سلام اسم من علی است ۲۸ ساله هستم و اهل تهران هستم.میخوام یکی از خاطرات سکسیه خودم را واستون بگم.اول از خودم یکم بگم من قدم ۱۸۷،رنگ پستم سبز و چشمهام عسلی هست .حدود ۲ ساله پیش من با موتور تصادف کردم .تو این حادثه من پای چپم شکست و واسه چند وقتی باید خونه میموندم .چون من تنها زندگی میکردم کهلی سخت بود که حدود ۱ ماه بیید خونه باشم.حدود ۱ هفته گذشت دیگه قاطی کرده بودم میخواستم برم بیرون بچرخم یکی از دوست روز منو برد بیرون ی دور زدیم ولی بازم جواب نداد تا اینکه روز جمعه بود صبح که از خواب پاشدم رفتم دستو صوروتم شستم راه افتادم خودمو با عصا به ماشین رسوندم نشستم تو ماشین که بزنم بیرون ولی یکم سخت بود چون به زور کلاچ میگرفتم خلاصه به هر زحمتی که بود راه افتادم .همدم بیرون و کلیحال میکردم که باز هم میتونم بیام بیرون همینجوری داشتم میچرخیدم که نزدیکیهای ٔپل صدر تو ترافیک چشمم افتاد به ۱ پراید که توش یه دختر نشست بود سمت چپ من بود شیشه را دادم پایین بوق زدم برگشت نگاه کرد سلام کردم بهش روشو برگردوند بد یکم جلوتر با دست اشاره کردم بیاد بغل من بد از بولینگ عبدل چندتا خیابان جلو تر پیچیدم تو یه کوچه گفتم یا میاد یا نه دیگه … دیدم پشت سر من پیچید کفم بریده بود بعد رفت چند متر جلوتر از اونجایی که من واساده بودم پارک کرد من هم از همه جا بیخبر با زحمت پیاده شدم و از صندلی عقب عصاهام را برداشتم و رفتم سمتش سلام کردم گفتم مرسی که آمدید اونم سلام کرد و گفت من که به خاطره شما نیامدم اینجا کار دارم باشگاه من اینجاست.منو میگی اینگر آب سرد ریختن روم بد گفتم ببخشید پس من مزاحم نمیشم آمدم که برگردم برم تو ماشین دیدم به من گفت شما با این پاتون به خاطره من آمدید؟ خندیدم بهش گفتم شما چی فکر میکنید؟ گفت بچه کجایی؟گفتم پاسداران گفت کجاش؟خلاصه دقیق از من آدرس گرفت بد گفت چند سالته من هم گفتم خواندم گرفته بود گفتم خودمونیمها شب اول قبر اینقدر سوال نمیپرسن خلاصه نوبت من شد که ازش بپرسم بچه کجاست؟ گفت جردن میشینیم تو خیابان ناهید غربی وووووو ….. شمارمو گرفتوواسم میس انداخت من هم شمارشو سیو کردم گفتم به چه اسمی سیو کنم گفت ملیکا بعد گفت شما گفتم علی بعد گفتم کی زنگ بزنم گفت من ۱ ساعت اینجا هستم بعد میرم خونه تو میتونی زنگ بزنی خلاصه خداحافظی بعد هم من رفتم باز به چرخش ادامه دادم بی نتیجه بود خسته شده بودم رفتم پمپ بنزین شریعتی بنزین زدم رفتم سمت خونه بد که رسیدم خونه اعصابم کلا داغون بود خلاصه زنگ زدم به همون ملیکا جواب داد گفت شما گفتم علی بد سریع گفت خودمونیمها شما چطوری با اون پا رانندگی میکردین ؟گفتم چطور گفت از اون موقع که دیدمتون دارم به این فکر میکنم ..