سلام من اسمم آرتین نیست و تمامی اسم ها و شاید هم مکان های وارد شده در داستان بخاطر حفظ آبرو و هویت عوض شدن …کل داستان از اول تا آخر واقعیت …. باور کردن یا نکردنش با خودتونه ….اسم من آرتین ، 13 سالمه اواخر سال 90 رفتم تو 14 سالگی و میخوام برم کلاس سوم راهنمایی خب از اینها که بگذریم … من همین حدودا یک ماه پیشمن امتحان علومم رو دادم و از مدرسه اومدم بیرون ، ساعت 10 میشد تا اومدم زنگ بزنم که پدرم بیاد دنبالم ، دوستم گوشیمو گرفت گفت ول کن پدر با هم میریم ، گفتم باشه …بعد دیدم طرف خونه نمیره داره میره طرف مدرسه ی راهنمایی دختراگفتم ایول داش آرش حله میریم من تا ساعت 1230 وقت دارم ..تو راه که میرفتیم گفت آرتین از دوست دخترت چه خبر گفتم پدر با اون بهم زدم شارژی بود گفت غصه نخور ( جای تعریف نباشه ) تو پسر باحالی هستی پیدا میکنم واست ، بعد گفتم بیخیال نمیخواد خودم پیدا میکنم ، بعد ازش پرسیدم گفتم تابستون چه کلاسی میری گفت زبان و بدنسازی …. بعد گفتم باشه با هم میریم خلاصه همینجور حرف زذیم تا یه 10 دیقه ای شد و رسیدیم در مدرسشون بعد من یه نگاهی به دخترا انداختم دیدم نه چنگی به دل نمیزنن بیخیال بریم … گفت وایسا دوست دخترم بیرون بیاد … گفتم اهان باشهتا اومد بیرون آرش بهم گفت اها اوناهاش بعد دیدم نه پدر سلیقش بد نیست گفتم اینا که دوتان کدومشون هردوتا خیلی چیزای خوشگلی بودن ولی فقط یکیشون مال اون بود اون خوشگلتره که چشاشم هفت رنگ بودو باید خودم تو تور میزدم…من نمیدونم یهویی چطور شد ازش خیلی خیلی خوشم اومده بود تا تو راه که میرفتیم خونه ازش پرسیدم اون دوستشه گفت اره دوست دوست دخترمه بعد ازش خواهش کردم گفتم میشه شمارش برام بگیری ؟ … گفت باشه سعیمو میکنم …حالا من رسیدم خونه ساعت 1130 میشد خونه دوستم توی خونه های مهروزان ولی خونه ی ما یه 600 متری با اونا فاصله داره یه چند هفته ای گذشت و من هر روز بعد از امتحانا این کارم شده بود که با یکی از بچه ها برم جلو مدرسشون …اخراین امتحان بود با آرش رفتیم جلو مدرسشون یه یارویی با ماشین پراید … ما که وایساده بودیم جلو مدرسه اومد پیشمون گفت شما اینجا هرروز چی میخواین ؟ …. ما هم با ترس و لرز گفتیم خواهرمون اینجاس وایسادیم منتظرش بعد یارو به از من پرسید گفت فامیلت چیه برم بپرسم شاید مرخص شده … بعد ما گفتیم بگین مینا جمشیدی بعد یارو ماشینش گذاشت خودش رفت داخل …. ما زدیم به چاک من که رسیدم خونه بعد از ظهر ساعت 4 دوستم زنگ زد گفت اماده شو میخوایم جایی بریم منم گفتم کجا گفت بریم ثبت نام واسه کلاس زبان گفتم باشه بعد مادرم گفت کی بود گفتم دوستم گفت بریم کلاس زبان بعد مادرم گفت بگو امروز نمیشه باید بریم جایی بعد با هزار تا التماس بالاخره تونستم یکاریش بکنم بعد من لباسامو پوشیدم کفشمو واکس زدم به قول بر و بچ تیپ خفن زدما ادکلن و ادکلن و هدست و شلوار لی جدیدا کلا باحال بود تعریف از خودم نباشه .. .ساعت 530 شد دوستم اومد با هم رفتیم جلو تاکسی تلفنی کنار تاکسی تلفنی تعمیرگاه بود توش یه افغانستانی ماشینارو تعمیر میکرد بعد به ما دو تا گفت بیاین من رو گذاشت تو یه ماشینی دوستمم جلو ماشین بهم گفت وقتی ما ماشینو هل دادیم دستیرو بکش بعد تا که وقتی دستی رو کشیدم و اومدم بیرون دیدم که هی وای من کفشام کثیف شده گرمم بوده عرق کردم یکمی خوشبختانه ادکلن داشتم تو جیبم دستمالم داشتم حل شد موضوع خلاصه سرتونو بدرد نیارم به تاکسی گفتیم یه ماشین