سلام من گلاره ام 24سالمه میخوام داستان اولین سکسمو براتون بگم…4ساله پیش بود…با مادر و پدرم و برادر کوچیکم رفته بودیم شمال ویلای پدر بزرگم.اولین بار بود میرفتیم اونجا…یه ویلای 100متری بود 2خوابه بود من رفتم یکی از اتاقای بزرگو گرفتم و داداشمو مادر بابامم طبق معمول تو یه اتاق دیگه…وسایلمو چیدم و رفتم که پردرو بزنم کنار دریارو ببینم واقعا جای قشنگی بود هر چند دیگه قسمت نشد بریم اونجا یه طرف دریا با موجای قشنگش یه طرف جنگل بود البته جنگل مصنوعی…قشنگتر از همه ویلای روبرویی بود خیلی خوشگل بود…تکیه داده بودم به شیشه و داشتم فک میکردم یعنی کی میتونه اینجا زندگی کنه که صدای بابامو شنیدم که گفت دختر خوشگلم بیا اینور نبیننت مردم…خلاصه شب صبح شد و با نا امیدی از خواب بیدار شدم چون اولن با خوانواده رفته بودم دومن تنها بودم و دوس داشتم زودتر برگردم…دیگه یادم نیست چی شد تا روز سوم که با مادر دعوام شد و رفتم قدم بزنم خیلی عصبی بودم…رفتم لب ساحل یه سیگار روشن کردم سیگارم که تموم شد داشتم بر میگشتم سمت ویلا ساعت 9شب بود که دیدم یه ماشین داره میره تو ویلا خوشگله…سعی کردم نگا نکنم اما چشم رفت سمت ماشین bmwبود 5تا دختر پسر توش بودن قدمامو تند کردم که منو نبینن هرچند فک کنم ندیدندویدم تو ویلا همه خواب بودن رفتم دم پنجره یکیشون تنها بود خیلی هیکلش خوب بود تو دلم گفتم این دیگه مرد رویاهای منه و خوبیدم…فرداش لب ساحل دیدمش…آره همون مرد رویاهامو…قیافشم خیلی خوب بود فقط به نظر خیلی مغرور بود…از اونجایی که اعتماد به نفسم پایینه فک نمیکردم بهم نگاهم کنه…اما نه انگار اونم از من خوشش اومده بود…4 5 روز گذشت و ما همو میدیدیم اما با هم هیچ حرفی نمیزدیم…اون چند روز واسم رویا بود با اینکه قبلن خیلی دوس پسر داشتم نمیدونم چرا قلبم تند میزد…روز ششم بود و ما قرار بود فردای اون روز برگردیم…ناراحت و غمگین رفتم دم پنجره دیدم …وای داشتن وسایلشونو میذاشتن تو ماشین…وای یعنی دارن میرن…قلبم ریخت…لباس پوشیدم و یواشکی رفتم بیرون…نمیدونم چرا اینکارو کردم…رفتم دم ساحل به امید اینکه شاید بیاد…به سمت دریا بودم پشتم به ویلاشون بود…پیش خودم میگفتمداره میره…نمیاد…دیگه نمیبینمش…بیا خواهش میکنم بیا…چشامو بستم که صداش تو گوشم پیچیدبه خاطره رفتن من زانوی غم بغل کردی؟برگشتم نتونستم عادی باشم گفتمدارین میرین؟گفتآره گفتم باشه منم فردا برمیگردم تهران.گفت میخوای شمارمو بزن…با خوشحالی که به چشم نمیومد زدم…میسم انداختم گفت من حامدم شما؟ گلاره…خدافظی کردیم و برگشتم ویلا…اون شب خیلی خوشحال خوابیدم…صبحروز بعد پدرم اینا گفتن دارن میرن بیرون به منم گفتن برم اما نرفتم…دوس داشتم بیان و زودتر برگردیم تهران…اما پدرم گفت که میرن تا نور خونه داییم و اگه دیر برگشتن فردا برمیگردیم تهران…اونا رفتن و من نشستم رو تخت داشتم لاک میزدم که زنگ زد…گفت نیومدین؟گفتم نه شاید فردا بیایم.گفتمیخوای من بیام تنها نباشی؟گفتم یعنی تا این حد هول سکسی که میخوای تا اینجا بیای؟بهش بر خورد و قطع کرد…نا امید شدم اونم لاشیه دنبال سکسه فقط…ساعت نزدیک 6غروب بود زنگ زد …جواب دادم گفت بیا دم ساحل…چشام 4تا شد یعنی واقعا به خاطر سکس اومد؟گفتم نمیام قطع کردم اما نیم ساعت بعد رفتم بهم گفت فک کردی من چجور آدمیم اومدم ببینمت و برگردم…دوس داشتم برم بغلش کنم خیلی یه دفه بهش اعتماد کردم…گفت بیا بریم مشروب بخوریم ویلای ما…منم زنگ زدم پدرم گفت فردا میایم…خوشحال شدم گفتم باشه و رفتم…مشروب آورد کنیاک بود 8 9تا پیک خوردیم و حرف زدیم…من تقریبا مست بودم اما اون نه…گفتم میخوام یکم دراز بکشم رفتیم سمت اتاقش…گفت بمونم ؟منم مستمیخواستم پیشم باشه گفتم بمون…اومد بغل تخت منم نشستم…کم کم صورتامون به هم نزدیک شد لباشو گذاشت رو لبام…خیلی خوب بود…دستمو انداختم پشت گردنش…اونم دستاش دور کمرم بود کم کم اومد روم خودشو میمالید خیلی آروم بهم سفت همدیگرو بغل کرده بودیم عشق و حس میکردم آروم آروم اومد پایین رو گردنم شروع کرد به خوردن… تاپمو دراورد دستاشو آروم میکشید رو سینه هام و بوسم میکرد…منم تیشرتشو دراوردم…آخ…تنامون خورد بهم…داغ شدم…قلبش رو قلبم بود…حرارتمون رفت بالا…شلوارشو آروم دراوردم…اونم شلوار گرمکن منو دراورد آروم خوابید روم هیچی جز اون لحظه واسم مهم نبود شرتمو دراورد و سرشو برد پایین خواستم سرشو بلند کنم اما مقاومت کرد رفت پایین و کسمو لیس زد آروم بود خیلی آروم…آوردمش بالا شرتمو دراوردم اونم شرتشو دراورد…کیرش بزرگ بود…آروم گذاشت لای پام و میمالید بهش…من که حسابی خیس شدم سرشو آروم کرد توش آروم آروم فرو کرد درد داشت اما دردشم خوب بود دوسش داشتم…کم کم ضرباتش محکمتر میشد …حس میکردم اونجام بی حس میشه …اونقدر ضرباتش تند شد که من به اوج رسیدم خیلی عالی بود…اونم بعد از من ارضا شد…فک کنم به اونم خیلی حال داد بعدش سفت بغلم کرد و خوابیدیم…الان 4 سال گذشت و منو حامد خانم و شوهریم…نوشته گلاره
0 views
Date: November 25, 2018