اولین عشق زندگیم

0 views
0%

سلام اسم من محمده 19 سال دارم این داستان مربوط میشه به مهر91.خلاصه میگم چون اولین داستانم هست یه توخونه نشسته بودم حدوا ساعت 3بود که دوستم زنگ زد که باهش برم بیرون منم قبول کردم باماشین رفتم دنبالش ورفتیم بازار یه گشتی بزنیم واگه بشه شماره ای بدیمو بیایم درحین گشتن بودیم که چشمم به دوتادختر دقلو خیلی خشگل خورد،زدم به دوستم گفتم اینا چطورن؟یه نگاهی کرد بعد روکرد به من گفت گمشو بگرد دنبال همسطح خودت.منم که بدجور چشممو گرفته بودن گفتم نمیخوای نیا ولی من بایدبه ایناشماره بدم گفت اگه تونستی بده.منم رفتم طرفشونو شروع کردم زبون ریختن یکمی خودشونو میگفتن ولی گوتاه نیومدم .هرگار کردم نشد شماره بدی تا اینکه از بازار اومدن بیرون رفتن که سوار تاکسی بشن،به دوستم گفتم که برو نزدیکشون تامن ماشین از توپارکینگ بیارم.وقتی اومدم جلو دوستم دیدم اونا نیستن گفتم پس کوشون؟ گفتباتاکسی رفتن زدم توسرش،خاکتوسرت یه چیز میگفتی که وایسن.حالا کدوم طرف دفتن؟ماباماشین افتادیم دنبالشون شهد ما کوچیکه بخواطر همین زود پیداشون کردیم توخیابون از تاکسی پیاده شدن منم جلوشون ترمز زدم یه بوق زدم که وقتی دیدن جاخوردن که تااونجا دنبالشون رفته بودم .رفتن توپیاده رو حرکت کردن منم یواش کنارشون حرکت کردم شمارمو دادم دست دوستم گفتم هروقت گفتم بنداز جلوشون سریه کوچه رفتم داخل شماره رو انداختیم جلوشون تواینه نگاه کردم دیدم یکیشون شماره رو برداشت اشوق توکونم عروسی بود،تااینکه شب یه شماره غریبه تک زد زنگ زدم جواب نداد بعدپیام داد سلام خوبی توکدومش هستی؟کدوم باشم؟همون که پشت فرمون بودی؟اره درست حدس زدی توکدومی؟خودت حدس بزن،همون کهشماره روبرداشت؟نه اون خواهرمه اگه اونو میخوای بهش میگم خودش تک بزنه؟نه من دنبال خودت بودم دوستم ازاون خوشش اومده.همینجور اس ام اس بازی کردیم تاصبح که گفت فردا بیاببینمت منم قبول کردم .گفت بادوستت بیاید خونمون من اولش جا خوردم بعد ترسیدم که شاید طله گذاشته با اسرار قبول کردم بادوستم رفتیم درو باز کردن رفتیم داخل یکم ترسیده بودم ولی بهش قلبه کرم .توخونه دوتاشون مثل هم لباس پوشیده بودن من کلا گیج شده بودم که باکدوم دیشب اس ام اس بازی کردم که خودش اود جلو خودشو معرفی کردسلام اسم من مهساهست اسم خواهرم نازنینه،خیلی خوشبختم منم محمدم دوستمم خودشو معرفی کردو نشستیم شروع کردیم تعریف کردن که یکدفعه صدای در اومد.وای مادر اومدقرار نبود به این زودی بیاد؟وای چکارکنیم؟برید توحیاط تودشتشویی تامامانو ببریم توخونه بعد یواشکی برید.رمافتیمو قایم شدیم بواش به هربدبدبختی بود فرارکریم دوستوم گذاشتم در خونه که مهسا زنگ زد گفت دارم میرم خونه خواهرم بچه هاشو نگه دارم بره دکتر میای ببینمت؟ منم قبول کردم دباره رفتم در خونا خواهرش درو بازکردرفتم تو تا منودید پرید توبغلم لباشو گذاشت رولبام،من که هنگ کرده بودم نمیدونستم چکار کنم.نگام کردو گفت چیه ناراحتشدی؟؟ به خودم اوومدم گفتم نه عزیزم چراناراحت بشم؟