اولین سکس دانشجوی پزشکی

0 views
0%

سلام من امیرم 22سالمه دانشجوی پزشکیاول کار بگم داستانم(در واقع خاطره م) زیاد سکسی نیس.با دوس دخترم بهاره (مستعار) تو دانشگاه آشنا شدم من ترم 3پزشکی بودم اون ورودی جدید بود.یه دختر مغرور خوشگل خوش تیپ و… خلاصه از نظر من همه چی تمومهمه پسرای دانشگاه از همون اول دنبالش بودنقدبلند و چارشونه با هیکل پر و صورت گرد و زیباحالا قضیه اینکه چه سختی ها کشیدم و چه کارا کردم تا بهش رسیدم بماند… تازه وقتی باهاش آشنا شدم و دیدم چه دختر خودساخته ای هستش و اخلاق مردونه ای داره یه دل نه که هزار دل عاشقش شدمزندگی سختی داشته ولی با پایان سختی هاش تونسته درس بخونه و با یه رتبه خوب پزشکی قبول شهکنار درس تو یه آموزشگاه هم کار میکنهما بچه های پزشکی بخاطر رفت و آمدامون و اینکه خیلی شبا تو بیمارستانیم و وقت اومدن و رفتنمون معلوم نیس شرایطمون با شرایط خوابگاه نمیخونه برا همین اکثر بچه ها مثل من و بهاره بیرون خونه میگیرنوقتی میگم بهاره خیلی دختر خودساخته ای هستش یعنی تا اینقدکه هم خرج اجاره خونه و مخارج زندگیش رو درمیاره هم با پس اندازاش یه ماشین خریده خداییش خیلی حال میکنم با این اخلاقاش من با اینکه پسرم و خیلی شرایط خونوادگی بهتری داشتم نمیتونم ولخرجی هام رو کنار بذارم (مقدمه م طولانی شد)اولای تابستون بود که دیگه رسما با هم رفیق تریپ لاو شدیم بخاطر تعطیلات کمتر میتونستیم همدیگه رو ببینیم ولی رابطه مون همچنان با اس و تلفن ادامه داشت…ترم جدید شروع شد و ما تقریبا هر روز همدیگه رو تو دانشگاه یا بیرون میدیدیماولین بار که دعوتش کردم خونه رو یادم نمیرهبا هزار مصیبت بچه ها(همخونه هام) رو راضی کردم که خونه نیان تا بهاره اومدانقد از چیزای مختلف حرف زدیم که اصلا نفهمیدم چطور وقت گذشت… خدا شاهده اصلا فکر سکس هم باهاش به ذهنم راه نمیدادمخیلی پاک و معصوم بود از یه طرف هم نمیخواستم کاری ازم سربزنه که بهم بی اعتماد شهولی واقعا از نظر سکس تحت فشار بودم و باید با کسی سکس داشتمدختری که باهاش بودم اسمش نازی بود 24سالش بود و مطلقه فقط برا سکس باهاش بودم خودشم میدونست و میگفت اونم فقط پولشو میخوادخیلی برام لذتبخش بود سکس با کسی که دوسش داشتم همین که تو بغلم حسش کنم فکرش هم دیوونه کنندستهر بار که نازی رو میکردم آبم که میخواست بیاد بهاره رو تو بغلم تصور میکردم واقعا لذتبخش بودتا اینکه دل رو به دریا زدم یه روز بهش گفتم…. سریع گارد گرفت و گفت-امیر اگه میخوای امیر تو ذهنم رو خراب نکنی دیگه هیچوقت حرفشم نزن-ولی… بهاره…-هیچی نگوووووتا آخر مسیر و تا وقتی برسم خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد.واقعا به سیم آخر زده بودم تا این حد که میگفتم یا باهام سکس میکنه یا قیدش رو میزنم نمیدونم چرایه حس بد داشتم نسبت به اینکه قبول نمیکرد باهام سکس داشته باشهچند روز با اس هایی که میدادم سعی کردم راضیش کنم ولی خداییش به هیچ صراطی مستقیم نبود… یه روز دیگه واقعا خسته شده بودم از اینهمه التماس کردنم بهرحال منم مردم دوس ندارم غرورم رو بشکنه… پنجشنبه بود و میدونستم کلاس نداره اول صبح بهش اس دادم-سلام صبح خانومم بخیر خانومی امروز چیکاره ای؟ وقت داری بریم بیرون؟-سلا عزیزم صبح شما هم بخیر یکم خرید واسه خونه داریم عصر هم باید یه سر برم آموزشگاه ساعت چند میتونی آماده شی بیام دنبالت؟-از همین الان آماده ی آماده ام هروقت اومدی زنگ بزن بیام سرکوچه-باشه می بینمت.ساعت نزدیک 9 بود که رسید… سوار ماشین که شدم دست دادم باهاش عادت داشت وقتی با کسی دست میداد یکم دست طرف رو تو دستش فشار میداد این بار این حس واقعا برام دیوونه کننده بود-کجا بریم؟-بریم یه جا یکم بشینیم…-کجا؟-فرقی نمیکنهرفت سمت رستوران نامزد دوستش اول صبح بود و رستوران خیلی خلوت بودسر یه میز کنار پنجره ای که با خیابون بود نشستیم گارسون اومد که چی میل دارین ماهم فقط نوشیدنی سفارش دادیم 2تا دلسترتمام مدت هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد فقط زل زده بود به خیابون و ماشینااز تو جیبم الکل گندمی رو درآوردم و یه کوچولو ریختم ته گیلاسمبهاره کاملا با آرامش و بدون اینکه چیزی بگه گیلاس رو ازم گرفت و الکل رو خالی کرد رو زمین دوس نداشت بخورمکل مدت یا داشت با گیلاسش ور میرفت یا به خیابون زل زده بود با یه آرامش خاص تا اینکه صبرم تموم شد-بهاره-هوم؟ (درحالیکه باز نگاهش به خیابون بود و گیلاس رو داشت میبرد سمت دهنش)یه لحظه از اینکه بهم توجه نمیکرد عصبی شدم و گیلاس رو از دستش کشیدمحس کردم عین دختربچه ها معصومه نگاهش دیگه کاملا به من بود که گفتم-من دیگه خسته شدم-خب؟-خب هیچی دیگه…اومد بین حرفم-خلاصه ش کنمن باز حرفمو خوردم-چیزی که میخوای آخر بگی رو اول بگودیگه طاقتم تموم شد-یا امشب میای کنارم یا دیگه نه من نه توچند ثانیه تو صورتم خیره شد و سوئیچ رو برداشت زد بیرون… فکر کردم دیگه قهر کرد و رفت ولی بعده اینکه پول رستوران رو حساب کردم دیدم جلو رستوران تو ماشین منتظرمهمیترسیدم چیزی بگم از اینکه راستی راستی رابطه مون به ته رسیده باشه میترسیدم از تنها شدن از اینکه نباشه خیلی دوسش داشتم خیلی…هیچی باهام حرف نمیزد حس میکردم یه بغض گنده تو گلوشه ولی هیچی نمیگفت عین یه مرد همه چی رو میریخت تو خودش یه سیگار درآوردم و گذاشتم لای لبم دنبال فندک میگشتم که یهو بهاره از لای لبام کشیدش بیرون لای انگشتاش مچاله ش کرد و انداختش بیرون دیگه از کوره در رفتم-هووووی… چه خبرته-الکل میخوری… سیگار میکشی… امیر حس میکنم اصلا نمیشناسمت-درمورد پیشنهاد امشبم فکر کن-کردم-خب؟-نِ می یام…-نگه دار من همینجا پیاده میشم-میرسونمت-میخوام پیاده برمنگه داشت و پیاده شدم. منِ… نه گذاشتم نه برداشتم زنگ زدم به نازی گفتم عصر بیاد خونه(یادم رفت بگم آخر هفته بود و بچه ها رفته بودن خونه هاشون)عصر نازی اومد و خلاصه حسابی گرم کردمش بودیم که زنگ درخورد شلوارک و رکابیم رو سریع تنم کردم و رفتم دم در… بهاره بود… کلی به خودش رسیده بود… یه شال مشکی که صورتش رو هزار برابر سفیدتر نشون میداد با یه آرایش خیلی کم و ملایم… خشکم زده بود همینجوری فقط نگاهش میکردمیه لبخند زد و گفتم دعوتم نمیکنی بیام تو؟مونده بودم چی بگم دلم میخواست زمین دهن واکنه و منو ببلعه… دهنش رو باز کرد که یه چیزی بگه یهو نازی داد زد امیر کی بود؟؟؟لبای بهاره داشت میلرزید-امیر…تو…-بهاره توضیح میدم… نرو…از بازوهاش چسبیده بودم و نمیذاشتم بره که داد زد-ولم کن…از ترس همسایه ها ولش کردم ولی دنبالش رفتم-بهاره وایسا… توضیح میدم… وایسا لعنتی…سوار ماشین شد و به حدی گازشو گرفتم که حس کردم من که کنار ماشین بودم رفتم رو هوابقیه قضایای اون روز که نازی رو راهی کردم رفت و… و چند روز بعدش و منت کشی های من بماند…2هفته گذشته بودجمعه صبح بود بهش اس دادم-میخوام ببینمت-که چی؟-فقط برا آخرین بار-فقط برا این میام که هرچی ازت دستمه پس بدم-باشه قبول-آماده شو میام دنبالتآروم آروم داشت برف میومد خیلی زیبا بود والبته هوا هم خیلی سرد بود تو این 2هفته انقد دپ میزدم بیشترکلاسا رو یکی درمیون میرفتم که حداقل تو دانشکده چشمم بهش نیفته واقعا ازش خجالت میکشیدم قد میرزا کوچک خان هم ریش و سبیل درآورده بودم(مبالغه کردم)سریع رفتم سرخیابون و یه دسته گل پر از رزهای صورتی گرفتم که بهاره دوس داشت با یه دسته گل سرکوچه منتطرش موندم تا رسید سوار ماشین که شدم سلام کردم و دسته گل رو گرفتم سمتش یه لبخند زد و گفت-برا منه؟-(من با خوشحالی فکر کردم منو بخشیده سریع جواب دادم) بلهدسته گل رو ازم گرفت نه گذاشت نه برداشت از شیشه انداختش بیرونخواستم بگم چرا همچی میکنی روانی و… کلی پول پاش داده بودم… جلو خودمو گرفتمبه حدی با سرعت رانندگی میکرد که چسبیده بودم کف صندلیاونایی که ارومیه هستن بند رو میشناسن حتما داشت میرفت سمت بند هیچی نمیگفت حس میکردم بیشتر غرق آهنگه و اصلا متوجه حضورم نیس-بهاره… باید باهات حرف بزنم-بگو… میشنوم…از صداش کامل معلوم بود بغض کرده-بهاره بغض نکن-مهمه؟-بخدا داغونم میکنی-هه-توروخدا بغض نکن…نفس عمیق کشید و یه کنار ماشین رو نگه داشت ترانه ابی به جاییش رسیده بود که میگفت منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست…روشو سمت من برگردوند از پشت عینک معلوم بود چشاش نرگسی شدن-امیر تو چیکار کردی…و گریه زاری ش گرفت-ببخشید… بهاره ببخشید…منم گریه زاری م گرفته بود تند تند ازش معذرت میخواستم صورتشو گرفته بودم تو دستام اون گریه زاری میکرد و من با گریه زاری معذرت میخواستمپیشونیش رو نزدیک پیشونیم آوردم و چسبیدم به پیشونیم حالا هردومون داشتیم گریه زاری میکردیم یه لحظه چشامو بستم نمیدونم چی شد که یهو حس کردم لباش رو لبامه لبامو رو لباش تکون میدادم اونم همین کارو میکرد هر لحظه ولع مون بیشتر میشد سرشو محکم فشار میدادم سمت خودم ولباشو میمکیدم تا خودشو ازم جدا کردپرسیدم-خوبی؟-نه-بیا پایین من رانندگی کنمجاشو باهام عوض کرد سرشو تکیه داده بود به پشتی صندلی] نمیدونستم دارم چیکار میکنم فقط داشتم میروندم سمت خونه بهاره هم هیچی نمیگفت فقط بلند بلند نفس میکشید انگار همه جسم و روحشو گذاشته بود دراختیارمدستش که رو رون پاش بود رو گرفته بودم و میگفتم آروم باش جفتمون منگ بودیمرسیدیم خونه دستام به حدی میلرزید که نمیتونستم سوئیچ رو بچرخونم تا در قفل شه و نمیتونستم در خونه رو باز کنمتو حیاط که رفتیم بازوم رو دور بازوهای بهاره حلقه کردم و با هم تا خونه رفتیمدر رو که بستم شروع کردیم لب گرفتن از همکاملا خودشو در اختیارم گذاشته بود جفتمون تند تند نفس میکشیدیم محکم به خودم فشارش میدادم کیرم که بهش میخورد خیلی حس خوبی داشتم دستمو کرده بودم زیر شالش با موهاش بازی میکردم و لباشو میخوردم زبونمو میکردم تو دهنش میچرخوندم زبونشو میگرفتم تو دهنم مک میزدمدستمو انداختم پایین زانوهاش و مثل پر بلندش کردم تا ببرمش سمت تختم لبامو از رو لباش جدا نمیکردم نکنه حرفی بزنه یا ممانعت کنهانداختمش رو تخت خودمم نیم خیز رفتم روشکاپشن و پلیورم رو در آوردم بهاره هم داشته سریع دکمه های مانتوش رو باز میکردفقط صدای نفس نفس زدنامون شنیده میشدپیرهن و رکابیم رو هم در آوردم فقط یه شلوار تنم بود و بهاره هم یه تاپ مشکی و شلوارروش دراز کشیده بودم و مرتب کیرمو از زیر شلوار میمالوندم بهش و لباشو میخوردمخیلی حس قشنگی بودحس میکردم نزدیکه آبم بیاد یکم بلند شدم زیپ و دکمه ی شلوارم رو باز کردم و با شورتم یه جا کشیدمش بیرونکیرم مثل فنر پرید بیروندستمو بردم سمت شلوار بهاره که دکمه ش رو باز کنم-امیر درنیار-چرا-من دخترم-نترس نمیخوام بکنم-نمیکنی هابا یه لبخند بهش اطمینان دادم و شورت و شلوارش رو باهم کشیدم پایینانقد گیج و منگ بودم اصلا توجه به شکل و حالت کسش نکردمبهاره زیباترین خانم دنیا برام بودکیرمو کردم لای رونای تپلش دستمم از زیر تاپ و سوتینش رسونده بودم به سینه ش و داشتم میمالیدملبام رو لباش بودحس کردم داره آبم میاددستمو بردم رو چوچول بهاره و تند مالیدمشتند تند درگوشش میگفتم دوست دارم… بهاره… خیلی دوست دارم… خیلی دوست دارمداشت آبم میومد… کنار عشقم… لحظه ای که آرزوشو داشتم…تند تند اسمشو صدا میزدم… بهار… بهار… بهاره… یه آآآآه کشید و یه لحظه بدنش منقبض شد منم آبم اومدانگشتاشو کرده بود لای موهام و با موهام بازی میکرداز لبخندی که میزد معلوم بود راضیهالان یه ماه از اون روز میگذرهمن دور نازی رو خط کشیدمروز به روزهم رابطه مون با بهاره داره عاشقونه تر میشه ولی هنوز بعده اون دیگه سکس نداشتیم.امیدوارم خوشتون اومده باشه من که با عشق نوشتم.نوشته‌ hot boy

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *