اواخر تابستون امسال تو اینترنت با پسری آشنا شدم . اول فقط برا یه آشنایی ساده اما به مرور زمان رابطمون چیز تر شد اوایل کارمون اس ام اس بازی و گاهی هم زنگ زدن به هم بود ؛ اون موقع ها یکم با هم رو در بایسی داشتیم .کم کم که با هم راحت تر شدیم و تو پیام هامون از سکس صحبت میکردیم .تا این که برای اولین بار قرار شد بیاد به شهر ما تا همدیگرو بینیم (اون تو یکی از شهر های مرکزی ایرانه و من شمالم)خونه ی پسر خالش اینجا بود و قرار شد بره خونه ی اون . اوایل بهم میگفت که پسر خالش ازدواج کرده اما کمی که پیش رفتیم این دروغشم در اومد میگفت میترسه که با هم راه بیافتیم تو خیابون که یهو کسی مارو ببینه و خدایی نکرده آبرو ریزی بشه بخاطر همین قرار شد بریم خونه ی پسر خالش که کمی از شهر دوره و جای دنجی و کسی مزاحممون نمیشه خب سرتون رو درد نیارم ، سر قرار حاضر شدم و اومد دنبالم . اونقد که تو عکسی که بهم نشون داده بود خوش تیپ بود در حقیقتش اونجوری نبود اما در نگاه اول ازش خوشم اومد . بچه ی باحالی بود .رفتیم تا رسیدیم به خونه . عین دزد ها وارد شدیم و بعد از چند دقیقه پسر خالش از خونه رفت .اومد کنارم نشست و یه چایی برام ریخت . یکم حرف زدیم تا اینکه آروم آروم دستشو انداخت روی شونه ام . سرمو که بالا گرفتم دیدم عملا تو بغلش نشستم .وقتی حرف میزد و بر میگشتم تا بهش نگاه کنم فاصله ی بین صورت هامون کمتر از چند سانتیمتر بود .تا اینکه دلو زد به دریا و لبهاشو گذاشت روی لبام .از این کارش متعجب نشدم اما خیلی هم خوشم نیومد . و راستش چون اولین بارم بود که این مهم رو تجربه میکردم یکم استرس داشتم .(اما اون اولین بارش نبود ، بین اس ام اس هامون ازش پرسیده بودم و بهم گفته بود که قبلا سکس داشته )چند دقیقه ای به لب خوردن و آشنایی بنده با این حرکت گذشت تا اینه جسارتش بیشتر شد اول از همه مقنعه ای که سرم بود رو برداشت و منو روی زمین خوابوند . خودشم روم بود . وزنش یکم اذیتم میکرد اما یه حس جالبی بود مخصوصا که کیر شق شدش چسبیده بود به تنم چند دقیقه ای دو همون وضعیت با لبهای هم بازی کردیم تا این که رفت سمت لباسم تا درش بیاره این یه مورد دیگه برام غیر ممکن بود . از طرفی من تا بحال بدون لباس جلوی کسی نمونده بودم حالا اون داشت این کارو میکرد .سعی میکرد مانتویی که پوشیدم رو در بیاره (مانتوی من مثل یه پیراهن بود دکمه یا زیب یا چیزی مثل این نداشت)دستهاشو میگرفتم و مانع این کارش میشدم ، وقتی نا آرومی منو دید چند دقیقه ای همچین لبی ازم گرفت که هیچ وقت یادم نمیره .این بار که مانتومو گرفت دیگه نتونستم کاری کنم .مانتو و لباس زیر و هر چی که پوشیده بودم رو با هم بالا کشید تا اینکه رسید به سینه هام .نه گذاشت و نه برداشت شروع کرد به خوردنشون . یه سیمنو با دستش میمالید و اون یکی رو میخورد و این کارو تکرار میکرد و تکرار میکرد .دیگه اخطیارم دست خودم نبود ، کارش دیوونم میکرد . یه حس عجیب که باعث میشد دلم بخواد جیغ بزنم .خورد و خورد و خورد تا اینکه سیر شد و رفت پایین تر ، وقتی شکمم رو میخورد موای صورتش که میخورد به بدنم یکم قلقلکم میداد . روی پاهام نشست تا با حوصله دکمه ی شلوارمو باز کنه این کارش برام مث زنگ خطر بود . خودمو جمع و جو ر کردم و بلند شدم . دستشو محکم گرفتم که این کارو نکنه و دکمشو باز نکنه . این یه مورد دیگه اصلا امکان نداشت ، تا همینجا هم باورم نمیشد این کارو کردم .با هر زور و زحمتی بود دکمشو باز کرد و یکم کشیدش پایین . حالا جلوی هم نشسته بودیم و به هم نگاه میکردیم و دستشو میکشید روی رون هام . از اون اصرار و از من انکار . تا اینکه دوباره روم خوابید .وقتی وزنشو مینداخت روم دیگه نمیتونستم کاری کنم .شرو کرد به خوردن گردن و گوشم این کارش مثل بستن دست و پام بود . همین بین با پاهاش شلوارمو کامل از تنم در آورد .بهترین بخشش اینجا بود که شورتم هنوز تنم بود .دیگه وقتی شلوار از تنم در اومد کارمون به جای عشق بازی شده بود کشتی .اونم بپیچ و من بپیچ از ور اتاق به اونور اتاق .سعی میکرد منو بخوابونه و من سعی میکردم بهش پشت نکنم .این بین نمیدونم کجا کار از دستم در رفت که یهو قافل گیرم کرد . شورتمو کشید پایین و کیرشو گذاشت سر کونم . این کارش چند ثانیه بیشتر طول نکشید .من تا حالا نداده بودم وبخاطر همین سوراخش خیلی تنگ بود وقتی گذاشتش پشتم اشک تو چشمام جمع شد .آهم رفت هوا و اینکارم انگار بهش انرژی میداد . به نفس نفس افتاده بودم . تا اینکه بعد چند تا تقه زدن آبش اومد .نفس راحتی کشیدم .رفت تا کیرشو تمیز کنه من بلند شدم و لباس هامو که هر کدوم یه جای اتاق افتاده بود رو برداشتم .یه چای برام ریخت و کنارم نشست و بغلم کرد. بازم با هم ور رفتیم و شیطت کردیم تا اینکه یهو صدا ی بوق ماشین پسر خاله اومد و خیلی سریع خودمون رو جمع کردیم.بعد از اون روز چند بار دیگه و با صلح و صفای بیشتر ا هم بودیم که اگه عمر کفاف بده باز مینویسم . ببخشید که خوب ننوشتم . من انشام خوب نیست . اینم مثلا خاطره است دیگه . تو بعدیا جبران میکنم .نوشته …
0 views
Date: November 25, 2018