سلام- اسم من وحیده – 26سالمه – اهل اردبیل . قدم 192 وزنم 88 من داستان ندارم بگم چون هر اونچه که میگم عین واقعیته. شاید حوصله شنیدنش رو نداشته باشی ولی عبرت میشه واست. من اهل سکس نبودم و نیستم ولی اتفاقی برام افتاد که شاید جالب باشه – از اردیبهشت سال 1385 با یک تماس تلفنی اشتباهی که به 0935 من شد و صدایی که پشت تلفن شنیدم باعث شد لرزشی تو قلبم حس کنم.برداشتمو به شماره زنگ زدم و صداشو گوش کردم. بعد از چند بارتکرار حس کردم باید باهاش حرف بزنم. حرف زدم و دیدم دختر نیس و متآهله اسمش درناس و بچه هم نداره. بهش گفتم ببخشید مزاحم شدم و قطع کردم. دوباره اس ام اس دادکه دوس دارم با یکی حرف بزنم که کاش اون کارو نمیکرد.شروع به حرف زدن کردیم و از خودش گفت.منم از خودم گفتمو دیدیم که همشهری نیستیم.چون اون اهل ارومیه بود.من باور نکردم و مجبور شد از ثابت زنگ بزنه.تا کد رو دیدم با خودم گفتم بهتره که رابطه ما اینجوری باشه و فقط حکم دوست رو داشته باشم واسش.رفتم خدمت(خدمتم تهران بود) و همچنان ما عاشق هم بودیم بدون اینکه همدیگه رو ببینیم به هم عشق داشتیمو باهم در رابطه بودیم. مرداد 88 خدمتم تموم شد و اومدم شهر خودم و کم کم رابطه ما رنگین شد و روزی نزدیک 6ساعت مکالمه داشتیمو 100تا بیشتر اس ام اس. شوهرش اسمش ناصر بود و پیمانکار بود. من اصلا دوس نداشتم رابطه ما حضوری باشه ولی دوس داشتم ببینمش و قیافه شو بتونم تجسم کنم.شوهرش یه کاری گرفت تو اراک و رفت اونجاو قرار شد هر 3هفته یه بار بیاد ارومیه و برگرده و درنای من رفت خونه باباش موند. درنا مادر نداشت واسه همین خیلی بهش محبت میکردم و به درد و دلش با تموم وجود گوش میکردم.ناگفته نمونه که منم جز اون کسیو نداشتم و فقط دردامو به اون میگفتم. تا اینکه دیماه 88بودو 23ماه محرم بهم کفت بیا ببینمت و من گفتم نمیتونم یه روزه بیام و برگردم. اون بهم گفت خوب شب میمونی پیش من و صبح حرکت میکنی برمیگردی.منکه تا بحال طرف ارومیه سفری نداشتم حتی مسیرشم نمیدونستم ولی اون گفت سوارشوبیا ترمینال تبریز از اونجام ماشین هست واسه ارومیه. منم به امید دیدنش رفتمو ساعتای 7بود رسیدم ارومیه. زنگ زدم جواب ندادو اس ام اس داد که برو به کوی معلم و پشت دبیرستان شاهد باش تا من خودمو برسونم. منم رفتم اونجا و منتظر شدم تا اینکه ساعت 10گفت بیا کوچه دوم. دل تو دلم نبود که کیو قراره ببینم و حتی 1درصد به سکس فکر نمیکردم. رفتم دیدم یکی از درا باز شد و رفتم تو.تا رفتم دیدم عشقیکه نزدیک 3سال فقط ذهنی قیافه شو تصور میکردم روبروی منه.چشام پره بغض بودو اونم داشت اشک میریخت.حتی به خودم اجازه ندادم دستشو بگیرم.رفتیم تو حال و به من اشاره کرد که بشین. موقع نشستن خواست کیف دستیمو بگیره و من گفتم نه باید پیشم باشه.چیزای مهمی دارم توش. گیرداد چی؟نگفتم.(راستش کارت ملیم توش بودو نمیخاستم درنای منکه متولد 1363بود بفهمه عزیزش 1366به دنیا اومده. از اولش منو همسن خودش میدونست) چون از بیرون اومده بود یه شلوار مشکی و یه بلوز مشکی گیپوری تنش بود. نشستم رو زمین اونم بغل دستم. ماهواره رو روشن کردو یه شبکه ی ترکیه که همیشه اهنگ غمگین میذاره رو گذاشت. کلی حرف زدیم از ندیدن و دیدنمون، از روزاییکه با شوهرش زندگی میکردو بمن فکر میکرد، از همه حرفاییکه موقع دیدن عشقت میزنی ولی حرفای ما حرف دل بود.حرف اتفاقایی که از دوری هم میافتاد واسمون. دستامو گرفت بلندش کردو صورتشو گذاشت روش،بوسش کرد و اشک ریخت.بغلم کرد،گفتم درنا من و تو … حرفمو قطع کردو گفت هیچی نگئ.شروع کرد به مالش دادن موی دستم.کم کم شروع کرد به بوسیدن من.لبامو بوسید ولی ای کاش نمیبوسیدبا اینکارش تحریکم کرد و من سفت بغلش کردم و دراز کشیدیم کم کم شروع کردیم به خوردن لبای همدیگه. میدونستم دارم کار اشتباهی میکنم که با متآهل اینکارو میکنم ولی چون باکسی بودم که از ته دل دوسش داشتم ادامه دادم. تحریک شده بودم و کیرم سیخ سیخ شده بود. سینه هاشم دستم بود و میمالیدم. نمیدونم که چی شد و دستامو از دور کمرش کشیدمو خواستم دستمو از بالای یقه ببرم تا به سینه ش دست بزنم ولی اون دستمو گرفتو نذاشت. ولی بعد که از پایین بردم کاری نکردو مات و مبهوت بهم نگاه کرد. بهش گفتم میشه درش بیاری گفت نه.گفتم بذار ببینمش خوب. سوتینشو داد بالا و من فقط تونستم لمسشون کنم. بهش گفتم لباستو در بیار گفت حالا تا صبح خیلی مونده در میارم بعدا. اسرار کردم بهش نگاهی به لقه خودش انداخت و بغض کرد و گفت میرم اتاق در میارم. نشستم منتظر شدم و دیدم با شورت و سوتین و شالی که پیچیده دور خودش اومد توحال.نشست پیش من و منم پچون تحریک شده بودم و اولین باری بود که کسیو لخت میدیدم کشیدم طرف خودمو بغلش کردم. بهش گفتم اینارو چرا در نیاوردی گفت اونا رو نه.. بالاخره به هزار رنج و زحمت تونستم شورتو سوتینو در بیارم.شروع کردم به خوردن سینه هاش و بازی کردن با کوسش.خیلی دوس داشتم چون تا حالا این کارو نکرده بودم. حسابی که بازی کردم خودش از روش بلندم کردو لباسای منو در اوردوشروع کرد به مالیدن کیرم. من دوس نداشتم بخوره چون منم دوس نداشتم بخورم.کم کم شروع کردم کوسشو با کیرم مالیدم و گذاشتم لای کوسش مالیدم.بعد اجازه خواستم بکنم و اونم که کاملا بیحال بود چیزی نگفت. شروع کردم به کردنش.کسش داغ و خیس و تنگ بود و خیلی حس خوبی داشتم.دیگه به متاهل بودنش فکر نمیکردم و به الی که میکردم فکر میکردم. نزدیک 1دیقه بود که فوری آبم اومد و ناراحت شدم. درنا بهم گفت ناراحت نباش چون بار اولته زود خالی شدی. باز شروع کردیم به خوردن هم وسینه هاش.بهش گفتم کیرمو بخور ولی گفت چون رفته توآلتم کثیفه.نخوردو بعد از کمی ور رفتن دوباره کیرم بلند شد. اینبار گفتم تو بشین روش.نشست و حسابی حال کردیم. کیرم برای اولین بار تو کس بود و اونم از اینکه با من داره حال میکنه حس خوبی داشت. اینبار تا 10دیقه کردم.