خندیدم گفتم این هم از معجزات الهی است بد کلی باهاش حرف زدم گفت از خودم از کارم از وضع زندگی کلی سوال پرسید من هم همرو بهش گفتم بعد گفتم نوبت شمست بعد اون دید که من همه چی را گفتم شروع کرد که متولد ۶۴ اسمش هم ملیکا نیست اسمش نگار هست حدود ۶ ماه از مردم جدا شدم بد اینکه الان هم با هیچ کس دوست نیستم خلاصه اولین مکالمه ما حدود ۱ ساعت طول کشید بعد از اون آخر شب زنگ زد گفت حال داری با هم حرف بزنیم گفتم چرا که نه فقط ۳۰ دقیقه اجازه بده من کارم پایان بشه زنگ میزنم گفت باشه . من هم سریع غذا خوردم و رفتم رو تخت ولو شدم و زنگ زدم بهش بعد زنگ زدم بهش سلام کردم گفت قطع کن من میگیرمت من قطع کردم از شماره ثابت به من زنگ زد من هم دیدم پیش شمارهش خیلی نزدیک ۲۲۲بود مال من هم ۲۲۵ بود آخه گفتم پس تو زنگ بزن به خونه شماره را دادم اون هم زنگ زد بعد شروع کرد به حرف زدن من هم تا جایی که میتونستم حرفو میکشیدم به سکس و به همین ترتیب ۱ هفته ما با هم تلفنی حرف میزدیم تو این یک هفته ۴-۵ بر رفتیم بیرون پاتوق من دربند قهوه خانه کوهستان بود اون زمان اون هم خوشش اومده بود از اونجا خلاصه تو این یک هفته میومد دنبال من با هم میرفتیم بیرون با از این مدت (یک هفته)دیگه از پشت تلفن آبشو میاوردم بد ی شب گفت که علی تو چرا اینقدر از بیرون غذا میگیری گفتم فعلا نمیتونم خوب بلند شم چیزی درست کنم گفت که میخواهی فردا بیام وسعت ی مقدار سوپ درست کنم بذاری فریز داشته باشی گفتم زحمت میشه خندید گفت نه عزیزم زحمت نیست خلاصه قرار شد که فردا صبح کلاس زبانشو نر بیاد پیش من من هم اون شب حسابی از پشت تلفن صداشو دراوردم بد هم همش میگفتم اگه بدنمون با هم ماچ نشن چی ؟چون من واسم مهمه که بدنمون با هم ماچ بشه تو سکس …خلاصه اون شب من تا صبح درست نخوابیدم نصف شب با بدبختی رفتم حمام فکر کنید من چطوری حمام کردم اون شب ؟خودمو تر تمیز کردم.خلاصه گوشیمو گذشتم رو ساعت ۷ چون اون گفت که ساعت ۸ میاد ساعت 730 گوشیم زنگ خورد دیدم خودش گفت من دارم راه میافتم گفتم رسیدی جلو خونه تک بزن تا من دررا باز کنم اومد تک زد من هم دارو باز کردم اومد داخل من با پای شل رفتم به استقبالش سریع بغلم کرد گفت عزیزم خودتو اذیت نکن من هم گفتم ببخشید که خونه به هم ریختس اونم گفت تاحالا فکر میکردم خونه مجردی خیلی شلوغ باید باشه ولی اصلا اینطوری نیست بعد کلی از خونم تعریف کرد گفت آفرین چه پسر خوبی من هم کلی حال کرده بودم.بعد گفت تو برو استراحت کن من هم وسعت سوپ آماده میکنم فقط جای ظرفاتو بگو من هم گفتم رفتم تو اتاق خواب رو تخت ولو شده بودم بد از ۱۵ دقیقه دیدم در باز شد باورم نمیشد که این نگار هست چشم از حلقه زده بود بیرون نگار قدش ۱۶۸ وزنش ۵۳ و هیکلش کاملا ورزشکاری چون بدن سازی هم کار میکرد خیلی خوب بود بدنش اومد نشست کنار من من هم دست انداختم در گردنش و بوسش کردم و از اون بابت اینکه اومده تشکر کردم اون هم گفت که خودم دوست داشتم بیام خلاصه من همین تو ازش لب میگرفتم ……..با عرضه سلام خدمت پایان دوستان عزیز این اولین خاطره از خاطرت سکسی من است دوست دارم پایان خاطرات سکسی خودم را تو این ۲۸ سال سنی که کردم را واستون بنویسم این خاطره اولین سکسه من نیست اخریش هم نیست خواهش میکنم نظر بدهید تا بقیه دستانم را واستون بفرستم مرسی …………..نوشته ali_ ali
0 views
Date: November 25, 2018