سلام…من ویدا هستم…یه دختر بیست و یک ساله که هیکل مناسب و رو فرمی دارم…پوستم سبزه است و قدم 170…این داستانی که میخوام بگم برمیگرده به چندماهه پیش…یعنی زمانی اتفاق می افته که من با این سایت آشنا شدم و یک ماهی از آشنایی من با سایت داستان سکسی میگذشت…من یه پسر دایی 27ساله دارم به اسم پدرام…چندسالی برای تحصیل رفته بود استرالیا.حدود یک سال پیش برگشت ایران…یه پسر جذاب و خوشگل بود…به محض این که رسید ایران و من برای اولین بار خونه ی داییم دیدمش عاشقش شدم.خیلی شوخ و سرزنده و بود و این اخلاقشو دوست داشتم…چند روز بعد یه شب به مناسبت ورودش داییم یه مهمونی برای کل فامیل گرفت…اون شب کلی ذوق زده بودم و نمیدونستم چجوری میخوام باهاش برای بار دوم رودررو بشم…یعنی قبل از اینکه بره من خیلی بچه بودم و عشق و علاقه نمیدونستم چیه ولی حالا که برگشته بود معنی عشق تو یه نگاهو فهمیدم.خلاصه اون شب کلی به خودم رسیدم و همراه پدرو مادرم رفتیم خونه داییم…خود پدرام در خونه رو باز کرد و خیلی صمیمی با ما احوالپرسی کرد و دست داد…وقتی من به عنوان نفر آخر وارد خونه شدم و بهش دست دادم نزدیک بود از هیجان سکته کنم…دلم میخواست همونجا بغلش کنم و لباشو بوس کنم و بهش بگم عاشقشم.ولی حیف نمیشد…یه چشمکی بهم زد و گفت امشب خیلی خوشگل شدیا؟…بعد آهسته در گوشم گفتچقدرم بزرگ شدی.با این حرفش قندتو دلم آب شد.اونشب خیلی از آشناهامون اومده و بودن و دختراشونم آورده بودن.اون دخترا هم سعی میکردن خودشونو به پدرام نزدیک کنن و با اون لباساشون همه ی بدنشونو به نمایش گذاشته بودن…یکیشون که دیگه مونده بود بیاد پدرامو بغل کنه و بگه بیا سینه های منو بخور از بس اون سینه های بزرگشون واسه پدرام بیرون انداخته بود. منم از حرص اونا از کنار پدرام تکون نمیخوردم و اونم گویا بیشتر توحهش به من بود…همون شب بود که فهمیدم اونم از من خوشش میاد…این حرفو خودش بعدازشام زمانی که تو اتاق تنها بودیم بهم گفت.ازم خواست تا وقتی که مشکل کارش حل بشه منتظرش باشم تا باهم نامزد کنیم.منم بی برو بیا قبول کردم.نزدیک چندماهی میگذشت که منو پدرام باهم بودیم و بیرون میرفتیم.خانواده هامونم در جریان بودن.تا اینکه من با این سایت آشنا شدم و داستان چندنفرو خوندم و دیدم که بعضی افراد چه رومانتیک با هم هستن و لذت میبرن.اونم بدون هیچ قید و شرطی…منم که میدونستم پدرام مال خودمه تصمیم گرفتم یه روز باهاش یه سکس اساسی داشته باشم.زمانی موقعیتش پیش اومد که داییم و خانم دایی رفتن مسافرت.پدرام بهم زنگ زد و ازم خواست برم پیشش چون تنها بود.منم از فرصت استفاده کردم و رفتم حموم و به خودم رسیدم.یه شورت و سوتین توری سفید پوشیدم و آرایش کردم و به بهونه رفتن به تولد دوستم رفتم خونه داییم.وقتی رسیدم پدرام دروباز کرد و بغلم کرد.یه بوسش کردم و رفتم داخل.به اتاق رفتمتا لباسامو عوض کنم.تاپ و دامنی که به بهونه تولد برداشته بودمو پوشیدم و رفتم توی پذیرایی.پدرام با دیدنم سوتی کشیدو گفت ببین خانم چه کرده.گفتم برای تو کردم بده؟با یه لحن خاصی گفت نه…چرا باید بد باشه.خیلی هم خوبه…به وضوح دیدم که کیرش داره بالا میاد ولی به روی خودم نیاوردم.