اولین سکس رویا

0 views
0%

بيشتر داستان هاي اينجا رو خوندم …. بعضي داشتان ها واقعا خوب بودن و واقعي اما دركمال تعجب ديدم كه پايينشون هزار تا فحش خوردن . اگه ميخوايين فحش بدين لطفا همين جا نگه دارين و ادامشو نرين . ممنونمن رويام . بچه تهران . 20 سالمه ….. يه دختري كه در نظر خانواده و دوستان كاملا اروم و مودب ولي در باطن خيلي شيطون و هات . قد و وزنم متوسطه ….. خوبه و تا حالا كسي ازم انتقاد نكرده . سينه هاي 75 اي و رنگ پوست سبزه . جريان مال يك سال پيش ِ كلاس كامپوتر ميرفتم و كلاس زبان و دنبال كتاب هاي كنكور و كلا خيلي سرم شلوغ بود . يه شب داشتم برميگشتم خونه كه يه ماشيني افتاد دنبالم بهم گير داد . محلش نذاشتم چون خيلي خسته بودم و فقط ميخواستم زودتر برسم خونه . رسيدم يه جاي نسبتا خلوت … با ماشين پيچيد جلوم شيشه رو داد پايين گفت اين شماره ي منه يه بار زنگ بزنين اگه خوشتون نيومد ديگه نزنين … خواهش . شمارشو گرفتم و گفتم هرجور راحتي ( تكيه كلام منه ) يكي دو روز بعدش بهش اس دادم… شيطنم گل كرد . اسمش شهاب بود . 30 ساله …. مهندش عمران . هيكل خيلي توپي داشت . چند باري با هم قرار گذاشتيم و رفتيم بيرون . همش گپ ميزديم و خيابونا رو متر مي كرديم . 3 ماه از دوستيمون ميگذشت … يه بار دير وقت بود بعد از كلاس زبانم اومد دنبالم . من بايد ساعت 9 خونه بودم و ساعت 730 بود كه منو از جلوي آموزشگاهم برداشت و گفت وقت خوبي داريم كه بگرديم منم گفتم آره تا ساعت 9 وقت دارم . يكم كه گشتيم گفت رويا ساختموني كه با برادرم شاهين روش كار مي كنيم رو ديدي ؟ گفتم آره چند بار كه از اون طرفا رد شديم خودت نشونم دادي ولي خب از دور . ( گفت ميخواي بريم يه نگا بندازي ؟ دوست داشتم ببينم گفتم باشه بريم . وقتي وارد ساختمون شديم كاراش تقرريبا تموم شده بود . رفتيم طبقه سوم . همه جارو بهم نشون داد . خيلي ساختمون شكي بود و خوشم اومد به شوخي گفتم شهاب اين واحد رو بفروش به من . بعد از يكم شوخي و مسخره بازي بهم نزديك تر شد مقابلم وايساد … تاريك بود چون هنوز هيچ چراغي نبود تو ساختمون … هنوز بعضي كاراش مونده بود آخه . وايساد و دستاشو قلاب كرد دور گردنم … چشاش برق ميزد تو تاريكي …. هردمون ساكت بوديم . آروم آروم صورتشو نزديك تر آورد و منم كه عاشق لب …. چشامونو بستيم و رفتيم تو حال … به قدري كافي فيلم ديده بودم كه خيلي چيزا رو بلد باشم . شالمو از سرم باز كرد و مانتومو درآورد و گذاشت يه گوشه دستاش روي سينه هام … دستم روي كيرش ….. زيپ شلوارشو باز كردم … كيرش ناز و خواستني بود …. گرم ِ گرم . انقدر با همديگه ور رفتيم كه شهوت از چشامون مي باريد . گفت رويا بيا تو اتاق خواب . يه فرش كوچيكي هست اونو باز كنيم دراز بكشيم كه راحت باشيم . رفتيم فرشو باز كرديم . شهاب لخت شد و لباساي منم دراورد .. سردم شده بود آخه هواي پاييزي بود و ساختموني كه خالي بود و سردددددددد . منو خوابوند روي فرش و پاهامو داد بالا ….. كيرش روي كوشم سر ميخورد … لب تو لب شديم …. مي ترسيدم كيرش بي هوا بره تو كوسم و بيچاره بشم ولي شهاب خودش حواسش بود … گفت رويا ميخوام ارضات كنم …. ارضا كردن من سخت خداييش . انقدر با كيرش روي كوشم بازي كرد كه خسته شد …. سرشو برد پايين و ليسش زد …. حس پرواز داشتم . پایان تلاششو كرد تا ارضا شدم ….. گفت برگرد بذارم كونت …. مي ترسيدم ميدونستم درد داره … از دوستام شنيده بودم … ولي حتي اگه مخالفت هم ميكردم بازم شهاب كار خودشو ميكرد ….. با اينكه ارضا شده بودم ولي شهاب باز تحريكم كرد … گردنمو مي بوسيد و گوشمو ميخورد با سينه هام بازي ميكرد … كوسمو مي ماليد … خودم رضايت دادم و برگشتم ….. كونمو داد بالا و كيرشو كه خيس شده بود گذاشت دم كونم … گفت رويا يه ذره تحمل كني تموم ميشه . آروم آروم فشار داد …. وااااااااااااااااااااااااااي انقدر وحشتناك درد گرفت كه فقط جيغ زدم . شهاب وايساد و تكون نخورد … چند لحظه بعد يه فشار ديگه … خيلي برام سخت بود . گفت شهاب بي خيال شو تورو خدا من نميتونم تحمل كنم . انگار كه منتظر همين التماس من بود تا وحشي بشه …. دستشو گرفت جلو دهنم و يه فشار محكم …….. داغووووووووون شدم . اشكم دراومد . بيصدا گريه ميكردم خيلي درد داشت . اشكام خورد به دستش تازه به خودش اومد . كلي قربون صدقه ام رفت و عذرخواهي ولي چه فايده باز كار خودشو ميكرد . كم كم ديگه آروم شدم . شهاب تلمبه ميزد و نفساش كاملا نامنظم شده بود . منم آه و ناله م دراومده بود … اسمشو صدا ميزدم ……. با شنيدن اسمش حشري تر ميشد . خودش بعدا گفت كه خيلي خوشش اومده بود وقتي با اون حالت خماري ميگفتم شهاااااااااااااااااااااااب . كونم باز شده بود و راحت تلمبه ميزد . 20 دقيقه گذشت … خسته ي خسته بودم . گفت دراز مي كشم بيا رو من . دراز كشد رفتم رو كيرش …… واي دردش بتر شد . اين حالت انگار سخت تر از همه ي حالت هاست . ميگفت بالا پايين شو اما درد مي پيچيد تو وجودم نمي تونستم . باسن منو نگه داشت با دستاش و خودش تلمبه زد . ديگه هرچي بود آه و ناله ي من و صداي شهاب بود … خيلي حال ميداد ديگه عادت كرده بودم انگار . وحشي و خفن شد تلمبه هاش …. و با يه حركت سريع و محكم كيرشو تا دسته جا داد تو كونم و نگه داشت و آبشو ريخت تو كونم و بيحال افتاد ……. يكم كه به خودمون اومديم يه لب اساسي از هم گرفتيم و ازم تشكر كرد و گفت ببخش اذيتت كردم . گفتم شهاب پا شو كه ديرم شده . سريع آماده شديم و منو رسوند دم خونمون . ديگه ادامه ي جريانات خودمو با شهاب تعريف نمي كنم و همين شروعش فكر كنم كافي باشه . بدرودنوشته رویا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *