من روکسانا هستم البته اين اسم شناسنامم نيست اما از 12 سالگي خودم اين اسمو انتخاب کردم ميدونيد که ماما پدر ها سليقشون با ما فرق داره ، بگذريم از اين حرفايادم مياد اول دبيرستان بودم تو خ پيروزي درس ميخوندم .من دوست شدن با پسرا رو از دوم راهنمايي شروع کردم ولي همش فقط تو راه مدرسه بود صبح ها قبل از مدرسه و ظهر ها بعد از تعطيل شدن به همين خاطر هيچ اتفاقي که قابل ذکر باشه نمي افتاد ديگه پر پرش تو کوچه پس کوچه ها يه لبي اونم نه خيلي سکسي رد و بدل ميکردم .آبان ماه سال اول دبيرستانم بود که با خودم عهد کرده بودم اين کارها رو بزارم کنار و بچسبم به درس و کنکور آينده که به قول خودمون بترکونم.هر چي تيکه و متلک از پسرا ميشنيدم اصلا به روي خودم نمي آوردم کار به جايي رسيده بود که دوستام باورشون نميشد من با کسي نيستم و همشون ميگفتن تو با کسي هستي و رو نميکني خلاصه يواش يواش داشتم به اين حال و هوا عادت ميکردم که ….يه روز باروني حالم تعريفي نداشت به همين خاطر خودمو زدم به مريضي و اجازه گرفتم که برم خونه تو راه که داشتم مي اومدم حس کردم يه پسري داره بد جوري دنبالم مياد هر چي ميرم اونم مياد خلاصه واسه اينکه خونمون رو پيدا نکنه و از فردا هر روز صبح تو مسيرم آويزون بشه از سمت چهارصد دستگاه زدم تو خ پيروزي ديدم همچنان ول کن نيست رفتم تو يه لوازم تحريري به بهانه خريدن روان نويس کمي اونجا الاف کردم ولي بيرون وايساده بود با اينکه درست چهره اش رو نميديدم از تيپ و هيکل و سمج بودنش در عين اينکه مستقيم مزاحمم نميشد و از اين تيکه هاي اراجيف پرتاب نميکرد خوشم اومده بود خلاصه از اون مغازه زدم بيرون و پيچيدم تو يه کوچه خلوت که خودشو بهم نزديک کرد و گفت سلام جواب ندادن بازم تکرار کرد اين بار بهش گفتم بره و مزاحمم نشهگفت به خدا قصد مزاحمت ندارم اجازه بدي باهات حرف دارمگفتم من با شما حرفي ندارمبابا حداقل به حرفام گوش کن نخواستي برو ديگه دنبالت نميامبگو فقط زود ميخوام برم اسمم احسانه سوم دبيرستانيم ازت يه خواهش دارم قبول ميکني ؟گفتم قرار شد حرف بزني نه خواهش کني و سوال بپرسي حرفتو بگومن هفته ديگه تولدمه و با تولد خواهرم يه جا قراره بگيريم و دوستام هستند و دوستاي اونم همينطور من با کسي دوست نيستم و ميخوام جلو دوستام کم نيارم که دوست دختر ندارم ميخواستم خواهس کنم بياي نقش دوست دختر منو بازي کنيگفتم به همين خيال باش اومدم برم شمارشو که پشت يه کارت ويزيت نوشته شده بود کرد تو جيب مانتومواي اون روز تا اومدم برسم خونه خيس آب شدم مادرم گفت کجا بودي چرا مستقيم نيومدي خونه ، اين ناظم فضولمون زنگيده بود خونه آمارمو داده بودگفتم رفتم روان نويس بگيرم پول کم آوردم بعد از کلي غر و تيکه بي خيال شد .اون روز تا خود شب سر به گريبون بود از طرفي دوست داشتم تو اون سن يه پارتي برم و کلي برقصم و حال کنم ،از طرفي ميترسيدم دروغ بگه و قضيه خفت گيري باشه از طرفه ديگه ازش خوشم اومده بود و گوشه دلم جا خوش کرده بود .اون شب رو خيلي بد به صبح رسوندم صبح که رفتم مدرسه با لادن و فاطمه (صميمي ترين دوستامن هنوزم با هم هستيم) در ميون گذاشتم و گفتم به نظرتون چيکار کنم لادن که بد جوري قفل کرده بود چي بگه ،يهو فاطمه گفت بهش بگو باشه به شرطي که ماهم بيايم گفتم شماها کجا ؟؟؟لادن گفت من که نميتونم بيامفاطمه گفت ببينيد بچه ها ما اگه با هم هماهنگ کنيم ميتونيم به بهانه سينما خونرو بپيچونيم بعد سه نفري با هم ميريم من و لادن هم ايمان و حسين و با خودمون مياريم که اتفاقي نيافته اگه اين آق احسان اين شرايط رو قبول کنه معلومه يه جورايي راست ميگه ريگي به کفشش نيست و الا که هيچيبيش از اي طولش نميدم وقتي زنگيدم بهش از خوشحالي بال در آورد و وقتي گفتم شرط داره گفت هر چي باشه قبول وقتي فهميد ما 5 نفري ميخوايم بريم مهموني استقبال کرد فقط خواست کمي قبلش هماهنگ کنيم تا تابلو نشه که قضيه از چه قراره.2 روز مونده به مهموني احسان گفت چون خونشون کوچيکه و مهموناشون زياد شدن مهموني رو انداخته خونه خالش که تو خ دربنده .روز مهموني ساعت دور و بره 3 بود که بچه ها زنگ زدن گفتن ميخوان از اينجا 5 راه بيافتن ولي واسه اينکه تو خونه تابلو نشه کجا دارن ميرن 4 ميرن خونه خواهر لادن آخه لادن با شوهر خواهرش خيلي جور بود .ساعت 3.30 به بهانه کتابخونه و درس خوندن زديم بيرون به خونه گفتيم بعد از کتابخونه ميخوايم بريم سينما و از اونجا شام ميخوريم بعد ميايم .رسيدم خونه خواهر لادن من که لباس مهموني رو تو کيف مدرسه ايم گذاشته بودم سريع درش آوردم تا چروکتر نشهبچه ها حسابي افتاده بودن به خودشون بهترين لباس و خوشگلتري آرايشي که بلد بودن رو با کمک خواهر لادن رو خودشون پياده کردن منم از فرصت استفاده کردم دور از چشم مادرم يه آرايش حسابي پياده کردم رو صورتم و کلي ادکلن و ادکلن رو زدم به همه جام .ساعت کمي از 5 گذشته بود که حسين و ايمان اومدن حسين يه پرايد بدون صندوق سفيد داشت وقتي رفتيم پايين ديديم ايمان و حسين هم حسابي ترکوندن .راه افتاديم همه انگار يه جورايي تو فکر اين بوديم که چي قراره واسمون پيش بياد تو ترافيک اون ساعت روز دور و بره 6.30 رسيديم م تجريش زنگ زدم به احسان باقي آدرس رو پرسيدم از ذوق تو صداش پيدا بود باورش نشده من اونجاهام .احسان گفت يه جا وايسيد تا بيام رفتيم به سمت م دربند کنار وايساديم .يه 206 مشکي اومد پشتمون وايساد احسان از توش اومد بيرون و با لحن مهربوني سلام کرد ايمان و حسين به احترامش پياده شدن و بعد کمي با هم حرف زدن قرار شد راستشو بگيم که لادن و فاطمه دوستاي منن و تو اين مدت دوست پسرامون با هم قاطي شدن به اين خاطر احسان بچه ها رو دعوت کرده بعد من رفتم تو ماشين احسان و قرار شد بچه ها دنبال ما بيان .وقتي کمي جلوتر رفتيم احسان که انگار تا اون موقع منو درست نديده بود يهو گفت واااااااااااااااي دختر تو چقدر خوشگل شدي و تا وقتي رسيديم همش داشت از من تعريف ميکرد و تشکر ميکرد که اومدم.رسيديم ماشينا رو که پارک کرديم احسان رفت زنگ زد خواهرش و دختر خالش که انگار خيلي واسش ديدن دوست دختر احسان مهم بود اومدن و مارو به داخل راهنمايي کردن ،من که دهنم باز مونده بود تا حال يه همچين خونه اي نديده بودم 1 طبقه ويلايي دوبلکس از پله ها رفتيم بالا خواهرش بچه ها رو برد تو يکي از اتاقا تا لباس عوض کنند دختر خالشم منو به يه بهانه اي برد تو اتاقش که لباس عوض کنم بچه زرنگ ميخواست ته توي قضيه منو احسان رو در بياره داشتم آرايشمو درست راستي ميکردم که ميترا (دختر خاله احسان)رو صداش کردن ميترا نرفته احسان اومد تو وايساد به نگاه کردن من گفتم نگام نکن خجالت ميکشم جوابمو نداد بد جوري ماتش برده بود گفتم کجايي وا نري يه وقت بي هوا گفت کاش واقعا دوست دخترم بودي بهش گفتم خودتو لوس نکن الان فکر ميکنند برو بيرون الان شک ميکنند . خلاصه بعد از همه اين حرفا رفتيم از اتاق بيرون من يه لباس قرمز با پارچه ريون داشتم که داييم از ترکيه برام آورده بود اونو پوشيده بودم با يه صندل پا بند دار قرمز که بنداش دور ساق پام پيچيده شده بود .اون شب تا حدود ساعت 9 به بزن برقص گذشت کلي حال کرديم احسان يه قليون آورد و رفتيم تو تراس نشستيم به کشيدن من که حسابي سردم شده بود از احسان يه پتو خواستم احسانم که بدش نمي اومد به من بچسبه اومد چسبيد به منو پتو رو کشيد رو دوش جفتمون همين جوري که از در و ديوار حرف ميزد نفس گرمشو رو گردن و لاله گوشم نواخت با دستش داشت دستام رو نوازش ميکردبد جوري حال و هوام به هم ريخته بود اما ميخواستم وا ندم بلند شدم و رفتيم تو از اون موقع تا ساعت 10 احسان همش کارايي ميکرد که من حشري و حشري تر ميشدم خلاصه اون صب گذشت و ما برگشتيم بماند که دير رسيديم و مجبور شديم پاي خواهر و شوهر خواهر لادن رو بکشيم وسط تا بيخيالمون بشن.اون شب تا صبح دور و بره 4 و 5 با احسان اس ام اس بازي ميکردم انقدر حشرم زده بود بالا که نميدونستم چيکار کنم،احسان که فهميده بود حالم خرابه گفت فردا همه ميريم پلور اگه بپيچونم مياي خونمون منم که دلم بد جور هواي احسان رو داشت و حشرم منو پرپر کرده بود گفتم ميام .فردا صبح جمعه بود و پدرم خونه بود مونده بودم چجوري بپيچونم بزنم بيرون که لادن زنگيد و گفت ميخواد بره چهارراه کوکا خريد از پدرم اجازه گرفتم و چون ديشب مهموني بودم رفتم حموم تا اومدم بيرون و لباس پوشيدم ساعت کمي از 11 گذشته بود خودمو که رسوندم سر قرار هواي دلربايي تو خيابون به راه بود يه هواي پاييزي نه خيلي گرم و نه خيلي سرد به بچه ها رسيدم گفتن بريم گفتم من نميام اگه اومدم واسه اينه که با احسان قرار دارم فاطمه گفت به به بالاخره امسالم نتونستي طاقت بياري برو برو که خوش بگذرهوايساده بوديم که احسان رسيد به بچه ها سپردم که هر وقت خواستيد بريد خونه بزنگيد که منم بيام.سوار ماشین احسان شدم بوی ادکلن احسان ماشین رو پر کرده بود و منم که عاشق بوهای گرم و شهوت انگیزم،بعد از چند دقیقه به خونه اونا رسیدیم که احسان با ماشین وارد پارکینگ شد و بعد از پارک ماشین وارد آسانسور شدیم از حالات و احوال احسان میشد فهمید که تقریبا دیگه داره از خود بی خود میشه منم که نگو نمیدونم چرا اینهمه شهوتی شده بودم .وقتی وار خونه شدیم من مستقیم رفتم به پذیرایی و روی یکی از مبلها نشستم احسان هم یه آهنگ ملایم که معلوم بود از قبل حاضر کرده رو پخش کرد و به آشپزخونه رفت و سریع با 2 فنجون هات چاکلت و 2 برش کیک برگشت و روبروی من نشست بعد از کمی احوال و و چه خبر گفتن و از این حرفا ازم دعوت کرد بریم اتاقشو ببینم من رفتم تو اتاق و رو لبه تخت احسان نشستم احسانم اومد کنارم و شروع کرد به حرف و نشون دادن آلبوماش که یهو پرسید تا کی پیشم میمونی منم بهش گفتم با بچه ها چه قراری گذاشتیم بعد از چند دقیقه احسان اومد کنارم رو تخت نشست و شروع کرد به بوسیدن گونه هام و گردن و صورت و چشم و خلاصه منم که نتونستم دیگه طاقت بیارم تسلیم رفتار اون شدم که اومد و لب پایین منو با دندوناش به آرومی فشار داد و شروع کرد به مکیدن لبام منم که حسابی خوشم اومده بود .یه باره دیدم تو این حال و هوا احسان دگمه های مانتو منو باز کرده و با دستاش داره پشتمو نوازش میکنه منم دستام رو بردم تو لباسشو بدشو لمس کردم حرارت بدنامون خیلی بالا رفته بود و احسان سوتین منو باز کرد و با دستای گرمش سینه های منو لمس کرد من دیگه افسارم دست خودم نبود لباسشو در آوردم و اونم لبلس منو در آورد و رفت سراغ شلوارم و اونم بعد از کمی کلنجار با دگمه های شلوارم در آورد و از روی شرتم به بوسیدن کسم مشغول شد من که حسابی خیس شده بودم پایان بدنم از شهوت لبریز شده بود کشیدمش رو خودم ولی اون نیومد و شروع کرد به خوردن پایان سانت به سانت بدنم من که دیگه خودمو بخ اون سپرده بودم احسان شلوارشو در آورد و از رو ی شرت من یه کیر نه چندان بزرگ ولی حسابی شق کرده رو دیدم و در اولین فرصت تو دستم گرفتم و فشارش دادم که حس کردم اون دردش گرفت به همین خاطر ولش کردم احسان رفت سراغ شرتم و اونم در آورد منم حسابی خجالت کشیدم آخه من تا اون روز موی کسم رو نتراشیده بودم البته من خیلی کم مو هستم و چون موهای بدنم کمی روشنه خیلی خودشو نشون نمی ده احسان با زبونش با کسم بازی می کرد و حسابی اونو میلیسید بعد اومد بالاتر روی نافم و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام و با دستش با کشم بازی میکرد هر از گاهی با انگشتش سوراخ کونم رو نشونه میگرفت گه من اولش کمی دردم میگرفت ولی بعد دیگه عادی شده بود و خوشم میومد اونم با ترشحات کسم دستشو سوراخ کونم رو خیس میکرد و انگشتشو بیشتر فرو میکرد بعد از دقایقی احسان خوابید و منو کشید رو خودش کیرش رو درست گذاشته بود لای کسم و با یه دست سینه هام رو با دست دیگه اش هم با سوراخ کونم ور میرفت درست یادم نیست چقدر طول کشید که من تو همون حالت ارضا شدم و بی حال روی احسان افتادم اما اون هنوز ارضا نشده بود از زیرم اومد بیرون و منم دمر روی تخت افتادم که دیدم احسان با نمیدونم چی کون منو کیر خودشو لیز کرده بود منم از ترس اینکه بره تو کسم دستمو بردم گذاشتم رو کسم احسان کیرشو گذاشت در سوراخمو به آرومی فشار داد تقابل تنگی کون منو کیر احسان با اون چربی زیاد طول نکشید و کمی از کیرش رفت توی کونم که من از درد جیغ زدم و خودم رو به جلو کشیدم و کیرش در اومد که یک دفعه داغی شدیدی رو پشت کمرم حس کردم که مثل مواد مذاب به تنم میریخت اما بسیار گرمای دلپذیری بود و احسان هم بعد از کمی آه و اوه کردن و خالی کردن آبش روی تنم روی من خوابید و آبشو حسابی به تنم مالید.ما بعد از این سکس نیمه کارمون رفتیم حمام و من موهام رو بالا بستم تا خیس نشه …….حتما داستان حماممون رو هم براتون مینویسم جالبه ایشالا بعدراستی اگه دو ست داشتید نظر بدید ممنون.نوشته روکسانا
0 views
Date: November 25, 2018