بعدازاینکه شربت درست کرد اومد کنارم نشست ولیوانو داد دستم.منم خوردم و گفتمچیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟ گفتراستشو بگو امروزقضیه چیه اینقدرخوشگل کردی؟نکنه…؟حرفشو ادامه نداد و گفتنه ولش کن…نمیخوام الکی ناراحتت کنم.من که فهمیدم اونم به سکس راضیه دستشو گرفتم و گفتم دقیقا برای همون اومدم و زود شروع کردم به خوردن لباش. دیگه طاقتم تموم شده بود.پدرام اولش شکه شد ولی بعدش اونم شروع کرد به خوردن لبام و سینه هامو میمالید.ازخودم بیخود شده بود واز طرفی نمیدونستم آخرش چی میشه ولی به حالش می ارزید.درحالی که داشتم لبای پدرامو میخوردم دستمو بردم سمت کیرش…کاملا شق شده بود وداشت میترکید.ازپدرام خواستم تا به اتاقش بریم.وقتی رفتیم تو اتاق منو روی تخت دراز کشوند و روم دراز کشید.همونطورکه ازم لب میگرفت رون هامو دست میکشید.کم کم شروع کرد به درآوردن لباسام.تاپ و دامنمو درآورد و منم لباسای اونو درآوردم.شروع کرد به لیسیدن گردنم و اومد پایین تر.سوتینمو درآورد و افتاد به جون سینه هام.سینه. هام درد میکردن ولی دردش رو دوست داشتم.منم درهمون حین شورتشو درآوردم و کیرشو با دوستام گرفتم و باهاش بازی می کردم.فکر نمیکردم یه کیر به این بزرگی زیر این شرت باشه.وقتی خوردن سینه هام تموم شد پدرام همونطور آهسته پایین تر اومد.و از روی شورتم کسمو بو کرد…شورتم خیس شده بود.شروع کرد به درآوردن شورتم.کسم از شدت شهوت تپل شده بود…پدرام شروع کرد به خوردنش و منم با سینه هام بازی میکردم.تواوج لذت بودم که پدرام ازم خواست براش ساک بزنم.منم با کمال میل کیر بزرگشوتوی دهنم کردم و شروع کردم به ساک زدن.کیر واقهعا چه مزه ی خوبی داره…از خوردنش واقعا لذت بردم.بعد چند دقیقه پدرام گفت دلم میخواد بزارم تو کست…اجازه میدی خانم گلم؟گفتم پدرام جون کسم دست نخورده میمونه تا ازدواج کنیم.گفت پس برگرد تا کونت بذارم.همیشه ازاین کار میترسیدم چون شنیده بودم خیلی درد داره.با این حال به حالت سجده نشستم تاپدرام کارشو بکنه.بلند شد و کمی کرم آورد.اول کمی به دم سوراخ من مالید و انگشت کرد بعدم یکم مالید و انگشت کرد سر کلاهک خورش.بعد آروم آروم شروع کرد به فرو کردن.دردم اومد و محکم بالشو گاز میگرفتم تا مبادا جیغ بزنم.کیر گندش به زور و بدبختی رفت داخل من و حس میکردم که دارم جرمیخوردم.بعد از یه دقیقه تلمبه زدن همه چی عوض شد و دردجای خودشو به لذت داد.با سینه هام همزمان بازی میکرد .ازپدرام خواستم که منو جر بده…صدای نفس های پدرام بلند شده بود…احساس کردم یه مایعی با فشار تو کونم خالی شد.پدرام کیرشو درآورد و با خنده بهم گفتببخشید نتونستم کنترلش کنم و بی حال روی تخت افتاد.منم همونجور لخت کنارش دراز کشیدم و کمی خوابیدیم.وقتی بیدار شدیم رفتیم حموم و اونجام هم یه سکس حسابی داشتیم.اونروز پدرام اعتراف کرد که چقدر منو دوست داره و منتظر همچین موقعیتی بوده و ازم خواست تا زودتر ازدواج کنیم.بعدشم من اومدم خونه.این اولین سکس من. توی عمرم بود وکلی راضی ام.بعد از اون فقط یک بار دیگه با پدرام سکس داشتم و حالا میخواییم باهم نامزد کنیم.بعد از عروسی میام و خاطرات کردن از کسمو هم برات تعریف میکنم…نوشته ویدا
0 views
Date: November 25, 2018