بار سوم خوابوندمش رو بالش خودمم روشو ازش لب میگرفتم و سینه م رو سینه ش بودو کیرم لای کوسش.کم کم کیرمو فشار دادم از زیرش بره تو کوسش و یهو گفت اونجا نه.انگار کیرم میرفت تو کونش.بالاخره بهش گفتم چرا نه؟ گفت ناصر هیچوقت به اونجا دست نمیزنه.گفتم من دست بزنم ناراحت میشی؟ حرفی نزد و منم با شورو شوق زیاد کیرمو در آوردم و جاییکه قبلا گذاشتم.با یه ذره فشار نوک کیرم رفت تو کونش.لنگاشو جفت کردم و بردمش طرف سینه ش تا کونش بزنه بیرون تا همشو بدم تو.کردم توش و با ناله هاش دردش رو فهمیدم ولی چون حسابی حال میداد ولش نکردم.بعد اینکه حسابی عقب جلو کردم حس کردم دارم خالی میشم فری در آوردم و کردم تو کوسش که آبم اونجا بریزه که جیغ بلندی زد. اولش فکر کردم از رو حاله ولی بعد دیدم حال نبوده و انگاربا عجله و اون شدتی که کردم تو کوسش تا ابم بیرون نریزه رحمشو داغون کرده. حسابی درد میکشید.تا 15دیقه ای درد کشید و بلند شد رفت حموم که چک کنه چی شد. خیلی ناراحت شدم، اون داشت بخاطر ناشیگری من درد میکشید و من اصلا تحمل نداشتم. اومد و گفت چیزی نیس یه ذره بمونه خوب میشه و دوباره اومد تو بغلم و تا صبح بغلم بود. ساعت دم دمای 4بود ولی من حسابی داشتم با کیرم فشار میدادم لای پاش.باور کنید اون خواب بود ولی من از بس دلم میخواستش که اصلا نمیخواستم بخوابم.ساعت 530بالاخره خوابیدم.تا صبح بغل هم بدون پتو.ساعت 9 یا 930 بیدار شد رفت حموم و ن خوابیدم. تا از حموم اومد دیدم یه تاپ سبز با شورت تنشه.تا اومد طرفم ازش بوس خواستم و وقتی اومد جلو شروع به خورنش کردم.من دراز کشیده بودم و اون نشسته بود که دستشو برد طرف کیرم.منم فوری شورتو کشیدم پایین و بهش گفتم بخور.گفت آخه، و بعد نگاه من گفت باشه ولی بدمزه باشه در میارما گفتم باشه.شرع کرد به خوردن ولی در نیاورد.چون واقعا خوشمزه بود واسش.با جون و دل کیرمو میخورد.بعد 10 دیقه در آورد از دهنش وشروع کرد بادستش تندتند مالید و انگشت کرد و یهو آبم سرازیر شد.هم تاپش هم فرش و هم بدن من و اون کثیف شد.بهم گفت پاشو برو حموم خودتو بشور،بهش گفتم توآم بیا ولی بهونه آورد حموم صداش میپیچه همه همسایه ها خبردار میشن.رفتم حموم و حوله ناصرو آورد داد بهم و رفت.بعد حموم دیدم نشسته اون گوشه و تحویلم نمیگیره.هی بهش گفتم چی شد یهو،جواب نداد.دیدم جای کیفم عوض شده.پریدم طرف کیف دیدم آره،درنای من عزیز من عشق من رفته سراغ کیف مهمونش.ناراحت شدم با عصبانیت لباسامو تنم کردم و نشستم رو مبل.بهش گفتم چرا اینکار زشت رو کردی دید خیلی بهم برخورده اومد طرفم.پرید روم تا مثلا اینو از دلم در بیاره و حرف خودشو بزنه.با اعصبانیت پسش زدم و گفتم دارم میرم خدافظ…بعد که از در خارج شدم 7ساعت راه رو فقط به این فکر کردمو حتی جواب زنگشم ندادم. چرا آدم با عزیزش اینکارو بکنه و کیفشو بگرده.بقیه رو تو قسمت بعد بخونید(البته اگه دوس داشتین)نوشته وحید
0 views
Date: November 25, 2018