنيم و بعضي مواقع ميحرفيم..اميدوارم كه از اين داستان خوشتون بياد البته اين داستان تخيلي نيست واقعيه و منم دلم براي اون ساعتا خيلي تنگ شده ..ممنون كه تا اخرش رو خونديننوشته نیما
0 views
Date: November 25, 2018