میخوایم گفت الان میاد تا ساعت 6 الاف وایسادیم زیر گرما گفتیم پس چی شد میگه ماشین رو فرستادن پیش کلاس اشتباه فهمیدن نفهما Dخب بالاخره با هزارتا دردسر رسیدم اونجا ، ساعت حدودا 615 میشد رفتیم تو دفتر کلاس ثبت نام کردیم ( یه موقع فکر نکنین عکس و کپی شناسنامه و این چیزارو فراموش کردیم اینارم بردیم ) گفتن روز یکشنبه کلاستون شروع میشه گفتیم باشه و بالاخره نمیخوام داستان زیاد طولانی بشه با اینکه هنوز نصفشم نگفتم …. روز یکشنبه شد و ما یک تیپ خفن تر از اون زدیم و ارایشگاه هم خواستیم بریم موهامونو درست کنه دیدیم تعطیله گفتیم بیخیالبعد که رفتیم تو کلاس زبان دیدیم اوهو داره میگه امروز کلاس لغو شده ما هم عصبانی برگشتیم خونه تا روز سه شنبه شد و با یه تیپ خیلی باحال و ارایشگاه هم رفتیم موهامونو درست کردیم و رفتیم ساعت 630 تو کلاس نشستیم چندتا از همکلاسیای دیگه هم نشسته بودن چندتا دختر هم بودن بعد تا کلاس شروع شد ساعت 645 میشد کلاس به خوبی و خوشی گذشت و تا از کلاس بیرون اومدیم دیدیدم روبروی کلاس یه ارایشگاه زنانه هست دیدم یه دختره ای ازش بیرون اومدم دیدم این همون خودشه که در مدرسه دیدمش و ازش خوشم اومد بعد دوستم بهم گفت بیا با هم بریم دنبالش ادرس خونشونو بفهمیم گفتم ول کن پسر دنبال دردسری …بعد دوستم زنگ زد به پدرش اومد دنبالمون مارو رسوند و روز چهارشنبه من به دوستام زنگ زدم گفتم بیاین با هم بریم امشب پارک یه کباب ترکی بزنیم تو رگ 6 نفر بودیم با تاکسی رفتیم فشرده شدیما … D اخه پارک هم زیاد دور نبود رسیدیمو و شامی زدیمو کیفی کردیم پاستور هم اورده بودیم تا ساعت 10 ده و نیم فکر کنم میشد نشستیم جگورز هم داشتیم فردا شد دوباره با تیپ خیلی خیلی خیلی خیلی خن ها خدایی یعنی اگه من از اون موقع عکس میگرفتم همتون کیف میکردین بعد بازم ارایشگاه رفتیم ارایشگره رو میشناسم زیاد پول هم نمیگیره ولی خیلی جای تمیزیه بالاخره رفتیم سر کلاس و نشستیم دیدیم که اون دختره و دوست دختر دوست من با هم تو کلاس هستن یعنی واقعا کیف کردیما هم عجیب هم هم حال کردنی…. از اینجا داره کم کم شروع میشه ….. سرکلاس معلم وقتی بچه ها میان تو کلاس معلم در کلاسو قفل قفل میکنه بعد 10 دقیقه از کلاس گذشته بود حدودا و یکی از بچه ها دیر رسید و تا معلم رفت در کلاسو باز کن موقعیتی پیش اومد و من تونستم یه چشمکی بزنم کسی حواسش نبودا حالا شایدم دیدن نمیدونم والا …. کلاس که تموم شد من به دوستم گفتم خوش قول زود باش شماره اون دختره رو از دوست دخترت بگیر نصف شب میشد که دوستم بهم اس داد شمارشو منم که داشتم شبکه من و تو رو نگاه میکردم همه خواب بودن بعد اس دادم به دختره هرچقدر که اس دادم جواب نداد صبحش بهم اس داد گفت بله شما ؟ گفتم سر کلاس چشمک … و همینجور رابطه مونو تا روز یکشنبه ردیف و داغ کردما به جای باریک هم رسوندم البته من گفتم که نمیخوام زیاد طولانی بشه یکشنبه هفته بعدش بودا یعنی 10 روز بعد …. چند ساعت قبل از کلاس دختره که اسمش ساناز بود بهم اس داد گفت امروز تو زنگ تفریح کلاس وقتی بهت اس دادم بیا پشت کلاس گفتم اوکی …. زنگ تفریح شد و بهم اس داد موقعیتش بود بعضیا تو نماز خونه بودن بعضیا هم پیش ابسردکن و بعضیا هم ……. من رفتم پشت کلاس بهم گفت آرتین تو از من خوشت اومده نزدیک بهم نبودیما چون من با اولم بود روم نمیشد زیاد گفتم اره بعد بهم نزدیک شدیم و دستشو گذاشت رو شونه هام و سرشو کج کرد و منم سرم رو کج کردم و چند ثانیه ای ازش لب گرفتم که بچه ها گفتن آرتین گفتم یا خدا دختره سریع رفت رژ لبشم طعم شکلات بود چی بود یادم نیس بالاخره به خیر گذشت و از اون موقع هی اس سکسی بهم میدادیم و بهش گفتم من مکان دارم اگه واسه سکس میخوای گفت گمشو مگه دیوونم گفتم باشه…روز سه شنبه سر کلاس بودیم که دختره یه نامه بهم داد کسی ندید …. نامه رو تا اومدم بذارم تو جیبم اخه جیب شلوارم زیاد بزرگ نیست افتاد و همه دیدن گفتم چیزی نیست چک نویس ریاضیه بعد از کلاس که اومدیم بیرون من با بعضی از دخترای توی کلاس هم دوست بود و میشناختمشون یه مرده فکر کنم دبیرستانی بود با موتور بود اومد جلو کلاس وایساد موتورشو گذاشت اومد طرف من یقمو گرفت گفت ساناز چکارته که هی بهش نامه و اس میدی منم ترسیدم و گفتم فامیل دورمونه اخه زشت بدی پیش این همه دختر و پسر زشته ابروی ادم بره بعد دوستام اومدن گفتن ولش کن همون شب ساعت 830 به دوستام زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم و گفتن پدرشو در میان دوستم نبود (آرش ) رفته بود خونه من با یکی دیگه از دوستام بود بعد رفتم خونه رفتم تو اتاقم دوستم زنگ زد گفت ما رفتیم پیشش گفتیم چرا آرتین رو اذیت کردین گفته شوخی کردم …فک کنم ترسیده بود Dروز پنجشنبه من و آرش رفتیم سر کلاس معلممون فکر کنم عوض شده بود سر کلاس بود تا مارو دید گفت میدونم شما دوتا چیکار کردین دیگه نیاین سر کلاس بعد ما نمیدونیم چی شد اصلا ماجرا چیه همینجور در کلاس وایسادیم همه بهمون میخندیدن بعد معلم اصلیمون اومد و اون راهمون داد اصلا همچی قاطی شده بود خدا میدونه چی شده بود بعد روز جمعه همینجور به ساناز اس میدادم گفت اس نه زنگ بزن من رفتم تو حیاط زنگ بهش زدم هی گفتیم دوستت دارم و از این حرفا بعد بهم گفت نظرم راجع به سکس عوض شده گفتم خب باشه کی ؟ ولی کاندوم از کجا ؟ گفت هر وقت تو بگی بعد گفتم هر وقت خونه خالی شد خبرت میکنم به من گفت تو بیا خونه ما خالیه گفتم ساختمونه بده خبر میره صدا میره ول کن گفت اوکی… اخه اونا خونشون تو ساختمون بود …. بعدش یه حدود دو هفته ای شد و من هم برام چند بار موقعیت پیش اومد که ازش لب بگیرم و گرفتم 3 بارمادرم کلاس داشت یه شهر دیگه نزدیک بود 40 دقیقه میشدپدرم هم که بعضی وقتا تا شب سرکار بود خواهرم هم خونه ب خالم بوذ روستا من تنها بودم مادرم زنگ زد گفت امشب نمیام چون فردا کلاس دارم بعد پدرم هم که ساعت 5 اومد رفت گفتم کی میای گفت شام برات گذاشتم گرم کن یا سوپ درست کن واسه خودت من ساعت 1030 یازده میام منم که از خودام زنگ زدم به ساناز گفتم الان میتونی بیای ؟ گفت دیوونه الان بیام به مادرم چی بگم ..؟ گفتم بگو با دوستات میری پارک گفت حالا بخاطرتو یکاریش میکنم اون روزم دوشنبه بود ….ساعت 630 بهم اس داد گفت میخوام با تاکسی بیام خونتون کجاست ؟ ادرس دادم گفتم بیا ولی چند متر عقب تر پیاده شو تا راننده شک نکنه بعد یک ربع دیگه رسید و اومد داخل پدرم زنگ زد گفت شام میخوری یا برات از رستوران بیارم قلبم میزد بوم بوم بوم گفتم نه خوبه (با لرزش صدا ) گفت چرا صدات میلرزه گفتم الان حموم بودم کولر روشن بود گفت باشه مواظب باش …بعد ساناز بهم گفت چرا تلوزیون خاموشه گفتم ول کن شبکه های ++++ رو پاک کردیم ….. بعد بهش گفتم کاندوم اوردی ؟ گفت نه بهت کس که نمیدم گفتم اوکی بعد رفتیم تو اتاق من رو تخت خوابید ولی نمیدونم چرا تو حال بهم لب نداد رفتم روش ازش حدود 5 دقیقه ازش لب گرفتم منم چند روز پیش تو یاهو از بر و بچ پرسیده بودم کاندوم از کجا بیارم گفتن پلاستیک بکش دور کیرت بعد از لب گرفتن از ساناز جون یواش یواش مانتوی تنگشو در اوردم و سوتین نوجوانی پوشیده بود چیز باحالی بود ولی اونو باز نکردم اول با دستم مالیدم سینه هاشو یه خورده سفت شد ولی هر چی بود زیاد بزرگ و خوردنی نبود بعد اون شرت قرمزشو در اوردم و دوباره ازش لب گرفتم و سوتینشو باز کردم و سینه هاشو خورده همون موقع چوچولشو هم با دستم میمالوندم بعد با دست زد تو سرم گفت چرا تو لباستو در نمیاری گفتم تو درش بیار اول پیرهنمو در اورد و دید موی زیر بغل دارم و بعد شرتمو در اورد و خایمو مالید و انگشت کرد و گفت پسر چه کیری داری گفتم ساک بزن گفت نه خوشم نمیاد ساک بزنم بعد دیدم تخمام داره درد میکنه تپش قلبم زیاد گفتم بیا بریم دستشویی گفت باشه بریم رفتم نشستم رو دستشویی اونم جلوم ایستاد و من کسشو لیس میزدم همون چوچوله بعد تحریک شد و گرفت منو و باهم رفتیم تو اتاق و من رفتم یه پلاستیک فریزری برداشتم و پاهاشو باز کردم و میگفت آرتین تورو خدا نکن نه نه نهبعد بازم چوچولشو با دست مالوندم و سر کیرمو گذاشتم داخل گفت آرتین نکن هم واسه من هم واسه خودت دردسر میشه دیم راست میگه هم تنگه هم پرده داره هم بده بیخیال بعد پلاستیکو انداختم تو سطل و هی کس خوشمزه و تراشیده شدشو لیسیدم هی پاهاشو میبست و باز میکرد هی میگفت اه اه اه ه اه نکن وایی وایی منم میگفتم اووم اوومبعد من خوابیدم روش و گردنشو لیسیدم و یه لب دیگه ازش گرفتمتوصیف ساناز پوست سفید – قد 155 حدودا چون هم قدمه – لب های متوسط – ابرو باریک و کمون – بینی کوچیک – چشم هفت رنگ و درشت و اندام خیلی قشنگ خیلی خیلی خیلی – مو خرماییتوصیف خودم پوست تقریبا سبزه – قد 155 – لب متوسط و صورتی هر کی میبینه فک میکنه رژ لب زدم – ابرو متوسط و کمون – بینی تقریبا کوچیک – چشم سیاه مایل به خرمایی- اندام ذاتا هیکلی – مو خرماییبعد من نشستم رو تخت و گفتم ساناز بیا خودش اومد رو نشست و کیرمو کردم تو کونش که وای نگو چه تنگه ولی خیلی خب بود تند تند بالا و پایین رفت منم با دست سینه هاشو میمالوندم و کسشو و بسختی گردنمو میبردم جلو تا لب ازش بگیرم و اونم هی ناله میکرد تا ابم میخواست بریزه در اوردم و ریختم روش بعد بهم گفت وایسا وایسادم اونم کیرمو مالوند و جلق میزد باهش بعد منم کسشو دست میگرفتم وای که چه حسی باحالترین لحظه زندگیم بود ساعت 8 هشت و نیم میشد که گفت آرتین من باید برم گفتم خواهش میکنم بمون گفت نه گفتم ساعت 8 تمومه گفتم باشه تا از رو تخت بلند شدیم سر هر دومون گیج میرفت انگار میخواستیم غش کنیم بعد با هم رفیتم یه حموم چند دیقه ای و اونجا هم همش به حال داد ولی من توان ایستادن نداشتم بدجور حالم خراب بودا …. بعدش رفت خشک کرد خودشوازش پرسیدم به خانوادت چی گفتی اومدی گفت گفته رفته استخر بعدم یه لب دیگه ازش گرفتم و زنگ زد تاکسی و رفت منم دوباره یه حموم دیگه رفتم تمیز و مرتب و بازم سرم گیج میرفت و تخمام درد میکرد ولی رفتم شام خوردم و خوابیدم و فردا بهم اس داد و هی از سکس دیشبمون میگفت و فردای اون روز هم تو کلاس اینقد شاد بودم که نگو امیدوارم خوشتون اومده باشه تک تک جاهای باحالشو گفتم ….. همش راست بود بغیر از اسم ها و برخی مکان ها ….. پایان . .. . هنوزم با ساناز رابطه دارم این داستان تازه ی تازه بود …اگه تا چند روز دیگه هم سکس داشتم اینجا مینویسمنوشته آرتین
0 views
Date: November 25, 2018