دباره شروع کرد لب گرفتن منم همراهیش کردم دستمو گذاشتم روسینه هاش مقاومت نکرد یواش فشارشون دادم وای چه سینه هایی فکر کنم سایز 75بود.بده برگشت در کوشم گفت همونجا توبازارکه دیدمت بدجور چشممو گرفتی یه حس خیلی خوبی نسبت بهت پیدا کردم ،شروع کرد گردنمو خوردن اقدر حشری بود که اجازه نمیداد من کاری بکنم.دست کشیدم روکسش که باد کرده بود وای که چه حال خوبی بود بعد برگشت گفت الان شوهرخواهرم میاد باشه واسه یه وقت دیگه من که بدجور راست کرده بودم بدضدحالی خوردم رفتم شب اس داد امروزچهطور بود منم نوشتم جز حال گیری چیزی نصیبم نشد.گفت اشکال نداره فردا اگه دوست داشتی بیا تا بریم بیرون.دیگه ازخشحالی داشتم بال درمیاوردم،همون موقع زنگ زدم به یکی ازدوستام که فردا واسم خونه خالی جورکنه فردارفتم کلید اذش گرفتمو رفتم دنبال مهسا بایه مانتو سفید که کل بدنش توش پیدابود اومد سوار ماشین شد اونموقع خیلی خوشگل شده بود یکم تاب خردیم که گفتم بیرم خونه راحت باشیم که گفت نه نمیدومن چیشده بود خلاصه به هر بدبختی بود راضیش کردمو رفتیم توخونه رفتم رومبل نشستم دستمو داز کردم که باید توبغلم اما نیومد نشست جلوم تعجب کردم گفتم چی شده؟گفت من دختری نیستم که توفکر میکنی راستش نمیدونم چرا وقتی کنارت هستم حس خیلی خوبی بهم دست میده اروم میشم دلم نمیخواد ازدستت بدم بعداومد توبغلم نشست نگام کرد گفت محمد؟هیچوقت تنهام نذار. بوسش کردم گفتم بهت قول میدم شرع کردیم لب گرفتن یواش مانتوشو دراوردم یه تاپ قرمز که نصف سینه هاش اذش بیرون بود تنش بودوای کیرم داشت شلوارمو جرمیداد،یه نگاهی به شلوارم انداخت گفت این دیگه چیه ؟گفتم محمد کوچولوهست،این کجاش کوچیکه شلوارتو پاره کرد؟خندیدیمو بلند شد شلوارمو دراوردنگاهی کردوگفت محمد یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟گفتم نه بگوگفت من پشیمون شدم .اخه چرا؟به قیافت نمیخورد کیرت انقدر بزرگ باشهخندیدم گفتم اگه ناراحتی باشه اومدم شلوارمو بکشم بالا میدونستم بدجور حشری هست شلوارمو گرفت چکار میکنی؟حالاحالاهاباهاش کار دارم شرتمو در اورد شروع کرد به خوردن بلد نبود بادندوناش کیرمو فشارمیداد بلندش کردم لباسشو در اوردم سوتینشو باز کردم وای چه سینه هایی هرچ میخوردی سیر نمیشدی رفتم شلوارشو دراوردم دیدم شرتش خیس خیسه شرتشو دراوردم اوف یه کس بدون مو تمیزو دست نخورده شروع کردم به خوردن مهساهم چشماشو بسته بودو داشت حال میکرد درحین خوردن به دفعه دیدم دهنم پر اب شد فهمیدم ارضا شده یکم بدم اومد ولی روخودم نیاوردم بلند شدم خوابوندمش یکم کیرمو خیس کردم یواش گذاشتم در کونش برگشت گفت محمد یه چیز بگم؟چی عزیزم بگومن تاحالا سکس نداشتم میترسم؟نگران نباش گلم کاری میکنم دردت نیاد.ناخونم خیس کردم اروم کردم توسوراخ کونش یواش بردم تو یکم دردش اومد ولی چیزی نگفت.کردمش2ناخونه دباره باهاش بازی کردم یکم که شل شد کیرمو گذاشتم دن سوراخش یواش فشاردادم جیغ ارومی کشید،یواش فشار دادم دیدم اشکش دراومده اومدم درش بیارم که گفت نه خوب دوست دارم بیشتر فشاربدی منم اروم کل کیرمو کردم توکونش.دیدم چیزی نمیگه ترسیدم گفتم مهساجون خوبی؟ دیدم شالشو کرده تودهنش داره اشک میریزه فوریکشیدم بیرون برش گردوندم خیلی دلم سوخت گفتم ببخشید عزیزم گفت چرا درش اوردی؟اخه درد داشتیباتندی گفت من درد داشتم توچرا نگرانی؟دباره برگشت گفت بکن توکونم.نمیدونم چرا اینجور میکرد،دباره صدام زد هوی چکار میکنی زودباش دیگه منم دباره اروم کیرمو کردم توکونش یکم نگه داشتم تا جا باز کنه بعد یواش شروع کردم تلنبه زدن دیگه یواش یواش گریش به ناله تبدیل شدگفتم میخوای درش بیارم گفت نه دردش کمتر شده منم شروع کردم تند تند تلنبه زدن بعد 7،8دقتقه ابم اومد همشو ریختم توکونش بلند شدیم خودمونو تمیز کردیم بردم رسوندمش. این اولین سکسمون بود ما 10ماه باهم دوست بودیم واقعا دوستش داشم کلا عاشقش شده بودم توای مدت هر هفته یه بار باهم سکس داشتیم تا این که یه روز زنگ زد گفت خونمون داره اینجا میره بخواطر کار پدرم باید بریم کرج.یادم رفت بگم ما تویکی از شهرستان های استان فارس زندگی میکنیم. من خیلی ناراحت شدم واسه اخرین بار اومد پیشم تا باهم سکس داشته باشیم داشتم لباساشودر می اوردم دیدم داره گریه زاری میکنه بغلش کردم خود به خود اشکای منم سرازیر شدگفتم نگران نباش هرجا که بری میام پیشت تنهات نمیذارم لباشو چسبوند به لبام دستشو گذاشت روکیرم دوف پایین شروع کرد ساک زدن تواین مدت دیگه کاملا ماهر شده بود جوری میخورد که انگار میخواستن اذش بگیرن بلندش کردن فرقونی خوابوندمش شروع کردم کسشو خوردن اونقدر خوردم که ارضا شد وقتی نگاهش کردم دیدم باز داره گریه زاری میکنه گفت دلم نمیخواد ازتو دور بشم واقعا روز بدی بود باگریه داشتیم سکس میکردیم کیرمو کردم توکونش دیگه کونش جاباز کرده بود اروم تلنه میزدم چشمم افتاد تو چشماش دیگه نتو نستم جلوی خودمو بگیرم افتادم روسینه هاش شروع گردم بلند گریه زاری کردن سرمو بلند کرد گفت عشقم گریه زاری نکن مگه نمیگی باز میای پیشم؟غوصه نخور بازم همدیگه رو میبینیم تااینکه ابم اود گفتم داره میاد بلند شد کیرمو کرد تودهنش تاقطره اخر ابمو خورد گفت شاید حالاحالاها نتونم بهش برسم.بعد بردم برسونمش توماشین گفت محمد هیچوقت فراموشت نمیکنم دباره زد زیر گریه زاری تااینکه درخونشون یه لب اذم گرفتو رفت پایین منم اومدم خونه شب اس داد که فردا صبح زود حرکت میکنیم بعد پدرم برمیگرده وسایلامونو میاره من تاصبح گریه زاری کردم هیچوقت فکر نمیکردم انقدر بهش وابسته شده باشم فردای اون روز رفتن چند روز بعدش کوشیش خاموش شد دیگه روشن نشد.الان35روز گذشته که دارم این داستانو مینویسم هنوز منتظرم گوشیش روشن بشه نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده خیلی نگرانشم هرشب تاصبح باعکسش گریه زاری میکنم.هیچوقت نمیتونم فراموشش کنم ممنون از اینکه داستانمو خوندید.نوشته محمد

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *