سلاماسم من سجاد.امروز عضو شدم روزای زیادی بود ب سایت داستان سکسی سری میزندم واقعا جای باحالیه.من 19 سالمه.تازه گواهی نامه گرفته بودم و بخاطر یه مشکل خانوادگی مجبور بودم هفته ای ی بار برم مسافرت کاری.تو راه بودم هوای داشت دیگه تاریک میشد.کنار جاده یه 206 وایساده بود.داشتم کمکم بهش نزدیک میشدم که یه خانومی دستشو تکون داد.اولش فکر کردم داره با بغل دستی حرف میزنه ولی وقتی که ردش شدم از اینه وسطی داشتم نگاهشون میکردم که متوجه شدم با من بود.یکمی از جلوتر دور زدم برگشتم پیششون.پیاده شدم.گفتم ببخشید شما برا من دست تکون میدادی.گفتبله میتونین کمکمون کنی.دو نفر بودن هر دو خانوم فکر کنم هم سن بودن حدودا 28.گفتم بله تا جایی که بتونم.گفت ماشینمون خراب شدهیه نگاهی به ماشین کردم پنچر شده بود و بنزینی هم نداشتخلاصه بعد پنچری با ماشین خودم یدکش کردم تا پمپ بنزین و کارای ماشین رو به راه شددیگه ساعت 10 شب شده بود من خسته دیگه توان هیچ کاری رو نداشتم.پیشنهاد دادن بریم برا شام.بعد اسرار موافقت کردم و رفتیم .در طول صرف شام سوالای پرسیدن ازم منم با خستگی پایان جواب دادم.که یکی از خانوما که اسمش سمانه بود گفت سجاد حالت خوبهجواب دادم اره فقط خیلی خستم.مریم که بغل دستی نشسته بود گفت شرمنده جبران میکنیم.سمانه گفت اره پدر جبران میکنیم.اولش حرفاشونو زیاد جدی نگرفتم ولی بعد که اومدیم بیرون سمانه گفت میتونی رانندگی کنی؟؟؟؟گفتم اره پدر هنوز نمردم که یه دفعه خندشون گرفت من تعجب کردم تو دل میگفتم خدایا چیز خنده داری زدم.خلاصه راه افتادیم که رسیدیم به یه شهر که خونه این دو تا خوشگل هم بود(انصافا خیلی خوشکل بودن بعضی وقتا که دولا میشدن داشتم کمکم راست میکردم) منو به خونشون دعوت کردن.منم بعد کلی ناز قبول کردم (ولی از خدام بود که برم یه دوشی بگیرمو تخت بگیرم بخوابم)رسیدیم خونه مریم و سمانه سریع رفتن لباس عوض کردن هر دو تاشون تو یه اتاق رفتن.منم داشتم از سر کنجکاوی خونه رو دید میزنم .که یه دفعه چشم خود به این دوتا.هر دو یه لباس سکس پوشیده بودن.گفتم یا خدا هر دو زدن زیر خنده.سمانه گفت نترس میخوام خستگیتو از تنت در بیارم.قلبم داشت با پایان قوا میتپید.دستام سرد شده بود.گلوم خشک داشتم از ترسم میلرزیدم.که مریم گفت معلومه بار اولته داری از نزدیک سکس میکنی.دهنم قفل شده بود.هیچ جوابی ندادم.که سمانه اومد جلو بغلم کرد بوسید گفت خیلی خوش میگذره باور کن.بعد کلی حرف زدن اروم شدم.رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون.که سمانه نزاشت لباس بپوشم گفت بیخیال بابا.مریم زیاد نمیخواست سکس کنه ولی سمانه داشت از چشماش شهوت میریخ.سمانه برگشت به مریم گفت اجازه هست مریم با سر جواب داد برو پدر جنده.من با سمانه رفتم تو اتاق اولش خودش داشت همه کارو میکرد ولی دیگه ترس منم ریخته بود با فیلمایی که دیده بودم یواش یواش شروع کردم به دست زدن به سمانه.برگشت بهم گفت نه پدر بلدی و ما خبر نداشتیم.کفتم خب ماهم اینیم دیگه.سمانه گفت باشه شروع کن ببینم چقدر مردی.یه جورایی شاد بودم اول از همه لباسه شو کامل در اوردم که گفت عجولم که هستی گفتم خب اینجوری یاد گرفتم.هیچی نگفت و خودشو کامل در اختیارم گذاشت.اول خواستم ازش یه لب بگیرم ولی دروغ نباشه تاحالا چنین کاری نکرده بودم پس رفتم سراغ سینه هاش خیلی ناز بودن وقتی کردم تو دهنم یه حس خاصی داشتم میخواستم با پایان وجودم بخورمش خیلی خوش مزه بود باورم نمیشد اینجوری باشهداشتم سینه هاشو میخوردم که سمانه گفت بچه مگه نوارت گیر کرده برو پایین خب….منم رفتم سراغ نافش که از داستان های سکسی یاد گرفته بودم زبونمو که زدم سمانه یه اههههههههی کرد ولی من خوشم نیودمسریع در شدم رسیدم به کسش.یه کس تپل خوشگل نرم بود سفید و صورتی هم بود یه بوی خاصی هم میداد. داشت قلبم وایمساد.نفسم تند تند شده بود.داشتم نگاهش میکردم که سمانه گفت نمیخوای بخوریش گفتم من هلو نخوردم.گفت یادت میدم سرمو گفرت تو دستاش فشار داد به کسش گفت زبونتو بزن بهش منم هر چی اون میگفت میکردم.اینم مثل سینه هاش مزه عجیبی میداد وقتی زبونم خورد بهش سمانه گفت همینه حالا فکرکن داری یستنی میخوری لیسش بزنمنم لیسیدم داشت نفساش تند میشد مثل خودم دما بدن هر دومون بالا رفته بد.سمانه دیگه داشت صداش در میومد که مریم اومد تو گفت چه خبرا بچه ها سمانه گفت اییییییییییی وایییییییییییییی این چه کس خوری یه ما خبر نداشتیممریم گفت باریکلا سجاد از این حرف مریم خیلی خوشم اومد.مریم اومد نزدیک گفت منم بازیسمانه که به پشت خوابیده بود منم جلو کسش مریم اود از عقب منو به طور سگی نشون سرشو برد زیر شکمم کیرم گرفت دستش گقت نه پدر بچه رو به راهی هستی.بعد کرد تو دهنش اون لحظه حس کردم پایان وجودم رفت تو دهن مریم داشتم بدنمو جمع میکردم پاهام سفت میشد.یه حس عجیبی داشتم.هواسمم نبود که داشتم سمانه رو لیس میزدم که یه دفعه صدای سمانه منو به خودم اوردمیگفت اره داره میاد بخووووووووووووووووووووور سجاد هر چی شد تو فقط بخووووووووووووورشکه یه دفعه سمانه داشت میلرزید من ترسیدم دهنمو کشیدم عقب که اب سمانه پاشید بیرون یکمی از ابش پاشید رو صورتم داغ بود داغ داغ.سمانه بی حال شده مریم دست از ساک زدن بر نمیداشت.که منم مثل سمانه داشتم تکون میخوردم حس میکردم یه جور نیرویی داره از پایان بدم جمع میشه سر کیرم که یه لحظه لرزیدمو از کیرم اب اومد مریم همشو خور یکمی هر از دهنش اومد بیرون.بعد بلند شد کیرمو گرفت. دستش رو میزد رو کس سمانه. گفت بدم بیاد تو گفت اره بده زود باش همشو میخواممریم سر کیرمو لای کس سمانه بالا پایین میکرده.بعدش کرد تو گفت با هرچی زور داری بکن تو منم که عاشق همچین لحظه ای بودم کمر دادم جلو کیرم رفت تو داشتم از حسی که بهم میداد دیونه میشدم.بعد چند لحظه شروع کردم به عقب و جلو کردن.واقعا حس قشنگی بود.کیف میکردم.مریم هم رفت جلو کسشو داد به سمانه که لیس بزنه صدای هر سه تامون در اومده بود.من که فکر کنم از همه بیشتر حال میکردم.که سمانه کس مریم رو زد کنار کیرمو در اورد و پاشد برعکس خوابید رو شکمش بعد یه بالشم اورد گذاشت زیر شکمشکونش عین اسانسو اومد بالا گفت بده بیاد تو یه نگاه به مریم کرده یه نگاه به کون سمانه که مریم گفت زود باش الان بد میشه کیرم گذاشتم رو سوراخ کون سمانه فشار میدادم ولی نمیرفت رفته رفته فشارو زیاد کردم که فقط سرش رفت تو گفتم چرا اینقدر سخته که مریم خندید اومد جلو دستاشو گذاشت ور کونم با فشار کیرمو کرد تو سمانه داشت اههههه اوووووووووه میکرد.مریم گفت خب بکنش دیگه من شروع کردم به عقب جلو کردن بعضی وقتا هم کیرم در میومد که دیگه داشتم باز همون حس اومدن ابم رو حس میکردم گفتم داره میاد سمانه گفت بریز تو ایییییییییییییییییی وایییییییییییییییییییییییسجاد جرم دادی کیر گنده بچه نژاد تو از چی بود اخخخخخخخخخخخخخ بکن تند بکن همین حرفای سمانه بیشتر حشریم میکرد.داشت دیگه ابم میومد که مریم باز با فشار کیرمو همون تو نگه داشت که یه دفعه خالی شدم.دیگه حال نداشتم نفس بکشم بیحال افتادم رو سمانه.داشت کیرم کوچیک میشد با کوچیک شدن کیرم از تو کون سمانه بیرونم میومد.که داشت چشام بسته میشد.خوابم میودم در حد المپیک هیچی نمیفهمیدم .که خوابم برد.وقتی بیدارشدم که صبح شده بود.اون جوری که بعد متوجه شدم شبم مریم و سمانه کنارم خوابیده بودن ولی من که صبح بیدار شدم کسی نبود با همون حالت لختی رفتم یه ابی به صورتم بزنم.که دوتاشونم دیدم داشتن تو اشپذخونه صبحانه میخوردن.مریم گفت خسته نباشی تونستی بخوابی جواب دادم هان سمانه گفت چیکارش داری اگه بازم خوابت میاد برو بخوابگفتم نه فقط نمیدونم کجام اونا به هم نگاه کردن و ی نیش خند زدن مریم گفت عب نداره درست میشه بیا صبحانه گفتم الان میام وایسا ببینم کجا میرمرفتم به ابی به دست صورتم زدم لباس پوشیدم اومد سر میز.بعد که یکم خوردم حالم اومد سر جاش گفتم خب الان فهمیدم چی شدهباز اینا خندیدن مریم گفت تو همیشه اینجوی شوخی گفتم حالا کجاشودیدیگفت از کیرت معلومه گفتم اخه هر چی جوک در میاد از اینجاست چی فکر کردی.برای اولین بار کلی صبحونه خوردمقرار بوود شب برسم مقصد ولی دیر شده بود .مریم گفت با این سن کمت نمیترسی تنا میای تو جاده اصلا واسه چی میای کجا میخوای بری.نشستم کل ماجراو براشون تعرف کردم که چشمای مریم خیس شده بود کمکم داشت گریه زاری میگرفت.سمانه گفت خدا به دادت برسه با این سن کمت این همه بلا سرت اومده.بعد گفت پاشین حاضر شین که راه بیفتین گفتم کجا من باید برم گفت خب ماهم تا پلیس راه باهات میای گفتم ن پدر شما واسه چی کلی بیاد گفت بعدا میفهمیسوار ماشینا شدیم و رفتیم سمانه با من بودو مریم تنها پشت سرما ما میومد که تو راه سمانه ماجرای بی شوهر شدنو چه طوری اشنا شدن با مریم کلی داستان دیگه گفت.بعد متوجه شدم چرا شب اون طوری شد.دیگه رسیده بودیم پلس راه که زدیم کنار از هر دوشون تشکرکردم اونام همین طور بعد مریم شمارمو گرف گرفت بازم بیا پیش ما گفتم من هر ماه میام به شمام سری میزنم.سوار ماشین شدمو سمانه اومد جلو کمردبو داد دستم بهم گقت قول بده مواظب خودت باشیگفتم چشم یه بوس جانانه کرد و در ماشینو بست.منم راه افتادم از اینه مثل اون شب بهشون نگاه میکردم و دور میشدم.بعد اون ماجرا من هر ماه که میرفتم تهران بهشون سری میزدم و گاه گداری سکسی باهم داشتیم.تو بار دوم من وارد تر بودمو مریمم بیشتر با ما بود.این اولین داستانی بود که برا کسی تعریف کردم.از اینکه داستانم طولانی شد و اون طوری که شما میخواستین نشد شرمندهاز این به بعد سعی میکنم بهترو براتون بنویسم.خداوند همیشه یار یاورتون باشه.نوشته sajjadf1
0 views
Date: November 25, 2018